💠 بهترین روز
🔸روز نهم ربیع الاول سالروز آغاز امامت حضرت مهدی است. این روز فرصت مناسبی است برای این که در مورد یاری حضرت مهدی بیشتر تدبر و تفکر کنیم و برای ظهورش بیشتر فعالیت نماییم.
🔸در این روز می توان بیعت با حضرت حجت(عج) و پیروی از او را بیشتر تمرین کنیم.
#عید_بیعت
#اغاز_ولایت_امام_زمان عج
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❤️چه بیماری هایی با خون بند ناف درمان می شود؟
#ذخیره_خون_بند_ناف
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 مزایای خون بند ناف!
قابل توجه مامان و باباهای قدیم و جدید 😍
#ذخیره_خون_بند_ناف یادتون نره
کلیپ بالا رو حتما ببینید 😳
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😄🌸🌹
برای مبارزه با #کرونا اّب نمکرا به این شکل قرقره کنید
#لبخند سرمایه ای در #خانواده
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
نگین انگشتر.mp3
5.6M
#قصه شب
#امام_حسن_عسکری
🌹نگین انگشتر🌹
👨👧👧بالای ۴ سال
🎤با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
🗣قرائت :#سوره_ماعون
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#زندگی_شیرین
خوشرویی، حالت مثبت و خوشایندی است كه عاطفۀ مثبت را برمیانگیزد و رابطه را دلپذیر میسازد. از این رو، در برخی روایات، به #خوشرویی در روابط #خانوادگی توجّه شده و بر نقش آن، تأکید شده است.
✅در حدیثی،
گشادهرویی و چهره درهم نکشیدن،
یکی از حقوق زن دانسته شده است. (1)
✅در بخش دیگری از این روایات،
بر لزوم سُرورآوری چهرۀ زن برای مرد تأکید شده و تعبیرهای گوناگونی در بارۀ آن به کار رفته است. 2
✅در برخی روایات نیز،
خوشرویی عامل از بین رفتن کینه از دل معرفی شده است
و دلی که در آن کینه نباشد آرام خواهد بود. 3
#خوشرویی
#خانواده
1. حَقُّ الْـمَرْأَةِ عَلَى زَوْجِهَا أَنْ يَسُدَّ جَوْعَتَهَا وَ أَنْ يَسْتُرَ عَوْرَتَهَا وَ لَا يُقَبِّحَ لَهَا وَجْهاً فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ فَقَدْ وَ اللهِ أَدَّى حَقَّهَا؛(ابن فهد حلی، احمد بن محمد، عدّةالداعی،ص۸۱)
2. إِنَّ مِنَ الْقِسْمِ الْـمُصْلِحِ لِلْمَرْءِ الْـمُسْلِمِ، أَنْ يَكُونَ لَهُ الْـمَرْأَةُ إِذَا نَظَرَ إِلَيْهَا سَرَّتْهُ... الكافي ج5 ص327
3. حُسْنُ البِشْرِ يَذهَبُ بالسَّخِيمةِ . (الكافي : ٢ / ١٠٣ / ٦)
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❤️🍃❤️
#آقایان_بدانند
دعــــــــــــــــــــ🙏ــــــــــــــــــــا
برای همســــــــــــــــــــــــــــــر
🌸 شاید باورتان نشود، اما
دعــــــــــــــــــــ🙏ـــــــــــــــــای خیر
برای همسرتان در سرِ سفره و در حضور بچهها یا حتی جلوی فامیل، چه حس زیبایی دارد...
🌸 مثلاً بعد از ناهار، غیر از اینکه از دستپخت و سلیقه خانمتان تعریف کردید، از خدا هم بهخاطرِ داشتن چنین همسری
تشــــــــــــــ🙏ـــــــــــکر کنید
و با صدای واضح، همسرتان و پدر و مادرش را
دعـــــــ🙏ـــــــــــا کنید
و طول عمر و سلامتی او را از خدا بخواهید.
