#شعر #عاشقانه
🌸❤️🌹
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
" فاضل نظری "
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
🌸 گاهی هم باید اینجوری لباس خدمت پوشید
اونم با حمایت خانم همسر🌸
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همیاری کنیم نسبت به بیماران #کرونا یی
💝پیامبر اکرم صلی الله علیه السلام می فرماید :
✨منْ سَعیٰ لِمَرِیضٍ فِی حَاجَةٍ ـ قَضَاهَا أوْ لَمْ یَقْضِهَاـ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ کَیَوْمٍ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ.
💠هر کس برای نیاز بیماری بکوشد ـ چه آن را برآورده سازد، چه نسازد ـ مانند روزی که از مادرش زاده شده، از گناهانش پاک میشود.
📘من لایحضره الفقیه، ج ۴، ص ۱۶
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_هفتاد_و_چهارم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی و من حقیقتاً تمایلی به رفتن نداشتم
#پارت_دویست_و_هفتاد_و_پنجم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
شاید دست خدا با جماعت بود که آن شب در میان گریه های خالصانه مردم، به من هم حال مناجاتی شیرین عنایت شده بود و شاید هم باید میپذیرفتم که امام زمان عج اینک در این دنیا حاضر است که به رایحه حضورش، دلها همه مست شده و جانها به تلاطم افتاده بود! هر چه بود، حسرت بارش بیدریغ اشکهای آن شب به دلم مانده و چقدر دلم میخواست امشب هم به چنان حال خوشی دست یابم و هر چه میکردم نمیشد! میترسیدم امشب سحر شود و دل من همچنان سرد و سخت مانده باشد که نه قلبم شکسته باشد، نه چشمم قطره اشکی مرحمت کند که هراسان از روی سجاده بلند شدم.
نگاهی به ساعت کردم و دیدم چیزی تا دوازده شب نمانده و میترسیدم فرصت از دست برود که چادر بندریام را سر کردم و از خانه خارج شدم. حضور دوباره در مراسم شب قدر شیعیان و قرآن به سر گرفتن برایم تلخ بود، ولی تحمل این دل سنگ که به هیچ ذکری نرم نمیشد، تلختر بود که طول حیاط را به سرعت طی کردم و به امید باب فرجی که شاید در جایی جز اینجا به رویم گشوده شود، از درِ بزرگ حیاط بیرون رفتم. میدانستم در چنین شبهایی خیابانها شلوغ است و هراسی از طی کردن مسیر در نیمه شب نداشتم که مردم مدام در رفت و آمد بودند و من هم به سرعت به سمت مسجد میرفتم.
دلم نمیخواست مجید یا کسی از خانواده آسید احمد مرا ببیند و هوس کرده بودم یک شب را به دور از چشم آشنایی عاشقی کنم! مسیر منتهی به مسجد حسابی شلوغ شده و دو طرف خیابان پُر از موتور و ماشینهای پارک شده بود. نزدیک درِ مسجد که رسیدم، صدای آشنای آسید احمد را شنیدم که مشغول سخنرانی بود. ظاهراً داخل مسجد پُر شده بود که جمع زیادی از بانوان در حیاط نشسته بودند و برای من هم که میخواستم کمتر در چشم باشم، کنج حیاط جای مناسبی بود.
جایی به اندازه یک نفر پیدا کردم و زیراندازی هم با خود نیاورده بودم که همانجا روی زمین نشستم و دل سپردم به حرفهای آسید احمد که مجلس را گرم کرده و با شوری عاشقانه از امام علی (ع) سخن میگفت. سرم را به دیوار سیمانی حیاط مسجد تکیه داده و مثل اینکه سر به دیوار غم نهاده باشم، با تمام وجودم دل به عشق بازی های آسید احمد روی منبر سپرده بودم بلکه مثل شب نیمه شعبان دلم را با خودش ببرد و طولی نکشید که قفل قلبم را به حیلتی عارفانه در هم شکست:
«آی مردم! فکر نکنید حضرت علی (ع) فقط پدر یتیمهای کوفه بود! نه! آقا پدر همه اس، پدر من و تو هم هست! اینو من نمیگم، پیامبر(ص) شهادت داده که علی(ع) پدر همه اس! اونجا که رسول اکرم (ص) فرمودن: "من و علی(ع) پدران این امت هستیم!"
