eitaa logo
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
2.4هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
اُدع إلى سبیلِ ربکَ بالحکمةِ والمَوعظةِ الحسنه(نحل.125) ❤️شعار ما: خانواده امن و آرام. مهارت همسرداری تحت اشراف مشاور ازدواج و خانواده: #مهدی_مهدوی نوبت‎دهی مشاوره: (صبورباشید) @Admin_hava گروه تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/2501836925C9798fab0cf
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃❤️ ✍️عبارت "ممنونم ازت" بعد از "دوستت دارم" 👈بالاترین تاثیر را در ایجاد نشاط و خوشبختی در رابطه‌ زناشویی دارد. 🙏قدردانی حتی در زوجینی که اختلافات شدیدی داشتند، اثربخش بود. ‏ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️ " دنبال قِلِق همسرتان باشید!!!" 👈در ناراحتی‌هایش شریك شوید و شنونده خوبی باشید 👈❌و پند و اندرز دادن را كنار بگذارید و از گفته‌هایش سوء استفاده نكنید. ✅ آشپزخانه پر رونقی داشته باشید 👈و اگر می‌خواهید از شوهرتان كمك بگیرید ‼️ از كارهای ناشیانه‌اش ایراد نگیرید 👈و هر كار خوب او را تحسین كنید تا برای انجام بقیه كارها، ترغیب شود 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_دوم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی دست راستش در اتصال آتل بود و دست چپش
از و نماز مغرب را خواندیم و مهیای رفتن به خانه آسید احمد میشدیم که زنگ موبایلم به صدا در آمد. عبدالله بود و لابد حالا بعد از گذشت یک روز از زخم زبانهایی که به جانمان زده بود، تماس گرفته بود تا دلجویی کند و خبر نداشت پروردگارمان چنان عنایتی به ما کرده که دیگر به دلجویی احدی نیاز نداریم. مجید گوشی را به دستم داد و نمیخواست با عبدالله حرف بزند که به بهانهای به اتاق رفت. گوشی را وصل کردم و با صدایی گرفته جواب دادم: «بله؟ » که با دل نگرانی سؤال کرد: «شماها کجایید؟ اومدم مسافرخونه، مسئولش گفت دیشب رفتید. الان کجایی؟ » و من هنوز از دستش دلگیر بودم که با دلخوری طعنه زدم: «تو که دیشب حرفت رو زدی! مگه نگفتی هر چی سرمون میاد، چوب خداست؟!!! پس دیگه چی کار داری؟ » صدایش در بغض نشست و با پشیمانی پاسخ داد: «الهه جان! من دیشب قاطی کردم! وقتی تو رو تو اون وضعیت دیدم آتیش گرفتم! جیگرم برات سوخت... » و دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم که با صدایی بلند اعتراض کردم: «دلت برای مجید نسوخت؟ گناه مجید چی بود که باهاش اونطوری حرف زدی؟ بابا و بقیه کم بهش طعنه زدن، حالا نوبت تو شده که زجرش بدی؟ » که مجید از اتاق بیرون آمد و طوری که صدایش به گوش عبدالله نرسد، اشاره کرد: «الهه جان! آروم باش! » و عبدالله از آنطرف التماسم میکرد: «الهه! ببخشید! من اشتباه کردم! به خدا نمیفهمیدم چی میگم! تو فقط بگو کجایید، من خودم میام با مجید صحبت میکنم! من خودم میام از دلش در میارم! » باز محبت خواهری ام به جوشش افتاده و دلم نمی آمد بیش از این توبیخش کنم و مجید هم مدام اشاره میکرد تا آرام باشم که عصبانیتم را فرو خوردم و با لحنی نرمتر پاسخ دادم: «نمیخواد بیای اینجا! » ولی دست بردار نبود و با بیتابی سؤال کرد: «آخه شما کجا رفتید؟ دیشب چی شد که از اینجا رفتید؟ اتفاقی افتاده؟ » دلم نمیخواست برایش توضیح دهم دیشب چه معجزهای برای من و مجید رخ داده که به زبان قابل گفتن نبود و تنها به یک جمله خیالش را راحت کردم: «دیشب خدا کمکون کرد تا یه جای خوب پیدا کنیم. الانم پیش یه حاج آقا و حاج خانمی هستیم که از پدر و مادر مهربونترن! » سر در نمی آورد چه میگویم و میدانستم آسید احمد و مامان خدیجه منتظرمان هستند که گفتم: «عبدالله! ما حالمون خوبه! جامون هم راحته! نگران نباش! » و به هر زبانی بود، سعی میکردم راضی اش کنم و راضی نمیشد که اصرار میکرد تا با مجید صحبت کند که خود مجید متوجه شد، گوشی را از دستم گرفت و با مهربانی پاسخ عبدالله را داد: «سلام عبدالله جان! نه، نگران نباش، چیزی نشده! همه چی رو به راهه! الهه خوبه، منم خوبم! حالا سرِ فرصت برات توضیح میدم! جریانش مفصله! تلفنی نمیشه! » و به نظرم عبدالله بابت دیشب عذرخواهی میکرد که به آرامی خندید و گفت: «نه بابا! بیخیال! من خودم همه نگرانیم به خاطر الهه بود، میفهمیدم تو هم نگران الههای! هنوزم تو برای من مثل برادری! » و لحظاتی مثل گذشته با هم گَپ زدند تا خیال عبدالله راحت شد و ارتباط را قطع کرد. ولی مجید همچنان گرفته بود و میدیدم از لحظه ای که آسید احمد بسته پول را برایش آورده، چقدر در خودش فرو رفته است، تا بعد از شام که در فرصتی آسید احمد را کناری کشید و آنقدر اصرار کرد تا آسید احمد پذیرفت این پول را بابت قرض به ما بدهد و به محض اینکه مجید توانست کار کند، همه را پس دهد تا بلاخره غیرت مردانهاش قدری قرار گرفت. آخر شب که به خانه خودمان بازگشتیم، آرامش عجیبی همه وجودمان را گرفته بود که پس از مدتها میخواستیم سرمان را آسوده به بالشت بگذاریم که نه نوریه ای در خانه بود که هر لحظه از فتنه انگیزی های شیطانی اش در هول و هراس باشیم، نه پدری که از ترس اوقات تلخی هایش جرأت نکنیم تکانی بخوریم، نه تشویش تهیه پول پیش و بهای اجاره ماهیانه و نه اضطراب اسباب کشی که امشب میخواستیم در خانه ای که خدا به دست یکی از بندگانش بی هیچ منتی به ما بخشیده بود، به استقبال خوابی عمیق و شیرین برویم که با ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم » چشمهایمان را بسته و با خیالی خوش خوابیدیم. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_سوم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی نماز مغرب را خواندیم و مهیای رفتن به
از و * * * لب ایوان نشسته و گوش به صدای چَه چَه پرندگان، دلم را به گرمای تنگ غروب روزهای آخر خرداد ماه سپرده بودم. گرمای به نسبت شدیدی که حالا در خنکای خانه زیبا و خیال مهربان خانواده آسید احمد، برای من و مجید از هر بهاری دلپذیرتر بود. با رسیدن 22 خرداد ماه، بیست روز بود میهمان که نه، به جای عروس و پسر این خانواده، روی چشم آسید احمد و مامان خدیجه، شاهانه زندگی میکردیم. هر چند داغ غصه حوریه بر دل من و مجید همچنان بیقراری میکرد، اما در این خانه و در سایه رحمت پروردگارمان، آنچنان غرق دریای نعمت و برکت شده بودیم که به امید آینده و تولد کودکی دیگر، با غم حوریه هم کنار آمده و راضی به رضایش بودیم. به لطف نسخه های حکیمانه مامان خدیجه و محبتهای مادرانه اش، وضع جسمیام هم حسابی رو به راه شده و بار دیگر سلامتی و شادابی ام را بازیافته بودم. مجید هم هر چند هنوز نمیتوانست با دست راستش کار سنگینی انجام دهد، ولی جراحت پهلویش به نسبت