🌸 یا مثلاً هر موقع همسرتان زحمت کشید و خانه را جارو کرد
یا وقتی که به بچهها رسیدگی کرد
یا مواقعی که لباسی شست و اتو کرد
و یا چای و شربتی برای شما آورد،
او را
دعــــــــــــــــــــــــــــــــ🙏ــــــــــا کنید.
🌸 در حضور پدر و مادر خانمتان از آنها بابت تربیت چنین دختری
تشـــــــــــــــــ🙏ـــــــــــــــــــــکر کنید و آنها و همسرتان را
دعـــــــــــــــــــــ🙏ــــــــــــــــــــا کنید.
یکبار امتحان کنید، میبیند که این کار چقدر لذتبخش است.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_چهارم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی * * * لب ایوان نشسته و گوش به صدای
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_پنجم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
شبی که به این خانه وارد شدم، به قدری خسته و درمانده بودم که نفهمیدم با پای خودم به خانه یک روحانی شیعه وارد شده و با دست خودم چقدر کار خودم را سختتر کرده ام که مجید در خانه اهل سنت و حتی زیر فشار ترس و تهدید وهابیت، قدمی عقب نشینی نکرد و حالا من در جمع یک خانواده مقید شیعه، باید برایش تبلیغ تسنن میکردم، هر چند من هم دیگر شور و شعار روزهای اول ازدواجمان را از دست داده و دیگر برای سُنی کردن مجید، به هر آب و آتشی نمیزدم که انگار از صبوری مجید، دلِ من هم آرامش گرفته و بیش از اینکه بخواهم عقیده اش را تغییر دهم، از حضور گرم و مهربانش لذت میبردم تا سرِ حوصله و با سعه صدر، دلش را متوجه مذهب اهل سنت کنم.
شاید هم تحمل این همه مصیبت در کمتر از یکسال، آنچنان رمقی از من کشیده بود که حالا به همین زندگی آرام و دلنشین، راضی بودم و همین که میتوانستم در کنار عزیز دلم با خاطری آسوده زندگی کنم، برایم غنیمت بود. با اینهمه، شرکت در مراسم متعدد جشن و عزاداری شیعیان چندان خوشایندم نبود که هنوز هم فلسفه اینهمه سینه زدن و گریه کردن و از آن طرف پخش شربت و شیرینی را درک نمیکردم و میدانستم هر مجلسی که در این خانه برپا میشود، مجید را دلبسته تر میکند و کار مرا سختتر!
میدیدم بعد از هر مراسم، چه شور و حالی پیدا کرده که آیینه چشمانش از صفای اشکهای عاشقی اش میدرخشید و صورتش از هیجان عشق به تشیع، عاشقانه میخندید! در هر حال، من هم عضوی از اعضای این خانواده شده و چاره ای جز تبعیت از سبک زندگیشان نداشتم، حتی اگر میدانستند من از اهل سنتم، باز هم دلم نمی آمد در برابر اینهمه محبتهای بی دریغشان کاری نکنم و برای جبران زحماتشان هم که شده، در هر کاری همراهشان میشدم.
در جلسات صبحگاهی قرآن مامان خدیجه شرکت میکردم، در مراسم مولودی و عزاداری، کمک دستشان بودم و گاهی همراه مامان خدیجه و زینب سادات، راهی مسجد شیعیان میشدم و نمازم را به امامت آسید احمد میخواندم. در هنگام ادای نماز در مسجد شیعیان، طوری که کسی متوجه نشود، دستانم را زیر چادر بندری ام روی هم میگذاشتم و چادرم را روی صورتم می انداختم تا درهنگام سجده، بتوانم کنار مُهر روی زمین سجده کنم و این بلا را هم وهابیت به سرم آورده بود که از ترس برملا شدن هویت پدر وهابی ام، مجبور بودم سُنی بودن خودم را هم پنهان کنم،
ولی باز هم همیشه نگران بودم که از روی ناآ گاهی حرفی بزنم یا پاسخی بدهم که در جمع شیعیان راز دلم را بر ملا کند و از روی همین دلواپسی بود که در اکثر جلسات، در سکوتی ساده، گوشه ای مینشستم و بیشتر شنونده بودم. البته این همراهی،
چندان هم خالی از لطف نبود که پای درس احکام مامان خدیجه، مسائل جالبی یاد میگرفتم و نکات بسیار شیرینی از تفسیر آیات قرآن میشنیدم که تازه متوجه شده بودم مامان خدیجه تحصیلات حوزوی دارد و برای خودش بانویی فاضله و دانشمند است.
