⚫️در ظهر عاشورا چه گذشت...(قسمت پانزدهم)
⚡️یکی از سپاهیان عمر سعد میگوید : حسین را دیدم که به هر طرف حمله میکرد همه مانند روباه از جلویش میگریختند.
💠سعد ابن عبیده میگوید :
عده ای از شیوخ و بزرگان کوفه را دیدیم که بالای تپه ای ایستاده بودند و بر مظلومیت حسین گریه میکردند و دعا میکردند که:
خدایا حسین را پیروز گردان!
🔘سعد که خود در سپاه عمرسعد بود برآشفت و به آن نالایقان گفت: ای دشمنان خدا پس چرا فرود نمیایید و اورا یاری نمیکنید؟!
🔴حسین علیه السلام وارد شریعه فرات میشود
🌸چون تشنگی بی نهایت بر اباعبدالله فشار آورد به طرف فرات روان شد . چهار هزار نگهبان در برابرش ایستادند. اما حسین علیه السلام با حمله ی حیدری همه را پراکنده ساخت تا وارد شریعه شد.
🌹امام حسین که میدانست تا دقایقی دیگر به شهادت میرسد مشت را پر از آب کرد و خواست بنوشد که دشمن احساس خطر کرد.
💥میدانست اگر حسین علیه السلام آب بنوشد دمار از روزگار آنان برمیآورد
بهمین خاطر مردی صدا زد:
آب می آشامی در حالیکه به حرم و اهل بیتت اهانت میشود؟
🌺حسین علیه السلام که غیرت علی علیه السلام در وجودش موج میزد آب را بر روی آب ریخت و شتابان از شریعه خارج شد،چون به خیمه گاه رسید دید خبری نیست و این هم مکر دشمن بوده تا از آب نوشیدن او جلوگیری کند..
🔴هجوم اراذل به خیمه گاه اباعبدالله
🌸هنگامی که امام حسین علیه السلام در قلب سپاه دشمن از هرسو دشمنان را به درک میفرستاد
🔥 اراذل کوفه به منظور سست کردن اراده اباعبدالله و انصراف از حمله به دشمن ، عده ای را فرستادند تا خیمه گاه و البسه زنان و کودکان را غارت کنند!
✨حسین علیه السلام غیرت علوی اش به جوش آمد و فریاد زد: ای شیعیان آل ابوسفیان!
اگر دین ندارید و از عذاب آخرت نمیترسید اقلا در دنیا آزادمرد باشید و به کیان خود بازگردید اگر عرب و باغیرت هستید!
🔥شمر ملعون فریاد زد: حسین چه میگویی؟
امام فرمود: من و شما با هم میجنگیم و زنان گناهی ندارند سرکشان خود را از تعرض به حرمم بازدارید!
شمر فریاد زد: برگردید و کار حسین را بسازید که او مردی کریم و غیرتمند است و اهانت به حرمش را تحمل نمیکند .
♨️جمعیت برگشتند و حسین علیه السلام را از همه طرف احاطه کردند گروهی با شمشیر و گروهی با نیزه جراحات بسیاری بر او وارد کردند که از آن جراحات خون فواره میکرد...
✍ادامه دارد...
📒نفس المهموم ص347
📘بحار ج 45/ص47
📙حیات الحسین 283/3
📔نفس المهموم ص 346
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتدوم
◾️عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلقین نمود.
همین که خواستم زبانم را تکان دهم دوباره شیاطین به تلاش افتادند اما این بار از راه تهدید وارد شدند...
💥 لحظه عجیبی بود، از یک طرف آن شخص سفید پوش با کارهای عجیبش و از طرف دیگر اصرار عمویم بر گفتن شهادتین و از سوی دیگر ارواح خبیثه که سعی در ربودن ایمان، در آخرین لحظات زندگیم داشتند.
💠زبانم سنگین و گویا لبهایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم میخواست از این وضع رنج آور نجات مییافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ به وسیله چه کسی؟
✨ در این کشاکش ناگهان از دور چند نور درخشان ظاهر شدند، با آمدن آنها مرد سفیدپوش به تعظیم ایستاد و آن چهرههای ناپاک فرار کردند، 💫 هرچند در آن لحظه آن نورهای پاک و بی نظیر را نشناختم اما بعدها فهمیدم که آنها ائمه اطهار (علیم السلام) بودند که در آن لحظه حساس به فریاد من رسیدند و از برکت وجود آنها چهرهام باز و سبک شده، لبهایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم.
🌼 در این لحظه دستهای آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم.
✅انگار تمام دردها و رنجها برای اهالی آن دنیا جا نهاده بودم، زیرا چنان آسایش یافتم که هیچگاه مثل آن روز آزادی و آرامش نداشتم ..
✳️حال زبان و عقلم به کار افتاده بود، همه را میدیدم و گفتارشان را میشنیدم.
🔆در این لحظه نگاهم به آن مرد سفیدپوش افتاد. پرسیدم: تو کیستی؟ از من چه میخواهی؟ همه اطرافیانم را میشناسم جز تو.
🔰گفت: تا حال باید مرا شناخته باشی من ملک الموت هستم. از شنیدن نامش ترس و اضطراب وجودم را لرزاند.
