eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده آرام و امن. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 مهم‌ترين کاری که يک پدر می‌تواند برای فرزندانش انجام دهد، اين است که عاشق مادرشان باشد. 💠 چون بچه‌ها با لبخند مادر می‌خندند و با گريه‌اش می‌گریند. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 امام علی علیه السلام : 💠 لا تُغَالُوا بِمُهُورِ النِّسَاءِ فَتَكُونَ عَدَاوَة ✍️مهریه‌ی زنها را سنگین نگیرید چرا که موجب کدورت و دشمنی می‌گردد. 📚وسایل الشیعه ج ۲۱ ، ص ۲۵۳ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 ! 💠 به یک زن نگو: تو که خانه بودی چه کار کردی خستگیت واسه چیه؟ باید دقیق‌تر نگاه کنی ریز‌بین باشی او هیچ کاری هم نکرده باشد امیدت را در آن خانه زنده نگه داشته است! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_نود_و_چهارم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی نه میفهمیدم چرا اینهمه پَر و بال میزن
از و و همین بود که پس از صرف نهار، در لحظاتی که روی تکه موکتی کنار موکب و کمی دور از جاده نشسته بودیم و آسید احمد و خانوادهاش در گوشهای دیگر استراحت میکردند، زیر گوش مجید زمزمه کردم: «مجید! این غذاهایی که اینجا میخوریم، مزه همون شله زردی رو میده که تو به نیت من گرفته بودی و اُوردی درِ خونهمون! » از جان گرفتن خاطره آن روز دل انگیز در این مسیر رؤیایی، صورتش به خنده ای شیرین گشوده شد و مثل اینکه نکتهای لطیف به خاطرش رسیده باشد، چشمانش به وجد آمد و گفت: «الهه! اون روز هم اربعین بود! » و نمیدانم دریای دلش به چه هوایی طوفانی شد که نگاهش در فضای اربعین گم شد و با صدایی سراپا احساس، سر به زیر انداخت: «اون روز با اینکه دلم برات میلرزید و آرزوم بود که باهات ازدواج کنم، ولی باورم نمیشد دو سال دیگه تو ایام اربعین، با هم تو جاده کربلا باشیم! » سپس سرش را بالا آورد، نگاهم کرد و چه نگاهی که از شورش احساسش، چشمانم به تپش افتاد و با من که نه، با معشوقش حسین (ع) نجوا کرد: «من تو رو هم از امام حسین (ع) دارم! اون روز تا شب پای تلویزیون نشسته بودم و فقط با امام حسین (ع) دردِ دل میکردم! همش ده روز تا آخر ماه صفر مونده بود، ولی منم حسابی بیتاب شده بودم! بهش میگفتم به عشقت این ده روز هم تحمل میکنم، تو هم الهه رو برام نگه دار! » و دیگر نتوانست چیزی بگوید که هر دو دستش را از پشت روی زمین عصا کرد، کمرش را کشید تا خستگی سنگینی کوله را در کند و چشم به سیل جمعیتی که در جاده سرازیر بودند، در سکوتی عمیق فرو رفت. نیمرخ صورتش زیر آفتاب ملایم بعد از ظهر و حالا بیشتر از تبلور عشقش به درخشش افتاده بود که از همین برق چشمانش، نکتهای دیگر به یادم آمد و با لبخندی ملایم یادآوری کردم: «پارسال شب یلدا که همه اومده بودن خونه ما، تلویزیون داشت مراسم پیاده روی اربعین رو نشون میداد. من همونجا فهمیدم که تو حسابی هوایی شدی! » از هوشمندیام لبخندی زد و با نگاه مشتاقش منتظر شد تا ادامه دهم، ولی من هم باورم نمیشد که یک سال دیگر نه تنها شوهر شیعه ام که حتی خودم هم در همین مسیر باشم که از روی تحیر سری تکان دادم و در برابر نگاه زیبایش زمزمه کردم: «مجید! باورت میشه؟!!! » و دل مجید در میان گرد و غبار این جاده، مثل شیشه نازک شده بود که به همین یک جمله شکست و با صدایی شکسته تر شهادت داد: «به خدا باورم نمیشه الهه! پارسال وقتی تو تلویزیون میدیدم همه دارن میرن، با خودم میگفتم یعنی میشه منِ بی سر و پا هم یه روز برم؟!!! » و حالا شده بود و به لطف پروردگار حدود پانزده کیلومتر از مسیر هشتاد