پای منبر آسید احمد هم حرفهای جدیدی از مسائل سیاسی و اعتقادی میشنیدم که گرچه با مواضع علمای اهل سنت هماهنگ بود، ولی از زاویه ای دیگر مطرح میشد و برایم جذابیت دیگری پیدا میکرد. مجید هم که دیگر پای ثابت مسجد شده و علاوه بر اینکه عضوی از اعضای دفتر مسجد شده بود، تمام نمازهایش را هم به همراه آسید احمد در مسجد میخواند.
من و مامان خدیجه و زینب سادات، از فرصت نبودن آسید احمد و مجید در خانه استفاده کرده و بدون حجاب و با خیالی راحت در حیاط کار میکردیم تا بساط جشن امشب مهیا شود و دقایقی به اذان مغرب مانده بود که همه کارها تمام شد. دیس شیرینی را روی میز فلزی کنار حیاط چیده و بسته های کوچک میوه و شکلات را کف ایوان گذاشته بودیم تا در هنگام ختم مراسم از میهمانان پذیرایی شود. اتاقها را هم جارو کرده و کارهای سختتر را به عهده مردها گذاشته بودیم تا بعد از نماز مغرب و عشاء که به خانه باز میگردند، کمکمان کنند.
ساعتی از اذان مغرب گذشته بود که آسید احمد و مجید از مسجد برگشتند و از همانجا مشغول کار شدند. کف حیاط را فرش انداختند تا مردها در حیاط بنشینند و زنها در ساختمان، روی ایوان هم برای آسید احمد میز و صندلی تعبیه کردند تا هنگام سخنرانی و قرائت دعا، منبر مناسبی داشته باشد. مامان خدیجه هم غذای مختصری تدارک دید و در فرصتی که تا آمدن میهمانان مانده بود، با عجله شام را خوردیم و من و زینب سادات مشغول شستن ظرفها بودیم که اولین خانواده وارد شد.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی شبی که به این خانه وارد شدم، به قدری
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_ششم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
میدیدم زینب سادات دست و پایش را گم کرده که با لحنی صمیمی پیشنهاد دادم: «تو برو کمک مامان خدیجه! من میشورم! » و منتظر همین جمله بود که با تشکری شیرین، دستهایش را خشک کرد و با عجله از آشپزخانه بیرون رفت. فقط دو سال از من کوچکتر بود و در همین مدت به قدری دلبسته مهربانی های خالصانه اش شده بودم که همچون خواهری که هرگز طعم محبتش را نچشیده بودم، دوستش داشتم و نه فقط زینب سادات، که تمام اعضای این خانواده با چنان محبت و مرحمتی با من و مجید برخورد میکردند که غم غربت و بی وفایی خانواده ام، فراموشمان شده بود.
ظرفها را شستم و برای پذیرایی از بانوانی که وارد میشدند، مشغول ریختن چای شدم که مراسم با تلاوت قرآن آغاز شد. ظاهراً سیستم بلندگو و میکروفون هم آورده بودند که صدا با کیفیت خوبی پخش میشد. من و زینب سادات از خانمها پذیرایی میکردیم و مجید و یکی دو جوان دیگر هم در حیاط مشغول کار بودند. همین که سینی چای را دور میگرداندم، تصور کردم اگر عبدالله مرا در این وضعیت ببیند چه فکری میکند که من به آرزوی هدایت مجید به مذهب اهل تسنن، پیوند زناشوییمان را بستم و حالا برای جشن میلاد امام غایب شیعیان، میهمانداری میکردم!