⚜ خاضعانه در مقابلش ایستادم و گفتم: درود خدا بر تو فرشته الهی باد، نام تو را بارها شنیدهام با این حال در آستانه مرگ هم نتوانستم تو را بشناسم، آیا برای تمام کردن کار از من اجازه میخواهی؟
♦️فرشته مرگ در حالی که لبخند میزد گفت: من برای جدا کردن روح از بدن، محتاج به اجازه هیچ بندهای نیستم و تو هم اگر خوب دقت کنی دار فانی را وداع گفتهای، خوب نگاه کن آن جسد توست که در میان جمع بر زمین مانده است.
🔷به پایین نگاه کردم. وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود.
جسدم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچگونه حرکتی بر زمین افتاده بود و همسر و فرزندان و بسیاری نزدیکانم، در حالیکه در اطراف جنازهام خیمه زده بودند، ناله و فریادشان به آسمان بلند بود،با خود اندیشیدم: اینان برای چه و برای که اینگونه شیون میکنند؟!
✍ ادامه دارد..
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
⚫️در ظهر عاشورا چه گذشت..(قسمت شانزدهم)
🔴 امام حسین لباس کهنه می طلبد
🌺امام که میبیند لحظه به لحظه به شهادت نزدیکتر میشود به خیمه گاه برگشت و فرمود:
جامه ای کهنه برایم بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا پس از شهادتم از بدنم خارج نکنند.
⚡️جامه ای آوردند تنگ بود
حضرت نپذیرفت و فرمود: این لباس یهودیان است که قلم ذلت برآن جاری شده است.
🌿جامه ی دیگری آوردند ،امام چندجای آن را پاره کرد و در زیر لباسهایش پوشید.
◾️اما هنگام شهادت،دشمن از آن هم نگذشت و ابجر بن کعب آنرا از بدن حضرت خارج کرد و حسین را برهنه گذاشت.
💥و خدای قهار اورا مورد خشم خود قرار داد. تابستانها دستهایش خشک میشد و زمستانها تازه میشد و همش چرک و خون از آنها جاری بود.
🌑وداع اباعبدالله با امام سجاد علیه السلام
🌷امام حسین علیه السلام در آخرین ساعات با تک تک اهل بیت وداع نمود. طبیعتا اولین وداع با امام سجاد علیه السلام است.
🌹امام به خیمه امام سجاد رفت در حالیکه امام سجاد بیحال و مریض در بستر قرار داشت،اسم اعظم و مواریث انبیا را به او سپرد و سفارش های لازم را نمود...
🌑وداع حسین علیه السلام با اهل بیت
♻️اگر بگویند بر اهل بیت امام در عاشورا لحظه ای سخت تر از وداع اباعبدالله وجود نداشت،سخن گزافی نیست.
🌷چرا که همه به شهادت رسیده اند و تنها حسین که مظهر قدرت و شوکت و پناهگاه آنهاست به راهی میرود که بازگشتی ندارد و به جز او دیگر کسی را ندارند...
🍀همه دور اباعبدالله را میگیرند ،کودکی ضجه میزند،گریه و فغان زنان به آسمان بلند است،کودکی طلب امنیت میکند، کودکی آب طلب میکند و ...
✨براستی بر شخصیتی مانند اباعبدالله که غیرت الله است و غیرت الهی در وجود او موج میزند چه میگذرد....
💥 سکینه جلو آمد و عرض کرد: پدر آماده ی شهادت شده ای؟
امام فرمود: چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که یاری برایش باقی نمانده است.
🌹سکینه که انس و الفت خاصی به اباعبدالله داشت آرام نمیشد و از همه بیشتر ناراحت بود.
🌸 امام حسین علیه السلام اورا به سینه چسباند و اشکهایش را پاک نمود.
🌻سپس فرمود: دخترم بعد از مرگ من گریه زیادی خواهی داشت
ولی تا زنده ام با اشک خود قلب مرا آتش نزن...
✍ادامه دارد...
📕 نفس المهموم ص 347
📒بحار ج45/ص47
📗حیات الحسین 283/3
📘نفس المهموم ص 346
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الی الحبیب ... الی الحسین ع
کلیپ بسیار زیبا از دعوت شده امام حسین علیه السلام
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتسوم
✅صدای ملک الموت را شنیدم که میگفت: این جماعت را چه شده؟ به خدا قسم من به او ظلم نکردم؛ روزی او از این دنیا تمام شده است.
💠اگر شما هم جای من بودید به دستور خدا، جان مرا میگرفتید. اطاعت و عبادت من بر درگاه الهی این است که هر روز و شب دست گروه زیادی را از دنیا قطع کنم.نوبت به شما هم می رسد...
♨️جمعیت به کار خود مشغول و گوش شنیدن این هشدارها را نداشتند. آرزو میکردم ای کاش در دنیا یکبار برای همیشه این هشدارها را شنیده بودم تا درسی برای امروزم بود.
اما ...افسوس و صد افسوس!
◼️پارچهای بر بدنم کشیدند و پس از ساعتی بدنم را به غسالخانه بردند، مکان آشنایی بود، بارها برای شستن مرده هامان به اینجا آمده بودم.
🔷در این حال، متوجه غسال شدم که بدون ملاحظه، بدنم را به این سو و آن سو میچرخاند.
