#همسرداری
🔹 یکی از تکنیکهایی که میتواند باعث شود تا زن و شوهر نسبت به نقاط مثبت یکدیگر و عیبهای خود تفکّر کنند بازی مثبت و منفی است.
🔸 هر کدام یک قلم و کاغذ بردارید و قرار بگذارید که طی چند دقیقه به فرض سه نقطهی مثبت طرف مقابل را بنویسید. بعد از اتمام وقت، کاغذها را جابجا کنید و بخوانید.
🔹 سپس قرارتان این باشد که پشت همین برگهای که نقاط مثبت شما در آن درج شده، سه نقطهی منفی خودتان را بنویسید. بعد از چند دقیقه کاغذها را عوض کنید. الان در دست هر کدامتان کاغذی است که حاوی نقاط مثبت همسرتان است که دستخط شماست و دارای نقاط منفی همسرتان است که دستخط اوست آن را با دقّت بخوانید.
✅ از فوائد این کار تقویت روحیه انتقادپذیری در خود و محبوب شدن در نزد همسر است و اینکه احساس میکنید یکدیگر را درک کردهاید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فقط #خانومها_بخوانند +18
📢یکی از بدترین رفتارهایی که یه زن نسبت به یه مرد داره اینه که نشون میده من به #رابطه_ج.ن.سی نیازی ندارم...😱
و عقیده داره که فقط مرد باید پیشقدم بشه...
🔵اینجا دیگه مرد تامین کننده نیست،
بلکه: تامین شونده ست...
و دیگه اون رضایت و آرامش و اعتبارش ازش گرفته میشه...
❌وای از وقتی که خانم به آقا میگه: من احتیاجی به رابطه ندارم و فقط به خاطر توئه...
و هیچ وقت شروع کننده نیست...
یا میگه:
❌به من دست نزن
❌حوصله ت رو ندارم
❌یادت نیست رفتار فلان موقع ات رو؟(تلافی)
👈این خیلی برای یه مرد سنگینه...
و دیگه مرد نه تنها احساس تامین کنندگی پیدا نمیکنه،
بلکه یه احساس مصرف کنندگی پیدا میکنه...😞
📢اصلا یکی از دلایل عمده ی گرایش آقایون متاهل به سمت زنان دیگه اینه که:
آقا میخواد خانومشو تامین کنه،خانوم پسش میزنه(مثلا تو س.ک.س،تو مسائل مالی،تو مسائل عاطفی...)
بعد یه خانوم دیگه پیدا میشه و بهش اون حس تامین کنندگی را میده...
🔵پس خانومای عزیزم؛ شما هم گاهی برای رابطه ج.ن.سی باهمسرتون پیشقدم بشید و رابطه ج.ن.سی را کلید بزنید
"س.ک.س یه رابطه و لذت دوطرفه ست"
👈نشون بدید که شما هم به رابطه ج.ن.سی نیاز دارید؛
این ابدا باعث نمیشه که شما سبک یا ذلیل بشید؛
بلکه اینجوری خیلی بهش حس تامین میدید...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#آقایان_بخوانند
💫 برای زنها مهمترین اتفاقی که میتواند بعد از یک دعوا یا دلخوری پیش بیاید، شنیدن "عذرخواهی" و در "آغوش" گرفته شدن توسط مردشان است.
👈 غرورتان را کنار بگذارید و اگر اشتباه کردهاید قبل از توضیح دادن دلایل تان؛ از همسرتان عذرخواهی کنید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🔳◾️▪️ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) ▪️◾️🔳
دلش دریای خون، چشمش به در بود
امیدش دیدن روی پسر بود
پدر می گشت قلبش پاره پاره
پسر می کرد بر حالش نظاره
پدر چون شمع سوزان آب می شد
پسر هم مثل او بیتاب می شد
پسر از پرده ی دل ناله سر داد
پدر هم جان در آغوش پسر داد
#شهادت_امام_رضا علیه السلام تسلیت باد
یا #امام_رضا 😭
🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
🖤 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤
fadaeian-shahadat_imam_reza.mp3
4.66M
مداحی| اگه همه ردم کنند امام رضا رو دارم 😭
یا #امام_رضا
🌱 نریمانی
#شهادت_امام_رضا علیه السلام تسلیت باید
🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴🚩🏴
🖤 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
🖤 @havayeadam 🖤
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥تموم شدن ماه صفر رو #مژده ندید!