پس پیامبر و حضرت علی صلی الله علیهما و آلهما پدر من و تو هم هستن! »
لحظاتی سکوت کرد و بعد با نغمه شورانگیزی ناله زد: «پس چرا ساکتی؟ با پدرت کاری نداری؟ بیا امشب اینجوری صداش کن! بگو بابا گرفتارم! بگو بابا دستم رو بگیر! بگو بابا امشب تو پیش خدا شفاعت کن تا منو ببخشه! » و چرا باید او برای ما طلب آمرزش میکرد؟ مگر استغفار خودمان کفایت نمیکرد و خدا چه زیبا پاسخ سؤالم را بر زبان آسیداحمد جاری کرد:
«بگو یا علی! من خیلی گناه کردم، من وضعم خیلی خرابه! روم نمیشه با خدا حرف بزنم! تو برو ضمانت منو پیش خدا بکن! » همهمه جمعیت به گریه بلند شده و من با دلی که به تب و تاب افتاده بود، جاده صحبت آسید احمد را دنبال میکردم تا ببینم به کجا میرسد و او همچنان در این نیمه شب، با چراغ میگشت:
«اگه آقا پیش خدا برات ضمانت کنه، کار تمومه! بذار برات یه چیزی تعریف کنم که ببینی امشب با چه آقایی طرف هستی! ابن ابی الحدید دانشمند بزرگ اهل سنت نقل میکنه که یه روز حضرت علی (ع) از پیغمبر (ص) میخواد که براش طلب مغفرت کنه. پیامبر (ص) بلند میشن، دو رکعت نماز میخونن، بعد دست مبارکشون رو به سمت آسمون بلند میکنن، اینجوری دعا میکنن: "خدایا! به حق اون مقامی که علی(ع) در پیشگاه تو دارد، علی(ع) رو ببخش!"
حضرت علی (ع) میپرسه: "یا رسول الله! این چه دعایی بود؟" پیامبر(ص) جواب میدن: "مگه گرامی تر از علی(ع) کسی هست که به درگاه خدا واسطه کنم؟" یعنی پیامبر (ص) خدا رو به حق علی(ع) قسم داد تا علی(ع) رو ببخشه! یعنی این قسم رَدخور نداره! یعنی وقتی خدا رو به حق علی(ع) قسم بدی، دیگه خدا ناامیدت نمیکنه! اینو من
نمیگم، دانشمند مشهور اهل سنت از قول پیامبر (ص) نقل میکنه!
یعنی پیغمبر خدا (ص) ضمانت کرده این قسم رَدخور نداره! یعنی پیامبر (ص) میخواسته به من و تو یاد بده که به اسم مبارک علی (ع) بریم در خونه خدا تا دست خالی برنگردیم! دیگه گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب خانه چیست؟ »
و ناله مردم آنچنان به گریه بلند شده بود که صدای آسید احمد به سختی شنیده میشد. مانده بودم که من سال گذشته اینهمه خدا را به حق امام علی (ع) قسم دادم، پس چرا حاجتم روا نشد..