به خاطر علاقهای که به بدنم داشتم، بر سر غسال فریاد میزدم: آهستهتر! مدارا کن!
اما او بدون کوچکترین توجهی به درخواستهای مکرر من، به کار خویش مشغول بود.
🔵آن روزها فکر میکردم خرید کفن، یک عمل تشریفاتی است، اما .. چه زود بدنم را سفیدپوش کرد. واقعاً دنیا محل عبور است.
✨با شنیدن صدای دلنشین الصلوة... الصلوة...الصلوة...نوعی آرامش به من دست داد..
🍀چون نماز تمام شد،جنازهام را روی دستهایشان بلند کردند و ترنم روح نواز شهادتین، بار دیگر دلم را آرام کرد. من نیز بالای جنازهام قرار گرفتم و به واسطه علاقهام به جسد، همراه او حرکت کردم.
💥تشییع کنندگان را میشناختم. باطن بسیاری از آنها برایم آشکار شده بود .
چند تن از آنها را به صورت میمون میدیدم در حالیکه قبلاً فکر میکردم آدمهای خوبی هستند.
🌼 از سوی دیگر، یکی از آشنایان را دیدم که عطر دل انگیز و روح نوازش، شامهام را نوازش میداد. این در حالی بود که من او را به واسطه ظاهر سادهاش محترم نمیشمردم، شاید هم غیبت دیگران، او را از چشمم انداخته بود و یا ....
💠تابوت بر روی شانه دوستان و آشنایان در حرکت بود و من همچنان، با نگرانی از آینده، آنهارا همراهی میکردم.
در حالیکه بسیاری از تشییع کنندگان، زبانشان به ترنم عاشقانه لااله الاالله و ... مشغول بود.
❌ دو نفر از دوستانم آهسته به گفتگو مشغول بودند. به کنارشان آمدم و به حرفهایشان گوش سپردم. عجبا! سخن از معامله و چک و سود کلان و..میکنید؟ چقدر خوب بود در این لحظات اندکی به فکر آخرت خویش میبودید، به آن روزی که دستتان از زمین و آسمان کوتاه خواهد شد و پرونده اعمالتان بسته و هرچقدر مانند من مهلت بطلبید، اجازه برگشت نخواهید داشت.
✍ادامه دارد...
▪سرباز ولایت▪ شکری _ بال و پر فرشته های خدا....mp3
4.88M
سایبون سرتو..
شور
#کربلایی_وحید_شکری
@salatin_shoor
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتچهارم
آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا شما را بازی ندهد، چنانکه مرا به بازی گرفت»
🌀مرا مجبور کردید به جمع آوری اموالی که لذتش برای شما و مسئولیتش با من است...
◾️چند نفر جنازهام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد بر گور کردند که از شدت ترس و اضطراب گمان کردم از آسمان به زمین افتادهام...
🍀در این حال شخصی نزدیک جسدم آمد و مرا به اسم صدا زد؛ خود را نزدیک او رساندم و خوب به حرفهایش گوش دادم. او در حال خواندن تلقین بود.
هر چه میگفت میشنیدم و بلافاصله، همراه با او تکرار میکردم؛ چقدر خوب آرام و زیبا تلفظ میکرد.
🍃 چیزی نگذشت که شروع به چیدن سنگ در اطراف لحد کردند، از اینکه جسدم را زندانی خاک میساختند سخت ناراحت بودم.
🍂با خود اندیشیدم بهتر است به کناری بروم و با جسد داخل گور نشوم اما به واسطه شدت علاقهای که داشتم، خود را کنار جنازه رساندم.در یک چشم بر هم زدن، خروارها خاک بر روی جسدم ریختند...
♻️جمعیت متفرق شدند و فقط تعداد انگشت شماری از نزدیکانم باقی ماندند؛ اماچندی نگذشت که همگان تنها رهایم کردند و رفتند -اصلاً باورم نمیشد چقدر نامهربان بودند..
🔘پس از این همه ناله و فغان به خود آمدم و دیدم انچه برایم باقی مانده است:
قبری است بس تاریک، وحشتزا، غم آور و هول انگیز، ترسی شفاف وجودم را فرا گرفت.
🔸با خود اندیشیدم: هر چه غم است در دل انسان خاکی، و هرچه اضطراب است در دنیا گویی در قلب من ریختهاند. غم و وحشتی که شاید اندکی از آن میتوانست بدن انسان خاکی را منهدم کند...
🔵از ان همه فشار روحی گریهام گرفت و ساعتها اشک ریختم. به فکر اعمال خویش افتادم و آنگاه که پی به نقصان اعمال خود بردم، آرزو کردم: ای کاش من هم همراه جمعیت باز میگشتم اما افسوس که دیگر دیر بود...
💥در همین افکار غوطهور بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که میگفت:
بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده!
✨ از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد قبر شده بود. با لرزشی که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من «رومان» یکی از فرشتههای الهی هستم. 🍃گفتم: گمان میکنم، متوجه آنچه در ذهن من گذشت شدی؟
گفت: آری؟
گفتم: قسم یاد میکنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم....
گفت: این را تو میگویی، اما بدان حقیقت غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در برزخ بمانی...
✍ادامه دارد..