👆🏼 در این ویدیو ماجرای واقعی حدیث پایان صفر رو ببینید؟
🔸میدونستید رجوع و کوبیدن درهای مساجد یکی از خرافات پایان ماه صفر هست؟
#ربیع_الاول
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_سی_و_ششم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی هر چند به قدری حالت تهوع داشتم که حتی نم
#پارت_دویست_و_سی_و_هفتم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
یکی دو بار با مجید در مورد کمک خواستن از اقوام حرف زده و هیچ کدام راضی به این کار نبودیم. من که از اقوام خودم خجالت میکشیدم که شاید هنوز از قطع ارتباط من با خانواده ام بیخبر بودند و اگر دست نیاز به سمت شان دراز میکردم، میفهمیدند توسط پدر و برادران خودم طرد شدهام و بعید میدانستم با این وضعیت دیگر برایم قدمی بردارند.
مجید هم دلش نمیخواست دست به دامن اقوامش در تهران شود که بیش از او من شرمم میآمد که آنها بفهمند خانوادهام با من و مجید چه کرده اند. در این چند روز چند بار تصمیم گرفته بودم که با ابراهیم و محمد تماس بگیرم و درخواست کنم تا مخفیانه و دور از چشم پدر، میهمان خانهشان شویم یا پولی قرض بگیریم، ولی میدانستم مجید به این خفت و خواری رضایت نخواهد داد.
همین دیشب بود که به سرم زد تا به هر زبانی شده دل مجید را نرم کنم و با هم به در
خانه خودمان برویم، بلکه پدر دلش به رحم آمده و بار دیگر به خانه راهمان دهد، ولی بلافاصله پشیمان شدم که میدانستم حتی اگر مجید راضی شود، دل سنگ پدر و آتش فتنه انگیزی نوریه اجازه نمیدهد ما دوباره به آن خانه برگردیم. از اینهمه غریبی و بیکسی، دلم شکست و هنوز زخم از دست دادن حوریه التیام نیافته بود که باز کاسه چشمانم از اشک پُر شد و سر به زانوی غم گذاشتم که کسی به در زد.
مجید که کلید داشت و لابد عبدالله بود که طبق عادت این چند روزه به دیدنم آمده بود. همچنانکه اشکهایم را پاک میکردم، از روی تخت پایین آمدم و هنوز کمرم درد میکرد که با قدمهایی سُست و سنگین به سمت در رفتم. در را که باز کردم، عبدالله بود و پیش از هر حرفی، با دلسوزی اعتراض کرد: «تو این اتاق خفه نمیشی؟!!! »
و خواست به سراغ مسئول مسافرخانه برود که مانع شدم و گفتم:«ولش کن، فایده نداره! اگه الانم برق اضطراری رو وصل کنه، دوباره خاموش میکنه. » وارد اتاق شد و از چشمانش میخواندم دلش به حالم آتش گرفته که اوج دلسوزی اش را به زبان آورد: «اگه این هم خونهام زودتر بر میگشت شهرشون، شما رو میبُردم خونه خودم، ولی حالا اینم این ترم پایان نامه داره و به این زودیها بر نمیگرده. »
هر چند مثل گذشته حوصله ابراز مِهر خواهری نداشتم، ولی باز هم دلم نمیخواست بیش از این غصه حال و روزم را بخورد که با لبخند کمرنگی جواب دادم: «عیب نداره! خدا بزرگه... » و به قدری عصبی بود که اجازه نداد حرفم را تمام کنم و همانطور که روی صندلی کنار اتاق مینشست، جواب صبوری ام را با عصبانیت داد: «خدا بزرگه، ولی خدا به آدم عقل هم داده! » مقابلش لب تخت نشستم و هنوز باورم نمیشد با این لحن تلخ، توبیخم کرده باشد که با دلخوری سؤال کردم: «من چی کار کردم که بی عقلی بوده؟ » به همین چند لحظه حضور در اتاق، صورتش از گرما خیس عرق شده بود که با کف دستش پیشانی اش را خشک کرد و با صدایی گرفته جواب داد: «تو کاری نکردی، ولی مجید به عنوان یه مرد باید یه خورده عقلش رو به کار مینداخت! »
و نمیدانم دیدن این وضعیت چقدر خونش را به جوش آورده بود که مجیدم را به بیخردی متهم میکرد و فرصت نداد حرفی بزنم که با حالتی مدعیانه ادامه داد: «اگه همون روز که بابا براش خط و نشون میکشید و تو التماسش میکردی که مذهب اهل سنت رو قبول کنه، حرف تو رو گوش میکرد و سُنی میشد، بر میگشت خونه و همه چی تموم میشد! نه بچه تون از بین میرفت، نه انقدر عذاب میکشیدین! تو میدونی من هیچ مشکلی با مذهب مجید نداشتم و ندارم، ولی وقتی کار به اینجا کشید، باید کوتاه می اومد! »