کسی که به اعتقاد عامه اهل سنت، هنوز متولد نشده و هر زمان مقدمات ظهورش فراهم شود، دیده به جهان خواهد گشود تا آماده قیام آسمانی اش شود، ولی خودم میدانستم همچنان بر سرِ عقیده ام هستم و هنوز هم به هر بهانه ای با مجید صحبت میکردم
بلکه معجزهای دیگر در زندگی ام رخ داده و همسر نازنینم به راهی استوارتر هدایت شود.
قرائت قرآن که تمام شد، آسید احمد سخنرانی اش را شروع کرد و پیش از طرح هر بحثی، زبانش به شکایت باز شد که هنوز دو روز از سقوط موصل و هجوم وحشیانه تروریستهای داعش به برخی شهرهای عراق نگذشته و صحنه های هولناک کشتار مسلمانان عراقی از ذهن هیچ کس پاک نشده بود.
حالا چند روزی میشد که عراق هم به خاک مصیبت سوریه نشسته و به بلای گروهی به مراتب وحشی تر از جبهه النصره به نام داعش، مبتلا شده بود. چند دقیقه اول سخنرانی آسید احمد در مورد همین فتنه تکفیری بود که به نام اسلام، امت اسلامی را به مصیبتی بی سابقه دچار کرده و لاجرم علاجی جز برقراری اتحاد بین مسلمانان ندارد که این حیوان درنده میخواهد سینه شیعه را به اتهام کفر بدرد و خونش را به گردن سُنی بیندازد تا گردن سُنی را هم به انتقام خونی که خود از شیعه ریخته، بشکند.
او میگفت و دل من همچنان از وحشت نوریه و برادران سگ صفتش میلرزید که هنوز ترس فتنه انگیزی های شیطانی اش را فراموش نکرده و دهان خونینش را که فتوا به تکفیر و حکم به قتل شیعه میداد، از یاد نبرده بودم.
گوشه آشپزخانه به کابینت تکیه زده و منتظر بودم زینب سادات سینی را بیاورد تا استکانهای خالی را بشویم و همچنان گوشم به لحن جذاب آسید احمد بود که حالا از فضایل امام زمان (ع) صحبت میکرد که بر خلاف عقیده اهل سنت، شیعیان امام خود را زنده و حاضر میدانند و هر سال در نیمه شعبان به مناسبت ولادتش جشن مفصلی میگیرند. پیشتر از عبدالله شنیده بودم در میان اهل سنت هم کسانی هستند که اعتقاد دارند مهدی موعود (ع) قرنها پیش متولد شده و تا زمانی که امر ظهورش از جانب پروردگار فرا رسد، در غیبت به سر خواهد برد، ولی من تا امشب به این مسأله به طور دقیق فکر نکرده بودم و شاید حضور و یا عدم حضور این موعود جهانی برایم اهمیت چندانی نداشت و بیشتر به لحظه ظهور و حکومت جهانی اش میاندیشیدم که به اعتقاد همه مسلمانان، همان حکومت پیامبر(ص) خواهد بود،
ولی آسید احمد با شوری عاشقانه در وصف این موعود جهانی صحبت میکرد و میدیدم جمعیت با چه محبتی برای سلامتی حضرتش صلوات میفرستند و حتی برخی هر گاه نامش را میشنیدند، تمام قد از جا بلند شده و برای فرجش دعا میکردند. میتوانستم تصور کنم چند قدم آن طرفتر، چه حالی به مجیدم دست داده و چقدر برای امام پنهان از نظرش، بیقراری میکند که بیتابی های عاشقانه اش را به پای مقدسات مذهب تشیع کم ندیده بودم.