⏫⏫
🔴 #حدیث
💠 کفارهی #گناهان کبیره
خدمت به خانواده
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
مداحی آنلاین - ما که هم نوای خواهر حسینیم - امیر عباسی.mp3
6.67M
🌴ما که هم نوای خواهر حسینیم
🌴از دعای زهرا نوکر حسینیم
🎤 #امیرعباسی
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتپنجم
◾️عجب پروندهای! کوچکترین عمل خوب یا زشت مرا در خود جای داده بود.
در آن لحظه تمام اعمالم را حاضر و ناظر میدیدم...
💠در فکر سبک و سنگین کردن اعمال خوب و بد بودم که رومان پرونده اعمالم را بر گردنم آویخت، بطوریکه احساس کردم تمام کوههای عالم بر گردنم آویختهاند.
💥چون خواستم سبب این کار را بپرسم گفت: اعمال هرکسی طوقی است بر گردنش.
گفتم تا چه زمان باید سنگینی این طوق را تحمل کنم؟
گفت: نگران نباش. بعد از رفتن من نکیر و منکر برای سؤال کردن میآیند و پس از آن شاید این مشکل برطرف شود. 🍀رومان این را گفت و رفت.. ✅هنوز مدت زیادی از رفتن رومان نگذشته بود که صداهای عجیب و غریبی از دور به گوشم رسید. صدا نزدیک و نزدیک تر میشد و ترس و وحشت من بیشتر... 🔘 تا اینکه دو هیکل بزرگ و وحشتناک در جلوی چشمم ظاهر شدند. اضطرابم وقتی به نهایت رسید که دیدم هر یک از آنها آهنی بزرگ در دست دارند که هیچکس از اهل دنیا قادر به حرکت آن نیست، پس فهمیدم که این دو نکیر و منکراند. ☑️در همین حال یکی از آن دو جلو آمد و چنان فریادی کشید که اگر اهل دنیا میشنیدند، میمردند.
✨ لحظهای بعد آن دو به سخن آمده و شروع به پرسش کردند: پروردگارت کیست؟ پیامبرت کیست؟ امامت کیست؟ ⚜ از شدت ترس و وحشت زبانم بند آمده بود. و عقلم از کار افتاده بود.، هرچند فهم و شعورم نسبت به دنیا صدها برابر شده بود، اما در اینجا به یاریم نمیآمدند.
⚡️ سرم به زیر افتاد، اشکم جاری شد و آماده ضربت شدم.
💥درست در همین لحظه که همه چیز را تمام شده میدانستم، ناگهان دلم متوجه رحمت خدا و عنایات معصومین علیهم سلام شد و زمزمه کنان گفتم: ای بهترین بندگان خدا و ای شایستهترین انسانها، من یک عمر از شما خواستم که شب اول قبر به فریادم برسید، از کرم شما به دور است که مرا در این حال و گرفتاری رها کنید.
💠و این بار آنها با صدای بلندتری سؤالشان را تکرار کردند. چیزی نگذشت که قبرم روشن شد، نکیر و منکر مهربان شدند،
🌺دلم شاد و قلبم مطمئن و زبانم باز شد. با صدای بلند و پر جرأت جواب دادم: پروردگارم خدای متعال(الله)، پیامبرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، امامم علی و اولادش، کتابم قرآن، قبلهام کعبه میباشد...
🔷نکیر و منکر در حالیکه راضی به نظر میرسیدند از پایین پایم دری به سوی جهنم🔥 گشودند و به من گفتند: اگر جواب ما را نمیدادی جایگاهت اینجا بود،
💐 سپس با بستن آن در، در دیگری از بالای سرم باز کردند که نشان از بهشت داشت. آنگاه به من مژده سعادت دادند...
✍ادامه دارد...
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتششم
🔹از اینکه از تنگی و تاریکی قبر نجات یافته بودم، بسیار مسرور و خوشحال بودم.
رفته رفته نوعی احساس دلتنگی و غربت به من روی آورد.
❄️ با خود اندیشیدم: من کسی بودم که در دنیا دوستان، اقوام و آشنایان فراوانی داشتم؛ اما اینک دستم از همه آنها کوتاه است.
♦️سر به زیر گرفتم و بی اختیار گریه را آغاز کردم. چندی نگذشت که عطر دل انگیز و و روح نوازی به مشامم رسید
✨در حالیکه پرونده اعمال بر گردنم سنگینی میکرد با زحمت سرم را بلند کردم و از دیدن شخصی که روبرویم نشسته بود در تعجب فرو رفتم.
🌺جوانی خوش سیما و خوش سیرت بود، که با انگشت، اشک از گوشه چشمانم پاک کرد و لبخندی هدیه ام نمود.
🌸به نشانه ادب،سلام کردم و در مقابلش دو زانو، برجای نشستم و آنگاه با صدایی رسا پرسیدم:
✅شما کیستید که دوست و همدم من در این لحظه های وحشت و غربت گشته اید؟
در حالیکه لبخندی بر لبانش، نقش بسته بود، پاسخ داد: غریبه نیستم، از آشنایان این دیار توام و همدم و مونست در این راه پرخطر. ❄️گفتم: بی شک از اهالی آن دنیای غریب نیستی، زیرا در تمام عمر کسی به زیبایی تو ندیده و نیافته ام.
🌷با همان لبخند که بر لبانش نقش بسته بود با طعنه گفت: حق داری مرا نشناسی! چرا که در دنیا به من کم توجه بودی.