خیره نگاهش کردم و با ناراحتی پرسیدم: «مگه همون روزها تو به من نمیگفتی که چرا زودتر نمیرم پیش مجید؟ مگه باهام دعوا نمیکردی که چرا تقاضای طلاق دادم؟ مگه زیر گوشم نمیخوندی که مجید منتظره و من باید زودتر برم پیشش؟ پس چرا حالا اینجوری میگی؟ » در تاریکی اتاق صورتش را به وضوح نمیدیدم، ولی ناراحتی نگاهش را احساس میکردم و با همان ناراحتی جواب داد: «چون میدونستم مجید کوتاه نمیاد! چون مطمئن بودم اون دست از مذهبش بر نمیداره! »
سپس به چشمانم دقیق شد و عقیده عاشقانه مجید را پیش نگاهم به محاکمه کشید: «ولی واقعاً اونهمه پافشاری ارزش اینهمه مصیبت کشیدن رو داشت؟!!! تو که ازش نمیخواستی کافر شه، فقط میگفتی مذهبش رو عوض کنه! اصلاً می اومد به بابا میگفت من سُنی شدم، ولی تو دلش شیعه بود! یعنی زندگی اش ارزش یه ظاهرسازی هم نداشت؟!!! یعنی انقدر سخت بود که به خاطرش زندگی اش رو داغون کرد؟!!! ارزش جون بچه اش رو داشت؟!!! »
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_سی_و_هفتم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی یکی دو بار با مجید در مورد کمک خواستن ا
#پارت_دویست_و_سی_و_هشتم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
و ای کاش اسم حوریه را نیاورده بود که قلبم در هم شکست و اشکم جاری شد. سرم را پایین انداختم و با شعله ای که دوباره از داغ دخترم به جانم افتاده بود، زیر لب زمزمه کردم: «خُب مجید که نمیدونست اینجوری میشه! »
که با عصبانیت فریاد کشید: «نمیدونست وقتی تو رو از خونه زندگی ات آواره میکنه، وقتی تو رو از همه خونواده ات جدا میکنه، چه بلایی سرت میاد؟!!! »
عبدالله همیشه از مجید حمایت میکرد و میدانستم از این حال و روزم به تنگ آمده که اینچنین بیرحمانه به مجیدم می تازد که با لحنی ملایم از همسرم حمایت کردم: «مجید نمیخواست منو از شما جدا کنه، میخواست بیاد با بابا حرف بزنه، میخواست بیاد عذرخواهی کنه و قضیه رو با زبون خوش حل کنه. ولی بابا نذاشت. بابا پاشو کرده بود تو یه کفش که باید طلاق بگیرم. »
و در برابر نگاه برادرانهاش شرمم آمد که بگویم حتی پدر برایم شوهری هم انتخاب کرده و نقشه قتل فرزندم را کشیده بود که من از ترس جان دخترم از آن خانه گریختم، ولی عبدالله گوشش به حرف من نبود که دلش از اینهمه نگون بختی ام به درد آمده و انگار تنها مجید را مقصر میدانست که ابرو در هم کشید و با حالتی عصبی پاسخ داد: «چرا انقدر ازش حمایت میکنی؟!!! بلند شو جلو آینه یه نگاه به خودت بکن! رنگت مثل گچ شده! دیگه حتی پول ندارین یه وعده غذای درست حسابی بخوری! داری تو این اتاق می پوسی! چرا؟!!! مگه چی کار کردی که باید انقدر عذاب بکشی؟!!! »
و هنوز شکوائیه پُر غیظ و غضبش به آخر نرسیده بود که کلید در قفلِ در چرخید و در باز شد. مجید با دست چپش به سختی در را باز کرد و همانجا در پاشنه در ایستاد که انگار نفسش بند آمده و دیگر نمیتوانست قدمی بردارد. دوباره رنگ از صورتش پریده و پیشانی اش خیس عرق شده بود که هنوز ضعف خونریزیهای شدیدش جبران نشده و رنگ زندگی به رخسارش برنگشته بود. از نگاه غمگینش پیدا بود گلایه های عبدالله را شنیده که با لحنی گرفته سلام کرد و باز میخواست به روی خودش نیاورد که با مهربانی رو به من کرد: «چقدر وقته برق رفته؟ الان میرم بهش میگم. »
از جا بلند شدم و به رویش خندیدم تا لااقل دلش به مهربانی من خوش باشد و گفتم: «یه ساعتی میشه. »