بهتر شده و کمتر درد میکشید. حالا یکی دو روزی هم میشد که آسید حمد در دفتر مسجد، برایش کار سبکی در نظر گرفته و از صبح تا اذان مغرب مشغول بود تا در انتهای ماه با حقوق اندکی که میگیرد بتواند درصدی از قرض آسید احمد را پس داده و ذره ای از خجالتش در بیاید که در طول این مدت از همان پول مرحمتی آسید احمد خرج کرده بودیم و به این هم راضی نمیشد که هر روز به هر بهانه ای برایمان تحفه ای می آورد تا کم و کسری نداشته باشیم، ولی مجید به دنبال حق خودش بود که مرتب به خانه و نخلستان پدر سر میزد بلکه بتواند پول پیش خانه را پس بگیرد، ولی پدر و نوریه هنوز از ماه عسلی که به گفته عبدالله در قطر میگذراندند، بازنگشته و تمام امور نخلستان را هم به ابراهیم و محمد سپرده بودند و این دو برادر، باز هم سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند و شاید از فال گوش برادران نوریه میترسیدند که آخرین باری که مجید به دنبال پدر به نخلستان رفته بود، حتی جواب سلامش را هم نداده بودند. در عوض، عبدالله همچنان با من و مجید بود و وقتی ماجرای معجزه این خانه را شنید، چه حالی شد و نمیتوانست باور کند که به دیدارمان آمد تا به چشم خود ببیند که ما نه چوب گناهانمان که اجر شکیبایی عاشقانه مان را از خدا گرفته ایم و نمیدانست با چه زبانی از آسید احمد تشکر کند که خواهر غریبش را پناه داده و در حقش پدری را تمام کرده است، هرچند هنوز هم تهِ دل من میلرزید که آسید احمد و مامان خدیجه از سرگذشت من و مجید چیزی نمیدانستند و اینچنین بیمنت به ما محبت میکردند. میترسیدم بفهمند من از اهل سنت هستم و پدرم با وهابیون ارتباط دارد که به ننگِ نام پدر وهابی ام، از چشمشان بیفتم و دست محبتشان را از سرم بردارند، ولی مجید مدام دلداری ام میداد و تأ کید میکرد خدایی که ما را در این خانه پناه داده و دل اهل خانه را به سمت ما متمایل کرده، تنهایمان نخواهد گذاشت. آخرین بسته میوه را هم چیدم که مامان خدیجه کنارم لب ایوان نشست و با مهربانی تشکر کرد: «قربون دستت دخترم! اجرت با آقا امام زمان »! عج و من به لبخندی شیرین پاسخش را دادم که دوباره از جایش بلند شد و برای نظارت بر چیدن شیرینیها، به آن سمت ایوان به سراغ دخترش زینبسادات رفت. شب نیمه شعبان فرا رسیده و به میمنت میلاد امام زمان (عج)، بنا بود امشب در این خانه جشنی بر پا شود و به حرمت عظمت این شب که به گفته مامان خدیجه بعد از شبهای قدر، شبی به فضیلت آن نمیرسد، مراسم دعا و سخنرانی هم برقرار بود. حالا پس از حدود سه هفته زندگی در این خانه، به برگزاری جلسه های قرائت قرآن و دعا عادت کرده بودم که علاوه بر جلسات منظم آموزش قرآن و احکام که توسط مامان خدیجه برای بانوان محله برگزار میشد، آسید احمد به هر مناسبتی مراسمی بر پا میکرد و اینها همه غیر از برنامه های رسمی مسجد بود. ظاهراً اراده پروردگارم بر این قرار گرفته بود که منِ اهل سنت، روزگارم را در خانهای سپری کنم که قلب تپنده تبلیغ تشیع بود تا شاید قوت اعتقاد قلبی ام را بیازماید که در این فضای تازه چقدر برای هدایت همسرم به سمت مذهب اهل تسنن تلاش میکنم. ادامه دارد... 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 بهترین روز 🔸روز نهم ربیع الاول سالروز آغاز امامت حضرت مهدی است. این روز فرصت مناسبی است برای این که در مورد یاری حضرت مهدی بیشتر تدبر و تفکر کنیم و برای ظهورش بیشتر فعالیت نماییم. 