🌼من نتیجه ذره، ذره اعمال خیر توام که اینک مرا به این صورت می بینی. نامم نیک و راهنمای تو در این راه پر خطر می باشم.
🔵آنگاه از من خواست که پرونده سمت راستم را به او بسپارم. پرونده را به او سپردم و گفتم: از اینکه مرا از تنهایی رهایی بخشیدی، و همدم و همراه من در این سفر خواهی بود بسیار ممنونم و سپاسگذار. 🌹گفت: تا آنجایی که در توانم باشد، برای لحظه ای تنهایت نخواهم گذاشت. مگر آنکه...
⚡️رنگ از رخسارم پرید، وحشت زده پرسیدم: مگرچه؟
گفت مگر آنکه آن شخص دیگر که هم اکنون از راه می رسد بر من غلبه یابد که دیگر خود می دانی و آن همراه! پرسیدم آن شخص کیست؟
💥 گفت: تا آن جا که به یاد دارم، فقط نامه اعمال سمت راستت را به من سپردی...
🔥اما نامه اعمال سمت چپ تو، هنوز بر شانه ات آویزان است و چیزی نمی گذرد که شخصی دیگر که نامش گناه است، آن را از تو باز پس خواهد گرفت.
آنگاه اگر او بر من غلبه پیدا کند با او همنشین خواهی شد، وگرنه در تمام این راه پر خطر تو را همراه خواهم بود.
〽️گفتم: پرونده او را می دهم تا از اینجا برود. نیک گفت: او نتیجه اعمال ناپسند و گناه توست و دوست دارد درکنارت بماند. 🌿گفتگوهامان ادامه داشت، تا اینکه احساس کردم بوی بسیار نامطبوعی شامه ام را آزار می دهد،ناگهان چهره کریهی در قبر نمایان شد!
✍ادامه دارد...
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
1_109571895.mp3
3.91M
همه میخوان آبرومو ببرن امام حسین نمیزاره...
@salatin_shoor
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
May 11
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتهفتم
♨️از ترس خودم را به نیک رساندم و محکم او را در برگرفتم. ناگهان گناه دست کثیف و متعفنش را بر گردنم آویخت و قهقهه زنان فریاد بر آورد: خوشحالم دوست من، خوشحالم و... و باز همان قهقهه مستانه اش را سرداد.
🔰ترس و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت. زبانم به لکنت افتاد و طپش قلبم شدت یافت و دیگر هیچ نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، سرم بر زانوی نیک بود.
💠اما با دیدن چهره خون آلود نیک غم عالم در دلم نشست. گمان کردم که آن هیکل متعفن یعنی گناه بر او فائق آمده و پیروز گشته. اما نیک که دانست چه در قلبم می گذرد، صورت بر صورتم نهاد و آهسته گفت: غم مخور، بالاخره توانستم پس از یک درگیری و کشمکش پرونده اش را بدهم و او را برای مدتی از تو دور سازم. ♦️برخواستم و در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود، دست بر گردن نیک انداختم و گفتم: من دوست دارم تو همیشه در کنارم باشی. از آن شخص بد هیکل زشت رو بیزارم و ترسان. راستی که تنهایی به مراتب از بودن در کنار او، برایم لذت بخش تر است. چرا که وقتی گناه، در کنارم قرار می گیرد، وحشتی بزرگ به من دست می دهد.
🔶نیک با حالتی خاص گفت: البته او هم حق دارد که در کنار تو باشد، زیرا این چیزی است که خودت خواسته ای. با تعجب گفتم: من؟! من هرگز خواهان او نبودم. گفت: به هر حال هر چه باشد اعمال خلاف و گناه تو او را به این شکل درآورده است، و به ناچار بار دیگر او را در کنار خویش خواهی دید.
🔘از این گفته نیک خجل زده شدم و سخت مضطرب، و در حالیکه صدایم به شدت می لرزید، پرسیدم: کی؟ کجا؟ گفت: شاید در مسیر راهی که در پیش داریم....
💠گفتم: کدام راه؟ کدام مسیر؟ گفت: به واسطه بشارتی که نکیر و منکر به تو دادند، جایگاه تو منطقه ای است در وادی السلام، و تو باید هر چه زودتر خودت را آماده سفر به آن مکان مقدس کنی.
💥گفتم: وادی السلام کجاست؟
گفت: مکانی است که هر مومنی را آرزوی رسیدن به آنجاست و بناچار بایستی از بیابان برهوت نیز بگذری، تا در مسیر راه از هر ناپاکی و آلودگی پاک گردی،
🔴 و البته به واسطه رنج و مشقتی که خواهی برد، گناهانت ذوب خواهد شد. آنگاه با سلامت به مقصد خواهی رسید.
🍃گفتم: برهوت چگونه جایی است؟ گفت: کافران و ظالمان در آن جای گرفته و عذاب برزخی میشوند.
آنگاه از من خواست که خود را برای آغاز این سفر پر مشقت آماده سازم.
✍ادامه دارد...
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتهشتم
🏴 از قبر بیرون رفتیم. نیک جلو رفت و من با کمی فاصله از پشت سر او حرکت می کردم.
💠ترس واضطراب مرا لحظه ای آرام نمی گذاشت. هر چه جلوتر می رفتیم، محیط بازتر و مناظر اطراف آن عجیب تر می شد.