و میدیدم دیگر رمقی برای رفتن به طبقه پایین و جر و بحث با مسئول مسافرخانه ندارد که با خوشرویی ادامه دادم: «حالا فعلاً بیا تو، إنشاءالله که زود میاد. » از مهربانی بی ریایم، صورتش به خندهای شیرین باز شد و با گامهایی خسته قدم به اتاق گذاشت، ولی عبدالله نمیخواست ناراحتی اش را پنهان کند که سنگین سلام کرد و از روی صندلی بلند شد تا برود که مجید مقابلش ایستاد و صادقانه پرسید: «از دست من ناراحتی که تا اومدم میخوای بری؟ » هر دو مقابل هم قد کشیده و دل من بیتاب اوقات تلخی عبدالله، به تپش افتاده بود که مبادا حرفی بزند و دل مجید را بشکند که نگاهی به مجید کرد و با لحن سردی جواب داد: «اومده بودم یه سر به الهه بزنم. » و مجید نمیخواست باور کند عبدالله به نشانه اعتراض میخواهد برود که باز هم به روی خودش نیاورد و پرسید: «نمیدونی بابا کجا رفته؟ »
از این سؤالش بند دلم پاره شد، عبدالله خیره نگاهش کرد و او هم مثل من تعجب کرده بود که به جای جواب، سؤال کرد: «چطور؟ » به گمانم باز درد جراحتش در پهلویش پیچیده بود که به سختی روی صندلی نشست و با صدای
ضعیفی جواب داد: «چند بار رفتم درِ خونه، پول پیش رو پس بگیرم. ولی کسی خونه نیس. »
نگاهم به صورتش خیره ماند که گرچه به زبان نمی آورده تا دل مرا نلرزاند، ولی خودش به سراغ پدر میرفته و چقدر خوشحال شدم که پدر نبوده تا دوباره با مجید درگیر شود. عبدالله شانه بالا انداخت و با بیتفاوتی پاسخ داد:
«من که تازگیها خیلی اونجا نمیرم، ولی ابراهیم میگفت یه چند وقتیه با نوریه رفتن
قطر. »
مجید با دست چپش روی پهلویش را گرفت و با صدایی که از سوزش زخمهایش خش افتاده بود، زمزمه کرد: «نمیدونی کِی برمیگرده؟ » از اینکه میخواست باز هم به سراغ پدر برود، دلم لرزید و پیش از آنکه حرفی بزنم، عبدالله قدمی را که به سمت در اتاق برداشته بود، عقب کشید و رو به مجید طعنه زد:
«اینهمه مصیبت کم نیس؟!!! میخوای بری که دوباره با بابا درگیر شی؟!!! این همه تن الهه رو لرزوندی، بس نیس؟!!! »
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
👈❓ خانوما میگن چرا شوهر ما تو خونه حرف نمیزنه، ولی با دیگران این همه میگه و میخنده؟
❓ چرا واسه ما خرج نمیکنه ولی به دیگران که میرسه این همه دست و دلباز میشه و خیلی مثال های دیگه🙁😱
✍️ یکی از مهمترین دلایلش اینه که؛
👌 دیگران همسر شما را همیشه #تایید میکنن
👈 ولی شما فقط کارت اینه که همسرت رو تخریب کنی! ❌
⏪یه خانوم باهوش نمیذاره تو تایید کردن همسرش کسی ازش سبقت بگیره😍😜 👫
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️
#سیاست_همسرداری
#آقایان_بخوانند
👈 مردی که همسرش را دوست داشته باشد و بخواهد که عمری را در کنارش سپری کند
👈 باید راه و رسم عشقورزی را بیاموزد
و با عشــــــــــــ❤️ــــــــــــقورزی اطمینان همسرش را جلب نماید.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️
#خانمها_بخوانند
😊زنان خوش بین عمر طولانی تری نسبت به دیگران دارند.
✍️ طبق نظر کارشناسان
⏪در واقع خوش بینی با قرار گرفتن وضعیت چربی خون در سطح سالم و کاهش خطر مرگ بر اثر سرطان و بیماری های قلبی در زنان مرتبط است.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️
#وظایف_همسرداری
❓چگونه به #همسرم محبت کنم؟
🎐یکی از مصادیق محبت کردن برخورد متواضعانه هست.
🎐اینکه تو رفتارهات متکبرانه برخورد نکنی و خودت رو برتر نبینی.
❌وقتی من با کسی متکبرانه برخورد میکنم, با رفتارم بهش این پیام رو میدم که تو ارزش برخورد مناسب از طرف من رو نداری.
❌این رفتارهای متکبرانه پیام عدم محبت رو به همراه داره.
🎐حواستون باشه رفتار ما ربطی به قصد و نیت ما نداره.
یعنی خود رفتار متکبرانه اگر چه بدون قصد باشه پیام منفی خودش رو انتقال میده.
🎐با #تواضع پیام محبت رو برای همسرت بفرست.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