کیلومتری نجف تا کربلا را پیموده و هنوز سه روز دیگر راه در پیش داشتیم. گاهی میترسیدم که خسته شوم و نتوانم باقی مسیر را با پای خودم بروم، ولی وقتی میدیدم چه بیماران بدحال و چه سالخوردگان ناتوانی به هر زحمتی خودشان را میکشند و به عشق امام حسین (ع) پیش میروند، دلم گرم میشد و تازه اینهمه غیر از خیل کثیری از زن و کودک و پیر و جوانهایی بودند که از مناطق دورتری مثل بصره آمده و به گفته مامان خدیجه حدود پانزده روز پیاده میآمدند تا به کربلا برسند و چه عشقی بود این عشق کربلا! خورشید کم کم در حال غروب بود و نمیدانم از عزم عاشقانه زائران شرمنده شده بود که اینچنین سر به زیر انداخته یا میخواست مقدمات استراحت میهمانان پسر پیامبر(ص) را فراهم کند که پرده روز را جمع میکرد تا بستر شب آماده شود. در منظره افسانهای غروب سرخ مسیر کربلا، تا چشم کار میکرد در دو طرف جاده، پرچمهای سرخ و سبز و سیاه بر روی پایه های بلندی نصب شده و در این میان، پوسترهای بلندی خودنمایی میکردند. پوسترهایی که بیشتر در محکومیت جنایات داعش و دیگر گروه های تکفیری و حمایت آمریکا از این فرقههای افراطی طراحی شده بود و چه هنرمندانه رژیم صهیونیستی را مورد حمله قرار داده و مسبب همه مصیبتهای جهان اسلام میدانست. در یکی از پوسترها تصویر با شکوهی از سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان نقش بسته و در زیر آن عبارت جالبی از سخنرانی این شخصیت محبوب جهان اسلام نوشته شده بود: «دولت که هیچ، کشور که هیچ، روستا که هیچ، ما حتی طویلهای هم به نام اسرائیل نمیشناسیم! » عبارتی غرورآفرین که لبخندی فاتحانه بر صورتم نشاند و تشویقم کرد تا در همان لحظه نابودی اسرائیل را از خدا طلب کنم که هنوز صحنه های مصیبت بار جنایتهای این رژیم در همین ماه رمضان گذشته در غزه را فراموش نکرده و میدانستم جنایتهای امروز داعش در عراق و سوریه هم بازی کثیفی برای سرگرم کردن دنیا و به فراموشی سپردن نسل کشی اسرائیلیهاست. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_نود_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی و همین بود که پس از صرف نهار، در لحظات
از و با غروب قرص خورشید، ما هم دل از این مسیر بهشتی کَندیم و برای استراحت به یکی از موکبهای کنار جاده رفتیم. ساختمانی با دو سالن سیمانی مجزا برای بانوان و آقایان که با سلیقه فرش شده و صاحب موکب با خوشرویی تعارفمان میکرد تا داخل شویم و افتخار میزبانی از زائران امام حسین (ع) را به او بدهیم. آسید احمد و مجید، وسایل مربوط به ما را از کولههایشان خارج کردند و به دستمان دادند که دیگر باید از هم جدا میشدیم و من به همراه مامان خدیجه و زینب سادات به سالن خانمها رفتم. دور تا دور دیوارهای سالن، تشک و پتو و بالشتهای نو و تمیزی برای استراحت میهمانان چیده شده و خانم صاحبخانه راضی نمیشد خودمان دست به چیزی بزنیم که خودش تشکها را برایمان پهن کرد و بالشت و پتو هم آورد تا راحت دراز بکشیم که اینهمه که ما از پذیرایی خالصانه و بیریای شیعیان عراقی لذت میبردیم، پادشاهان عالم در ناز و تنعم نبودند. زنان عربی که در همان سالن استراحت میکردند، دلشان میخواست به هر زبانی با ما ارتباط برقرار کرده، بدانند از کجا آمدیم و چه حس و حالی داریم و به جای من وزینب سادات که از حرفهایشان چیز زیادی متوجه نمیشدیم، مامان خدیجه با مقدار اندکی که از زبان عربی میدانست، هم صحبتشان شده و همچون کسانی که سالهاست همدیگر را میشناسند، با هم گرم گرفته بودند. گویی محبت امام حسین (ع) وجه مشترک تمام کسانی بود که اینجا حاضر بودند و همین وجه مشترک، نه فقط عراقی