eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
هنگامی که یک زن عصبانی می‌شود، نباید از او بخواهید که آرامش خود را حفظ کند! این گفته عصبانیت او را دوچندان می‌کند. بجای این گفته به او بگویید؛ «باشه، حق داری عصبانی بشی! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💠 آیا می‌دانستید زنانی که در خانه پرخاش می‌کنند و داد می‌زنند کمبود محبت شدید از طرف همسر دارند؟ برای آرامش همسرتان، محبت خرج کنید! 💠 تنها انرژی و سوخت زن برای مدیریت خانه و همسرداری و تربیت فرزند، محبت شوهر است. 💠 با مهربانی و ابراز محبت به همسرتان او را آرام کنید. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🦋✨ بـرادرم؛ ✌🏽 〽️قبـ↷ـل از اینڪہ ⇠زن ِمُحجّبـہ⇢ داشتہ باشند🧕🏻 👀◢چشمــان◤ ⇠مُحجّبـہ⇢ دارند. 🌱{بہ مردان بگو چشم هاے خود را از نگاہ ناروا فروبندند}✨ (نور-۲۳•°💕°•) ❌ Π» 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🤩 یه جوری بهت فکر میکنم ❣️ انگار بابتش ❣️ بهم حقوق میدن :)😍😘💕❣️💕 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
زن نادان شوهر را غلام خود ميسازد😕 و خود هم خانم يك غلام ميشود😣 اما زن دانا، شوهرش را پادشاه ميسازد 👑😍 و خود هم ملكه ميشود👸🏼 ملکه باش بانو😍 با شوهرت مثل پادشاه رفتار کن تا تو هم بانوی پادشاه باشی! 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
تهوع آوره با افرادی مواجه بشی که صدای تکبیر نمازشون گوشتو پاره میکنه . تا صدای اذان رو میشنون میدون سمت مسجد ولی یکبار از پسر همسایه نپرسیدن که چرا چند ساله همین یه دست لباسو میپوشی ـــــــــــــــــــــــــ°•○🕊○•°ــــــــــــــــــــــــــــــ کسی که صد مدل لباس رنگی میپوشه آرایش میکنه بـعد یک پارچه به اسم چادر میندازه رو سرش فکر میکنه چادریه! این پارچه بیشتر شبیه شنل هست به این خانم نمیگن چادری، میگن !!! . . پس لطفا آبروی چادری های واقعی رو نبریم ـــــــــــــــــــــــــــ°•○🕊○•°ـــــــــــــــــــــــــ ازبعضی آدم های " مذهبی نما " باید ترسید! آنان به درجه ای رسیده اند که مطمئن هستند هر کاری بکنند اشکالی ندارد!! چون فکر می کنند با عبادت کردن جبرانش میکنند! . . 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸🌹 توصیه به دختران توسط نایب امام زمان عج🍃 😊رهبر انقلاب در پاسخ به درخواست یکی از فرزندان شهدا برای توصیه‌ای به دختر وی، فرمودند: «خوب درس بخواند و در خودش این روحیه پدربزرگ را تقویت کند. اینها فردا شیرزنان آینده‌ کشورند. کشور به این شیرزنان احتیاج دارد. خودش را بسازد» 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
هیچ عرب را بر عجم، و هیچ عجم را بر عرب و هیچ سفید را بر سیاه و هیچ سیاه را بر سفید برتری نیست مگر بوسیله 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
🌸 انواع غذاهایی که میشه با سبزی ها درست کرد😍 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_چهل_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی بلکه بر احساس دلتنگی خودم سرپوش بگذارم که شیطن
از و حسابی از دست پدر دلخور بود و ظاهراً برای شکایت نزد مادر آمده بود. خدا خدا میکردم تا مجید در حیاط است، حرفش را بزند و بحث را تمام کند و همین که چای را مقابلش گذاشتم، شروع کرد: «ببین مامان! درسته که از این باغ و انبار چیزی رسماً به اسم من و محمد نیس، ولی ما داریم تو این نخلستونها جون میکَنیم! » مادر نگاهش کرد و با مهربانی پرسید: «باز چی شده مادرجون؟ » و پیش از آنکه جوابی بدهد، مجید وارد اتاق شد و ابراهیم بدون توجه به حضور او، سر به شکایت گذاشت: «بابا داره با همه مشتریهای قبلی به هم میزنه! قراردادش رو با حاج صفی و حاج آقا ملکی به هم زده! منم تا حرف میزنم میگه به تو هیچ ربطی نداره! ولی وقتی محصول نخلستون تلف بشه، خب من و محمد هم ضرر میدیم! » مجید سرش را پایین انداخته و سکوت کرده بود که مادر اشاره کرد تا برایش چای بیاورم و همزمان از ابراهیم پرسید: «خُب مادرجون! حتماً مشتری بهتری پیدا کرده! » و این حرف مادر، ابراهیم را عصبانیتر کرد: «مشتری بهتر کدومه؟!!! چند تا تاجر عرب مهاجرن که معلوم نیس از کجا اومدن و دارن با هزار کلک و وعده و وعید، سهم خرمای نخلستونها رو یه جا پیش خرید میکنن! » چای را که به مجید تعارف کردم، نگاهم کرد و طوری که ابراهیم و مادر متوجه نشوند، گفت: «الهه جان! من خسته ام، میرم بالا. » شاید از نگاهم فهمیده بود که حضورش در این بحث خانوادگی اذیتم میکند و شاید هم خودش معذب بود که بی معطلی از جا بلند شد و با عذرخواهی از مادر و ابراهیم رفت. کنار ابراهیم نشستم و پرسیدم: «محمد چی میگه؟ » لبی پیچ داد و گفت: «اونم ناراحته! فقط جرأت نمیکنه چیزی بگه! » مادر مثل اینکه باز دل دردش شروع شده باشد، با دست سطح شکمش را فشار میداد، ولی گلایه های ابراهیم تمام نمیشد که از شدت درد صورت در هم کشید و با ناراحتی رو به ابراهیم کرد: «ابراهیم جان! تو که میدونی بابات وقتی یه تصمیمی بگیره، دیگه من و تو حریفش نمیشیم! » و ابراهیم خواست باز اعتراض کند که به میان حرفش آمدم و گفتم: «ابراهیم! مامان حالش خوب نیس! حرص که میخوره، دلش درد میگیره... » ولی به قدری عصبی بود که حرفم را قطع کرد و فریاد کشید: «دل دردِ مامان خوب میشه! ولی پول و سرمایه وقتی رفت دیگه بر نمیگرده! » و با عصبانیت از جا بلند شد و همچنانکه بد و بیراه میگفت، از خانه بیرون رفت. رنگ مادر پریده بود و از درد، روی شکمش خم شده بود که با نگرانی به سمتش رفتم و گفتم: «مامان! دراز بکش تا برات نبات داغ بیارم. » چشمانش را که از درد بسته بود، به سختی گشود و با صدای ضعیفی پاسخ داد: «نمیخواد مادرجون! چیزی نیس! » وقتی تلخی درد را در چهره اش میدیدم، غم عمیقی بر دلم مینشست و نمیدانستم چه کنم تا دردش قدری قرار بگیرد که دستم را گرفت و گفت: «الهه جان! دیشب که شوهرت نبوده، حالا هم که اومده، تو اینجایی، دلخور میشه! پاشو برو خونهات. » دستش را به گرمی فشردم و گفتم: «مامان! من چه جوری شما رو با این حال بذارم و برم؟ » که لبخند بیرمقی زد و گفت: «من که چیزیم نیس! عصبی شدم دوباره دلم درد گرفته! خوب میشه! » و بلاخره با اصرارهایش مجبورم کرد تا تنهایش بگذارم و به طبقه بالا نزد مجید بروم. درِ اتاق را که باز کردم، دیدم مجید روی مبل نشسته و مثل اینکه منتظر بازگشت من باشد، چشم به در دوخته است. لبخندی زدم و گفتم: «فکر کردم خسته بودی، خوابیدی!» با دست اشاره کرد تا کنارش بنشینم و با مهربانی پاسخ داد: «حالا وقت برای خوابیدن زیاده! » کنارش که نشستم، دست در جیب پیراهن سورمه ای رنگش کرد و بسته کوچکی که با زَر ورق بنفشی کادوپیچ شده بود، در آورد و مقابل نگاه مشتاقم گرفت که صورتم از خنده پُر شد و هیجان زده پرسیدم: «وای! این چیه؟ » خندید و با لحن گرم و گیرایش پاسخ داد: «این یعنی این که دیشب تا صبح به فکرت بودم و دلم برات خیلی تنگ شده بود! » هدیه را از دستش گرفتم و با گفتن «خیلی ممنونم! » شروع به باز کردن کاغذ کادو کردم. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️🌹🌺 محترم؛ وقتی خانومتون احساس ناخوشی مثل سرماخوردگی و یا عادت ماهیانه داره، حسابی ازش مواظبت کن و مراقب باش آزرده اش نکنی دستش را بگیر و ناگهانی پیشانی همسرت را ببوس 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❌خانم های لطیف و با سیاست حواستون باشه که قرار نیست شما در حد یک مرد برای زندگی تون وقت و انرژی بزارین. درحالت عادی قرار نیست که شما نقش مرد رو بازی کنین و ستون مستحکم خانواده باشین ❌فراموش نکنین که زن ستون مستحکم عاطفی خانواده است و وظیفه های مرد رو نباید به دوش بکشه 👌در حد یک زن لطیف برای خانواده وقت بزارین ✍️زن رئیس خونه است و✍️ مرد رئیس خانواده حواستون باشه اقتدار مردتون رو در خانه حفظ کنید 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