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💖 همسرانه حوایِ آدم 💖
#پارت_دویست_و_هفتاد_و_پنجم از #رمان_جان_من #عاشقانه و #مذهبی شاید دست خدا با جماعت بود که آن شب د
#پارت_دویست_و_هفتاد_و_ششم
از #رمان_جان_من
#عاشقانه و #مذهبی
و دیگر امشب جای این بهانه گیریها نبود که دلم شکسته و چشمانم بی دریغ میبارید و به عقلم فرصت نمیداد تا به کینه شب قدر سال گذشته، از قلبم انتقام بگیرد که با تمام وجود به میدان عشقبازی وارد شده و خدا را نه به نیت حاجتی از حوائج دنیا که تنها به قصد آمرزش گناهانم به حق امام علی (ع) قسم میدادم و با صدای بلند گریه میکردم و این طوفان اشک و ناله با من چه میکرد که انگار نقش همه آلودگیها را از صفحه جانم میشست و میُبرد.
حالا دل مردم همه دریایی شده و وقتش رسیده بود تا قرآنها را به سر بگیریم. قرآنی را که با خودم از خانه آورده بودم، روی سرم گذاشته و با صورتی که از ردّ پای اشک پُر شده بود، دستانم را به سوی آسمان بلند کرده و گوشم به نوای آسید احمد بود: «حالا این قرآنها رو روی سرتون بگیرید! یعنی خدایا، دیگه به من نگاه نکن! دیگه به آدم زیر قرآن نگاه نکن! یعنی خدایا به آبروی قرآن به من رحم کن! قرآن روی سرته، محبت علی (ع) تو دلته، با دو تا یادگار پیامبر(ص) اومدی در خونه خدا! پس بسم الله... بِکَ یا اَلله...»
و چه آشوب شیرینی به جانم افتاده و چه جانانه در و دیوار دلم را به هم میکوبید که خدا را به حق اولیایی که بهترین بندگانش بودند، عاشقانه قسم میدادم: «بِمُحَمَّدٍ...
بِعَلیٍ... بِفاطِمَهَ... بِالحَسَنِ... بِالحُسَینِ... »
همچون سال گذشته، چشم طمع به اجابت دعایی نداشته و دل به تحقق آرزویی نبسته و شبیه شیدایی مجید، از این مناجات عارفانه لذت میبردم که چه فلسفه اش را میفهمیدم چه نمیفهمیدم، این ریسمان نورانی از اوج آسمان به اعماق زمین افکنده شده و من دست به همین ریسمان، رسیدن به عرش الهی را باور میکردم و از میان این بندگان خوب خدا، امام علی (ع) چه دلی از من بُرده بود که من هم دیگر پدری نداشتم و به پای پدری پُر مِهر و محبتش، یتیمانه گریه میکردم. هر چند هنوز نمیتوانستم دردهای دلم را با روح بزرگش در میان بگذارم که به حقیقت این پیوند پیچیده نرسیده و هنوز جرأت نمیکردم بیواسطه با او سخن بگویم.
ساعت از سه صبح گذشته بود که مراسم پایان یافت و من چه حال خوشی یافته بودم که سبک و سرحال از جا بلند شدم و نمیخواستم کسی مرا ببیند که بیسر و صدا از حیاط مسجد خارج شدم، ولی خیالم پیش مجید بود و میدانستم اگر بفهمد من به مسجد آمده ام، چه حالی میشود که دلم نیامد بروم.
میخواستم شیرینی این حضور شورانگیز را با مجید مهربانم هم تقسیم کنم که کنار نرده های حیاط مسجد، منتظر ایستادم تا بیاید. چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید که مجید و آسید احمد با هم از ساختمان مسجد خارج شدند و به سمت سالن وضوخانه رفتند که مجید با صدایی آهسته رو به آسید احمد کرد: «اگه اجازه میدید من دیگه
برم خونه. »
در تاریکی نیمه شب متوجه حضور من پشت نرده ها نشده بود و برای بازگشت به خانه بیقراری میکرد که آسید احمد با تعجب پرسید:
«مگه سحری نمیخوری؟ الان مسجد سحری میده. تا بری خونه که دیگه به سحری خوردن نمیرسی باباجون! »
و مجید دلش پیش من بود که با لبخندی لبریز حیا پاسخ داد:
«آخه الهه تنهاس، میرم خونه سحری رو با هم میخوریم! »
چشمان پیر آسید احمد به خنده ای شیرین غرق چین و چروک شد، دستی سرِ شانه مجید زد و با مهربانی پاسخ داد: «برو باباجون! برو که پیامبر (ص) فرمودن هر چی ایمان آدم کاملتر باشه، بیشتر به همسرش اظهار محبت میکنه! برو پسرم! »
و با این جملات دل مجید را گرم تر کرد و من همچنان پشت نردهها پنهان شده بودم که حالا بیشتر از آسید احمد خجالت میکشیدم. مجید با عجله از حیاط خارج شد و من هم به دنبالش به راه افتادم.