✨از نیک خواستم که از من فاصله نگیرد، همدوش و همقدمم باشد و اندکی نیز آهسته تر گام بردارد.
✨نیک ایستاد و گفت: تو را به من سپرده اند که یار و مونس ات باشم. تا آنگاه که به سلامت قدم به وادی السلام گذاری به همین خاطر اندکی جلوتر از تو در حرکتم تا راه را بشناسی.
🍃پس از لحظه ای سکوت، بدین
گونه سخنش را ادامه داد: البته اگر گناه بتواند فریبت دهد و یا به اجبار تو را همراه خود سازد، بدون شک دیرتر به مقصد خواهی رسید... 💥
اضطرابم بیشتر شد و از آن به بعد هر آ ن احتمال آشکار شدن گناه را می دادم. مسیر راه را با همه مشکلاتش پیمودیم تا به کوهی رسیدیم که البته با سختی فراوان توانستیم خود را به اوج آن برسانیم.
🌪در چشم انداز ما، بیابانی قرار داشت که از هر طرف، بی انتها و آسمان آن مملو از دود و آتش بود.
🌹نیک خیره به چشمانم گفت: این همان وادی برهوت است که اکنون فقط دورنمایی از آن را می بینی.
❄️خودم را به نیک رساندم و گفتم: من از این وادی هراسانم. بیا از راه ایمن تری برویم. نیک ایستاد و گفت: راه عبور تو، همین است اما تا آنجا که در توان من باشد تو را رها نخواهم کرد و در مواقع خطر نیز به یاریت خواهم شتافت.
🌾حرفهای نیک اندکی از اضطراب و وحشتم کاست اما با این همه، هنوز نگرانی در وجودم قابل احساس بود. لحظاتی به سکوت گذشت. سپس رو به نیک کردم و دوباره گفتم: راه امن تری وجود ندارد؟
صورتش را به سمت من چرخاند و گفت: بهتر است بدانی که: در عالم برزخ نیز، که تنها سایه ای از بهشت و جهنم است بیابان برهوتی قرار دارد، که همانند پل صراط در قیامت است و به ناچار باید از آن گذشت. تا در صورت لیاقت به وادی السلام رسید.
📛اما وای بر آنان که می مانند و به عذاب مبتلا می گردند و یا دست کم گرفتار و سرگردان می شوند...
◾️به سمت آن دشت بی پایان به راه افتادیم. هرچه پایین تر می رفتیم، هوا گرم و گرمتر🔥 می شد.
وقتی به سطح زمین رسیدیم، نفسم به شماره افتاد. از نیک خواستم که لحظه ای برای استراحت توقف کند، اما او نپذیرفت و گفت: راه طولانی و خطرناکی در پیش داریم. بنابراین وقت را تلف نکن.
💫گفتم: من دیگر نمی توانم چون شدت گرما مرا از پا درآورده است. در همین حال و در حالی که عرق از سرو روی من فرو می ریخت، نقش بر زمین شدم.
🍃 نیک از آبی که همراه داشت به من نوشاند.
✍ادامه دارد...
👌برای خدا کار کنید!
کسانی که در مسیر #اربعین پیادهروی میکنند، چه آنهایی که پیاده میروند و چه آنهایی که موکبداری میکنند و غذا میپزند، کسی که ظرف میشوید، پذیرایی میکند، ثواب و اجر دارد. برای چه؟ نیتش این است که میگوید: من بخاطر امام حسین علیهالصّلاةوالسّلام دارم پذیرایی میکنم.
یا کسی که دارد راه میرود و حرکت میکند، هر قدمش ثواب حجّ عمره دارد، هزاران سیّئه میریزد، با هر قدمش هزاران حسنه ثبت میشود، در هر قدمش او را هزاران درجه بالا میبرند.
چرا؟ نیّتش این است که میگوید: من زائر امام حسین علیهالصّلاةوالسّلام هستم.
👈حالا کاری به شما میگویم انجام دهید که همان اجر و همان ثواب و مزد را دارد.
هم خانم خانهای که خانهداری میکند و هم شما که زندگی میکنی.
نیّت کن، «إِنَّمَا الأعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ».
ممکن است یک خانمِ خانه در خانه همان کارها را بکند، غذا بپزد، سفره بیندازد، ظرف بشوید. خانم خانهای که دارد کار میکند بگوید برای امام زمان ارواحنافداه است.
غذا داری درست میکنی بگو: خدایا، غذا درست میکنم که از بندگان تو پذیرایی کنم. نگو همسرم، بچّهام! بگو بندگان خدا.
همان غذا پختن، کنار اجاق گاز ایستادن، عرق ریختن و سوختنِ دست، لحظهبهلحظه برای این شخص اجر، مزد و عمل صالح میشود.
سفره پهن کردن عمل صالح است، جمع میکند عمل صالح است. جاروب زدن عمل صالح است. برایش ثبت میشود، به اندازهی همان ثبت میشود، بیشتر نشود کمتر نمیشود.
و شما که داری کار عادّی روزمرّهات را انجام میدهی نیّت خدایی بکن.
📣در واقع همهٔ شما باید حرکتکننده بهسوی حضرت ولیّ عصر ارواحنافداه باشید.