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸 سالروز #ازدواج پیامبر مهربانی حضرت محمد (ص) با حضرت خدیجه علیها سلام مبارک باد 🌸
در تفسیر عیاشی از امام باقر (ع) از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمودند:
در شب معراج، چون بازگشتم از جبرئیل پرسیدم:
ای جبرئیل آیا حاجتی داری؟
گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از طرف خدای تعالی و از جانب من سلام برسانی؛
و در کشف الغمة از علی (ع) روایت کرده که روزی رسول خدا (ص) در پیش زنان خود بود و در این هنگام نام خدیجه برده شد آن حضرت گریست،
عایشه گفت:
این چه گریه است که برای پیرزنی از بنی اسد می کنی؟
حضرت با ناراحتی فرمودند:
او هنگامی مرا تصدیق کرد که شما تکذیبم کردید، و به من ایمان آورد وقتی که شما به من کافر بودید و برای من فرزند زایید که شما عقیم ماندید.
عایشه گوید:
از آن پس هرگاه می خواستم به نزد رسول خدا (ص) تقرب جویم به وسیله نام خدیجه تقرب می جستم؛
ابن هشام در کتاب سیره از عبد الله بن جعفر بن ابیطالب روایت کرده که رسول خدا (ص) فرمود:
من مأمور شدم تا خدیجه را به خانهای از در و لؤلؤ در بهشت بشارت دهم.
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#هردوبخوانیم
❇️ از هر دست بدهى ، از همان دست پس مى گيرى.
در روزگار داوود عليه السلام زنى بود كه مردى نزد او مى رفت و به زور از وى كام مى گرفت .
خداوند عزّ و جلّ در دل آن زن چنين افكند ،كه به آن مرد بگويد : هر بار كه تو نزد من مى آيى ، مردى هم به سراغ زن تو مى رود .
آن مرد سراغ زن خود رفت . ديد مردى پيش اوست .
او را نزد داوود عليه السلام آورد و گفت : اى پيامبر خدا ! بلايى سرم آمده كه بر سر احدى نيامده است .
داود عليه السلام فرمود: آن بلا چيست ؟
مرد گفت : اين مرد را پيش زنم يافتم .
پس خداوند متعال به داوود عليه السلام وحى فرمود كه : به او بگو: از هر دست بدهى ، از همان دست پس مى گيرى.
📚 كانَتِ امرَأةٌ عَلى عَهدِ داوودَ عليه السلام يأتيها رَجُلٌ يَستَكرِهُها عَلى نَفسِها . فَألقى اللّه ُ عزَّ و جلَّ في قَلبِها ، فقالَت لَهُ : إنَّكَ لا تَأتِيني مَرَّةً إلاّ و عِندَ أهلِكَ مَن يَأتيهِم .
قالَ : فذَهَبَ إلى أهلِه . فوَجَدَ عِندَ أهلِهِ رَجُلاً . فأتى بِهِ داوودَ عليه السلام ، فقالَ: يا نَبِيَّ اللّه ِ! اُتِيَ إلَيَّ ما لَم يُؤتَ إلى أحَدٍ . قالَ : و ما ذاكَ ؟ قالَ : وَجَدتُ هذا الرَّجُلَ عِندَ أهلي . فأوحَى اللّه ُ تَعالى إلى داوودَ عليه السلام : قُلْ لَهُ : كما تَدينُ ، تُدانُ . ( كتاب من لا يحضره الفقيه : ۴/۲۱/۴۹۸۶ )
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💠پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
🔹خيْرُ النِّــكاحِ اَيْسَــرُهُ
🔸بهترين ازدواج آسان ترين آن است
📗نهج الفصاحه ، ح 1507
🌷دهم ربیع الاول سالروز ازدواج حضرت محمد مصطفی (ص) و حضرت خدیجه (س) را به پیامبر عظیم الشان اسلام و همچنین ساحت مقدس امام زمان (عج) و تمام مسلمین جهان تبریک و تهنیت میگویم
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