و ایرانی که افرادی از کشورهای مختلف را مثل اعضای یک خانواده که نه، مثل یک روح در هزاران بدن، دور هم جمع کرده بود که با چشم خودم پرچمهایی از کشورهای مختلف آسیایی و آفریقایی و حتی کشورهایی مثل روسیه و نیوزیلند را دیدم و اینها همه غیر از حضور میلیونی زائران ایرانی و افغانی و دیگر کشورهای عربی منطقه بود. مامان خدیجه با خانم عربی که کنارش نشسته بود، هم صحبت شده و من و زینبسادات بیشتر با هم حرف میزدیم. مثل دو خواهر، روی تشک کنار هم نشسته و همانطور که پاهای خستهمان را دراز کرده بودیم، از شور و شوق همین روز اول پیادهروی میگفتیم که من پرسیدم: «به نظرت تا روز اربعین چند نفر وارد کربلا میشن؟ » ابروان کشیده اش را تکانی داد و با لحنی فاخر پاسخ داد: «نمیدونم، ولی پارسال که حدود بیست میلیون اومده بودن! » سپس در برابر نگاه متعجبم، لبخندی زد و سرِ حوصله برایم توضیح داد: «قبل از اینکه بیام اینجا، ترجمه یه مقاله از یه روزنامه خارجی رو میخوندم؛ نوشته بودمراسم اربعین شیعیان، بزرگترین حرکت مذهبی تو دنیاست! حتی از مراسم حج هم بزرگتره! » و نمیتوانستم انکار کنم که فقط مرزهای ایران از هجوم جمعیت بسته شده و میدیدم که سه ردیف جاده موازی نجف به کربلا، دیگر گنجایش زائران را ندارد و اینهمه در حالی بود که به گفته عبدالله و چند نفر دیگر، داعش زائران اربعین را به عملیاتهای متعدد تروریستی تهدید کرده بود. سپس نگاهی به ظرفهای شام که هنوز روی زمین مانده بود، کرد و گفت: «ببین اینجا چقدر غذا و میوه و آب پخش میکنن! چه کسی میتونه بیست میلیون آدم رو سه وعده غذا تو چند روز بده و بازم غذا اضافه بیاد؟!!! نویسنده همون مقاله نوشته بود که بعد از زلزله هائیتی، سازمان ملل و بعضی کشورها تو بوق و کرنا کردن که تونستن حدود پنج میلیون وعده غذایی برای زلزله زده ها تهیه کنن. ولی تو مراسم اربعین بیست میلیون آدم، حداقل چهار روز، سه وعده مهمون امام حسین (ع) هستن و بازم کلی غذا اضافه میاد! تازه اگه جمیعیت چند میلیونی که از پونزده روز قبل از بصره و شهرهای جنوبی عراق راه میافتن رو حساب کنیم که دیگه فقط خدا میدونه چقدر غذا تو این مدت طبخ میشه! » و حقیقتاً مقایسه میهمانداری شیعیان عراق با پخش غذا بین زلزلهزدگانی که به هر یک غذایی را به هزار منت میدهند، بی انصافی بود که میدیدم خادمان موکبها به زائران التماس میکنند تا میهمان سفره آنها شوند، که میدیدم برای پذیرایی از عزاداران امام حسین (ع) به دادن غذا با دست راضی نمیشوند که روی زمین زانو میزدند و سینی های غذا را روی سرشان میگذاشتند تا میهمان امام حسین (ع) را بر فرق سرِ خود اکرام کنند، که میدیدم پیرمردان سالخورده و محترمِ هر طایفه، با دست خود به کودکان رطب تعارف میکنند و با چه عشقی تعارف میکردند که از سر انگشتانشان، عشق و علاقه چکه میکرد! هر چند من هنوز هم نمیفهمیدم پسر پیامبر(ص) از چه جامی اینها را اینچنین مست کرده که او را ندیده و پس از گذشت چهارده قرن از شهادتش، برایش اینگونه سر و جان میدهند! ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