میگویید: من میخواهم امام زمانم را یاری کنم، من منتظر فرج آقایم هستم، عمل من باید عملی باشد که مرا به رضایت امام زمانم نزدیک کند.
خود حضرت ارواحنافداه میفرمایند: «هر مردی باید طوری عمل کند که آن عمل، او را به رضایت ما نزدیکتر کند».
بنابراین شما هر عملی که انجام میدهید حتّی پشت دستگاه در کارخانهای که کار میکنید بگویید: خدایا، این برای رضایت امام زمانم است.
خدایا، میخواهم روزی حلال برای زن و بچّهام ببرم.
این کار، خدایی میشود، برایتان جهاد محسوب میشود.
💎استاد حاج آقا زعفری زاده
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتنهم
💠همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به خود جلب کرد.
💥 به سمت چپ بیابان نگاه کردم، آنچه دیدم باعث شد که وحشتزده خود را از دوش نیک به زمین اندازم و بی اختیار خود را پشت او مخفی کنم.
❌دو شخص با قیافه هایی بزرگ و سیاه که از دهان و بینی شان، آتش و دود شعله ور بود و موهایشان بر زمین کشیده می شد، در حالی که در دست هر کدام یک گرز آهنی تفتیده به چشم می خورد، در حرکت بودند...🔥
🔅با نگرانی به نیک گفتم: اینها کیستند، نکند به سمت ما می آیند؟! نیک لبخند زنان گفت: نترس. اینها نکیر و منکرند، می روند از کافری که تازه از دنیا آمده، بپرسند آنچه از تو پرسیدند. ❇️ گفتم: اینها وحشتناک ترند. گفت: زیرا با کافر سروکار دارند.
فاصله ای نشد که صدای فرود آمدن چیزی، زمین زیر پاهایم را به شدت لرزاند، وقتی از نیک علت را جویا شدم، گفت: ضربه آتشی بود که بر آن کافر فرود آمد.
⭕️از این به بعد نیز این گونه صداها که زمین را به لرزه می آورد بسیار خواهی شنید.
🔰 نیک مسیر راه را از روی تپهها و گاه از درون درههایی کوچک و بلند انتخاب میکرد تا اینکه به ناگاه خود را لب پرتگاه بزرگ و عظیمی دیدم.
🌀 از نیک پرسیدم: باید از پرتگاه نیز بگذریم؟ گفت: آری.
با وحشت به ته دره نگاه کردم، به قدری عمیق بود که انتهایش پیدا نبود. برگشتم و به نیک گفتم: تو که دوست و همراه منی چرا اینهمه آزارم میدهی؟! گفت: چطور؟ گفتم: آیا واقعا در این برهوت راه دیگری، که اندکی راحتتر باشد وجود ندارد؟!
🔶نیک دستی به سرم کشید گفت: راه عبور در این وادی بسیار است، اما هرکس را مسیری است که به ناچار باید از آن بگذرد.
🔘 با ناراحتی گفتم: آیا لیاقت من این بود که از بالا، آتش و دود آزارم دهد و از پایین، تپهها و درههای سخت و جان فرسا محل عبورم میباشد؟!
♦️یک لبخندی زد و گفت: دوست من بدان این زجرها، بازتاب کردارهای زشت تو در دنیاست. اگر در این مسیر عذاب آنها را تحمل نکنی هرگز به وادی السلام نخواهی رسید. کوچکترین عمل زشت تو در دنیا ضبط گردیده، اینها تاوان آنهاست...
⚡️ مدتها با رنج و مشقت بسیار مشغول پایین رفتن از دره بودیم که ناگاه، صدای ریزش سنگلاخها، از بالای دره، مرا به خود آورد. فورا خود را به نیک رساندم، تا چنانچه مشکلی پیش آید، به کمکم بشتابد
☄ وحشتزده و مضطرب، در حالیکه چشمانم از حدقه بیرون آمده بود، دیدم که مردی همراه با سنگهای کوچک و بزرگ در حال سقوط به ته دره میباشد. نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن...!
✍ادامه دارد...
از #فرزندتان بخواهید معلم شما شود آنچه در کلاس یاد گرفته به شما یاد بدهد.
یا به عروسک هایش #درس بدهد تا با تصور کردن خودش در موقعیتی قدرتمند، اعتماد به نفس بیشتری پیدا کند.
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
#لحظه_ای_با_قرآن
🍀امام علی علیه السلام:
اَلبَیتُ الَّذی یُقرَآُ فیهِ القُرآنُ وَ یُذکَرُ اللهُ – عَزَّ وَ جَلَّ – فیهِ تَکثُرُ بَرَکَتُهُ وَ تَحضُرُهُ المَلائِکةُ وَ تَهجُرُهُ الشَّیاطینُ .
خانه ای که در آن #قرآن خوانده شود و خدا را به یاد آرند، برکتش فزونی یابد و فرشتگان به آن خانه درآیند و شیاطین از آن دوری جویند .
📚اصول کافی 2/610 (#حدیث )
🏡 خانه ای که قرآنی شود.....
1⃣ #برکتش زیاد میشود
برکت در مال، در عمر، در محبت، در علم و...
2⃣ محل نزول #ملائکه خواهد بود
ملائکه عامل خوبی و خیر هستند و خانه ای که ملائکه به آن رو کنند محل نزول خیرات و الطاف الهی می شود.