نزدیکش که رسیدم، آهسته صدایش کردم: «مجید! » شاید باورش نمیشد این صدای من باشد که ایستاد و به پشت سرش نگاهی کرد. چشمش که به من افتاد، نگاهش از تعجب به صورتم خیره ماند و پیش از آنکه چیزی بپرسد، خودم اعتراف کردم: «هر چی خواستم تو خونه بمونم، نتونستم! همش دلم اینجا بود!»
ادامه دارد...
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
❤️ نقش خوشرویی در #همسرداری
🍃 امام علی علیه السلام میفرماید:
چهره شاداب و #خوشرویى؛ مهرآور و نزدیککننده به خدا است و چهره گرفته و #بدرویى؛ دشمنیآور و دورکننده از خدا است.
♦️ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول(ص)، ص 296♦️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💥 #نکته:
👈اصل و اساس یه زندگی موفق #خوش_رویی و مهربونیه.
👈خوشرویی به طور معجزه آسایی #محبت_آوره و دل هارو به هم گره می زنه😳
👈اگه می خواید همسرتون هرگز از انتخاب شما پشیمون نشه به هم #سخت_نگیرید و تا می تونید همدیگه رو بخندونید.😁
👈همون خوشرویی و برخورد درستی که #پیامبر_رحمت صل الله علیه و اله و سلم با خدیجه کبری داشت با عایشه هم داشت...😳
👈این یعنی اینکه اگه یکی از همسران هم #برخورد _بجا داشته باشه برای آرامش اون زندگی کفایت میکنه اون یکی هم کم کم راه میفته...😊
اگه در تعامل با همسر #الگوی ما #پیامبر_رحمت و اهل بیت علیهم السلام باشن همه چی حله.😐
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
#همیاری_واقعی
🔴مشکلات اقتصادی هست،کرونا هست، اما در همین اوضاع، بهزیستی گفته از ابتدای امسال ۷۵۰کودک بیسرپرست توسط خانوادههای ایرانی به فرزندخواندگی پذیرفته شدهاند.تازه عشق و محبت ایرانیها اینجاست که ۶۴کودک معلول و ۸۳کودک دارای بیماری خاص و صعبالعلاج هستند
افتخار نکنیم به داشتن چنین مردمی؟
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
✨همه ی تغییرات بزرگ
وقتی رخ میدهد که
🌺شما
تصمیم می گیرید
مثل هرکسی نباشید...
❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️🌱❤️
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
اگہ وجود خدا #باورت بشہ...
خدا یہ نقطہ میزاڔه زیر باورٺ
#یاورت میشه ؛)
نامہاےازبہشٺ
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 از#سڪوت_بغض_آلود #زن
هرگز ساده وخوشحال نگذرید..😏
🎞#دڪتر_انوشه
پیشنهاد دانلود☝️
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚
💌 یادم بده گرد و غبار از دل بگیرم
قلب مرا آماده کن پیش از ظهورت . . .
یا #امام_زمان عج
#استوری🕊☘
💞 به ڪآناڷ #همسرانه حــۏاے آدݦ بپیوندید↙️
❤️ @havayeadam 💚