🔸در این روز می توان بیعت با حضرت حجت(عج) و پیروی از او را بیشتر تمرین کنیم. عج 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️چه بیماری هایی با خون بند ناف درمان می شود؟ 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 مزایای خون بند ناف! قابل توجه مامان و باباهای قدیم و جدید 😍 یادتون نره کلیپ بالا رو حتما ببینید 😳 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😄🌸🌹 برای مبارزه با اّب نمک‌را به این شکل قرقره کنید سرمایه ای در 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
نگین انگشتر.mp3
5.6M
شب 🌹نگین انگشتر🌹 👨‍👧‍👧بالای ۴ سال 🎤با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🗣قرائت : 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
خوش‌رویی، حالت مثبت و خوشایندی است كه عاطفۀ مثبت را برمی‌انگیزد و رابطه را دلپذیر می‌سازد. از این رو، در برخی روایات، به در روابط توجّه شده و بر نقش آن، تأکید شده است. ✅در حدیثی، گشاده‌رویی و چهره درهم نکشیدن، یکی از حقوق زن دانسته شده است. (1) ✅در بخش دیگری از این روایات، بر لزوم سُرورآوری چهرۀ زن برای مرد تأکید شده و تعبیرهای گوناگونی در بارۀ آن به کار رفته است. 2 ✅در برخی روایات نیز، خوشرویی عامل از بین رفتن کینه از دل معرفی شده است و دلی که در آن کینه نباشد آرام خواهد بود. 3 1. حَقُّ الْـمَرْأَةِ عَلَى زَوْجِهَا أَنْ يَسُدَّ جَوْعَتَهَا وَ أَنْ يَسْتُرَ عَوْرَتَهَا وَ لَا يُقَبِّحَ لَهَا وَجْهاً فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ وَ اللهِ أَدَّى حَقَّهَا؛(ابن فهد حلی، احمد بن محمد، عدّةالداعی،ص۸۱) 2. إِنَّ مِنَ الْقِسْمِ الْـمُصْلِحِ لِلْمَرْءِ الْـمُسْلِمِ، أَنْ يَكُونَ لَهُ الْـمَرْأَةُ إِذَا نَظَرَ إِلَيْهَا سَرَّتْهُ... الكافي ج5 ص327 3. حُسْنُ البِشْرِ يَذهَبُ بالسَّخِيمةِ . (الكافي : ٢ / ١٠٣ / ٦) 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️ دعــــــــــــــــــــ🙏ــــــــــــــــــــا برای همســــــــــــــــــــــــــــــر 🌸 شاید باورتان نشود، اما دعــــــــــــــــــــ🙏ـــــــــــــــــای خیر برای همسرتان در سرِ سفره و در حضور بچه‌ها یا حتی جلوی فامیل، چه حس زیبایی دارد... 🌸 مثلاً بعد از ناهار، غیر از اینکه از دست‌پخت و سلیقه خانم‌تان تعریف کردید، از خدا هم به‌خاطرِ داشتن چنین همسری تشــــــــــــــ🙏ـــــــــــکر کنید و با صدای واضح، همسرتان و پدر و مادرش را دعـــــــ🙏ـــــــــــا کنید و طول عمر و سلامتی او را از خدا بخواهید. 🌸 یا مثلاً هر موقع همسرتان زحمت کشید و خانه را جارو کرد یا وقتی که به بچه‌ها رسیدگی کرد یا مواقعی که لباسی شست و اتو کرد و یا چای و شربتی برای شما آورد، او را دعــــــــــــــــــــــــــــــــ🙏ــــــــــا کنید. 🌸 در حضور پدر و مادر خانم‌تان از آنها بابت تربیت چنین دختری تشـــــــــــــــــ🙏ـــــــــــــــــــــکر کنید و آنها و همسرتان را دعـــــــــــــــــــــ🙏ــــــــــــــــــــا کنید. یک‌بار امتحان کنید، می‌بیند که این کار چقدر لذت‌بخش است. 💞 به ڪآناڷ حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️ ❤️ @havayeadam 💚