3⃣ شیاطین از آن #دور می شوند.
شیاطین عامل شر و پلیدی هستند و خانه ای که شیاطین از آن دور شوند، زمینه های گناه، بدی و آلودگی از آن دور میشوند.
فاقرؤا ما تیسّرَ من القرآن
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ
#قسمتسیزدهم
هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پای عابری مرا به خود آورد.
گوشهایم را تیز کردم شاید بفهمم صدای پا از کدام سو است.
عطر دل نواز نیک قلبم را روشن کرد.
و این بار اشک شوق در چشمانم حلقه زد.
💫آغوش گشودم و با خوشحالی تمام او را در آغوش فشردم و تمام ماجرا را برایش بازگو کردم،
تا مبادا از من رنجیده خاطر گردیده باشد.
🔆 نیک گفت: من نیز چون تو را در عقب خود نیافتم، از همان راه بازگشتم، به واسطه بوی بدی که در سمت چپ، جای مانده بود، از جریان آگاه شدم و در آن مسیر حرکت کردم. اما هر چه گشتم تو را ندیدم.
🕯تا اینکه به نزدیک غار رسیدم. گناه را دیدم که از غار بیرون میآمد و چون مرا دید به سرعت دور شد دانستم که تو را گرفتار کرده است، و چون داخل غار شدم صدای ناله را از دور شنیدم، خوشحال شدم و به سرعت به سمت تو آمدم.
🌺پس از لحظه ای سکوت نیک ادامه داد:
البته این راهی که آمدی، قبلا برای تو در نظر گرفته شده بود. اما به واسطه توبه ای که کردی این راه از تو برداشته شد هر چند گناه سعی داشت تو را به این راه باز گرداند...
هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط باز و وسیعی رسیدیم که باتلاق مانند بود و چون قدم در آن نهادم، تا زانو در آن زمین لجن زار فرو رفتم. ❎دیگر تا دهان در باتلاق فرو رفته بودم و توان فریاد کشیدن و کمک طلبیدن نداشتم، ✨که به ناگاه فرشته الهی پدیدار شد و طنابی را به نیک داد و گفت: این طناب را خودش پیشاپیش فرستاده، کمکش کن تا نجات یابد.
🌻فرشته رفت و نیک بلافاصله طناب را به سمت من انداخت. وقتی باتلاق را پشت سر نهادیم از نیک پرسیدم: مقصود فرشته از اینکه گفت: طناب را خودش فرستاده، چه بود؟ 🍀نیک گفت: اگر به یاد داشته باشی، ده سال پیش از مرگت، مدرسه ای ساختی که اینک کودکان و نوجوانان در آن به تعلیم و تربیت مشغول اند،خیرات آن مدرسه بود که در چنین لحظه ای به کمکت آمد. 💠پس از تصدیق حرف نیک با قیافه ای حق به جانب، گفتم: من پنج سال قبل از آن نیز مسجدی ساختم، پس خیرات آن چه شد؟
✨نیک گفت: آن مسجد را چون از روی ریا و کسب شهرت ساختی و نه برای خدا مزدش را هم از مردم گرفتی. ❓گفتم: کدام مزد؟! گفت: تعریف و تمجیدهای مردم، به یاد بیاور که در دلت چه می گذشت وقتی مردم از تو تعریف می کردند! تو خوشبختی آنان را بر خوشحالی پروردگارت مقدم داشتی. 🌻باید بدانی که خداوند اعمالی را می پذیرد که تنها برای او انجام گرفته باشد. 🍁حسرت وجودم را فراگرفت و به خود نهیب زدم: دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی، اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دستگیر تو باشد، تباه کردی...
✍ادامه دارد..
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
4_5816737344992053385-0.mp3
1.47M
در دنیا چطور عمل کنیم تا دچار خسران آخرت نشویم؟؟؟
🎧: استاد حاج آقا زعفری زاده
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج
#رسانه_باشید
https://eitaa.com/hayateabad
حتما عضو کانال بشید⬆️⬆️⬆️⬆
#حیات_ابدی
May 11
#سرگذشتارواحدرعالمبرزخ!
#قسمتچهاردهم
همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بیانتها ادامه میدادیم؛ در حالی که گرمای طاقتفرسای آسمان برای لحظهای قطع نمیشد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود.
در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم.
صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آنها باقی ماند.
. ◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: اینها چه کسانی بودند؟!
نیک گفت: اینها گروهی از شهیدان بودند.
با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! گفت: آری، شهیدان.
گفتم: مقصدشان کجاست؟
گفت: وادی السلام.
با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! گفت: آری.
💥 گفتم: ما مدتهاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کردهایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛
آنگاه تو میگویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟
نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت:
تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت میکردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی.
تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطرهای که از خونشان بر زمین مینشیند،
تمام گناهانشان را از میان بر میدارد. و راه را بر ایشان هموار میسازد.
در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد میشوند آنها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی میکنند. .
به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم:
طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب... از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم:
چه مقامی! چه منزلتی!
در حالیکه من مدتهاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم،
هنوز هم به جایی نرسیدهام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد میرسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند...
اشک بر گونههایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد. چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود...
✍ادامه دارد..