بررسی ۹ دلیل انصراف ایرانی‌ها از فرزندآوری بر اساس گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، برای شناسایی عوامل بازدارنده فرزندآوری پژوهش‌هایی ملی انجام شده است؛ نتایج یکی از این تحقیقات در سال 1396 به‌صورت زیر (تصویر) است. http://fna.ir/f0re40 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 💠 هرچقدر هم که با همسرتون و راحت هستید، ولی سعی کنید یه سری احترام‌ها را همیشه حفظ کنید! 🔰 جای خود 🔰 هم جای خود 💠 مثلا اگر طوری نشستید که پشتتون به همسرتون بود یه عذرخواهی بکنید! 💠 یا وقتی می‌خواهید چیزی به دستش بدهید از کلمه‌ی "بفرمایید" استفاده کنید! 💠 یا وقتی صداتون کرد از کلمه‌ "جانم و..." استفاده کنید! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 به اونی میگن که: 💠 وقتی میره جلوی آینه و میخواد آرایش_کنه؛ دخترش از خوشحالی جیغ بزنه و بگه: آآآخ‌خ جووون بابا داره میاد. 💠 نه اینکه بپرسه: مامان کجا میخوای بری؟!!! موافقا فورواااااااارد 😍 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 حتما بخونید 💠 زن وشوهری بیش از ۶۰ سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد. یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. پیرمرد با اجازه‌ی همسرش جعبه کفش را آورد. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان دید. پیرمرد گفت اینها چیست؟ پیرزن گفت: اوّل زندگی، مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی شما این است که هیچ وقت مشاجره نکنید و هر وقت از دست شوهرت عصبانی شدی ساکت بمان و یک عروسک بباف. پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشکهایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دوبار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود و از این بابت شادمان شد. سپس پرسید: این همه پول چطور؟ پس اینها از کجا آمده؟ پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک‌ها به دست آورده‌ام. ‌ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 ماجرای جیب خالی 💠 همسر در اوایل زندگی یک روز صبح به شوهر خود می‌گویند برای چیزی نداریم فکری بکن! رهبر انقلاب موقع ظهر در کوچه پس کوچه‌های منتهی به مدرسه نواب یادشان آمد که همسرشان چه سفارشی کرده است. ایشان می‌گویند: "من دست کردم داخل . جیبهای بالا که هیچ نداشت جیب پایین حدود چهار ریال یا چهار ریال و ده‌شاهی بود بی‌اختیار گرفت و گفتم الحمدلله واقعاً هیچی نداشتم این طور نبود که مثلاً بتوانم بروم از فلان کس بگیرم یا از توی بانک بردارم نه. نه یک ریال نه یک امکان ... در چنین مواقعی خیلی به من فشار می‌آمد." 💠 روزی نبود که رهبر انقلاب دغدغه معاش نداشته باشند. همیشه بودند و اعداد این دیون دائم افزایش می‌یافت. گاه اگر می‌رفتند و صاحب مجلس کرامتی نشان می‌داد صرف پرداخت قرض‌ها می‌شد. در این مورد ایشان می‌گویند: "باز هم تمام می‌شد باز هم وضع زندگی‌ام همان‌طور بود." 📙 کتاب شرح اسم، صفحه ۲۱۸ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🔴 خانمها چجور لیست خرید بنویسند؟ 💠 گاه اختلاف زن با شوهرش بر سر است که مرد انجام داده است. مثلاً چرا فلان چیز مهم را نخریدی؟ چرا فلان یا جنس را نخریدی؟ چرا زیاد یا کم خریدی؟ چرا میوه یا سبزی خراب گرفتی و ... 💠 در حالیکه با یک تدبیر می‌توان جلوی این اختلافات جزئی را که عامل سردی روابط می‌شود گرفت. 💠 خانم‌ها دقّت کنند در لیست خرید شفاهی یا مکتوب خود موارد و اولویّت‌دار را مشخص کنند. خرید فلان جنس را تعیین کنند مثلاً یک کیلو یا دو کیلو. اگر نوع مارک براشون مهم است آن را مشخص کنند. 💠 خانمها حتماً پس از خرید توسط مردشان زبان داشته باشند تا اگر خواستند پیشنهاد یا گلایه‌ی کوچکی کنند مردشان عصبانی نشود. 💠 همان ابتدای ورود همسر لازم نیست ایرادات خرید را بگویید بعد از قدردانی و رفع و شرایط مناسب با زبان نرم و گشاده‌رویی خواسته‌ خود را بیان کنید. 💠 مرد نیز از همسرش نسبت به خرید وی، استقبال کند و با صبوری و محبّت به خواسته‌ی همسر خود بگذارد. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