#پیام_معنوی
💌قلبت را گرم کن!
_______
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#یک_آیه
بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ
[ ﻧﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ] ﺑﻠﻜﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺷﻚ ﺍﻧﺪ [ ﻭ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻛﺮﺩﺍﺭﺷﺎﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﻳﻖ ] ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ .
سوره مبارکه دخان آیه ٩
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
💕🌿💕
🌿
کسی که *کردارش* او را به جایی نرساند 💕
*افتخارات خاندانش*
او را به جایی نخواهد رساند ✋
[نهجالبلاغه حکمت ۲۳]
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
❥͜͡𖣢❥͜͡𖣢❥͜͡𖣢
.
.
| #تلنگر🎈|
خیلےهاگفتند:
شهـدا_شرمندهایـم 🥺📞
خیلےهاشنیدند:
شهـدا_شرمندهایــم 😞📻
خیلےهاهم نوشتند:
شهـدا_شرمندهایــم😔✍🏻
همہ و همہ شرمندهایــم💔
امانمےدانـــم
چــند نفر سعےداریـــم از این
شرمندگےخـــارج شویـــم!؟!
_______________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#مکتب_روح_الله
تسلیم، که حظّ قلب است، غیر از علم است که حظّ عقل است. ...
ما همه داد، از توحید میزنیم و حق تعالی را «مُقَلِّبَ القُلُوبِ و الأبصَارِ» میخوانیم، و «الخَیرُ کُلُهُ بِیَدِهِ» و «الشَّرُّ لَیسَ الَیهِ» می سرائیم ولی باز در صدد جلب قلوب بندگان خدا هستیم،
و دائماً خیرات را از دست دیگران تمنا داریم، این ها نیست جز اینکه این ها، یا حقایق عقلیه ای است که قلب از آن بی خبر است و لقلقه های لسانی است که به مرتبه ذکر حقیقی نرسیده.
[شرح حدیث عقل و جهل ص۹۰]
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء و الصدیقین
#شهیدانه (❤)
در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است
تکلیف اول است شهیدانه زیستن
حمید آقا بیشتر با دستش بعد از نماز
تسبیحات میگفت و انگشتاش رو
فشار میداد ...✖️📿
وقتی این ازشون میپرسیدم که چرا ؟🤔
میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم تا یادشون بمونه و اون دنیا برام گواهی بدن که با این دست
ذکر خدا رو گفتم...:)🍃💚۰
✨شهید حمیدسیاهکالی
#شهدا راباذکر #صلوات یادکنیمـ:)
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#بیو♥️•°○
﴿ﭐلحسین﴾؏...❥
•°ازدورےاَتهمیشھ بدآوَردِهاَمحسین°•
_______
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بسم رب الشهدا والصدیقین
#معرفی_شهید (❤)
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست
واز آن روز سرم میل بریدن دارد
شهـید مدافع حرم عظیم واعظی
ولادت :خرداد ۱۳۶۰
شهادت:مرداد ۱۳۹۲
علت شهادت:مبارزه با گروهک های تکفیری ـ صهیونستی دردفاع از حرم اسلام
مزارشهید:بهشت رضا ، مشهد
شهید عظیم واعظی نخستین شهیدمدافع حرم لشگر(فاطمیون) در ۲۴خرداد ۱۳۶۰متولد شد.
(عظیم واعظی) که جزء نخستین گروه رزمندگان افغانستانی فاطمیون برای دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام راهی سوریه شد در مردادماه۹۲ توسط تروریست های تکفیری به شهادت رسید ولقب
(نخستین شهید فاطمیون) را از آن خود کرد.
شهید عظیم واعظی که تنها بعد از گذشت سه ماه از تأسیس فاطمیون به شهادت رسید در گلزار شهدای بشهت رضا در مشهد به خاک سپرده
شد...🌷
#تولدت_مبارک
#از_رفاقت_تـا_شـهادتــღ
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
بسم رب الشهدا والصدیقین #معرفی_شهید (❤) من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست واز آن روز سرم میل بریدن دا
سلام بَر هَمراهانِ گِرامے ڪانالِ •حَضرَتِ عِشق•
✨ امروز سالروزِ ولادَتِ نخستیـــن شهید مدافع حرم تیپ فاطمیـــون شهیـــد عظیم واعظی هَست
متاسفانہ اطلاعات بیشتَری از این شَهیـــد بزرگوار در دست نداشتیم
شادی روح این شَهید عزیز تیپ فاطمیون و تمامی شهدای مدافع حرم صلوات...♥️
#حاجحسینیڪتآ
خونحاجقاسمکلید🔑فتحقدسخواهدبودو اینکلیدازآنجنسکلیدهانیستکهنچرخد خواهیددید...✨😍
#آزآدےقدسخونبهایت🌾🌿
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهلم
💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا #زینبیه فقط گریه کردیم.
مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانهای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشدهاش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید.
💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریههایم را گم میکردم تا مصطفی و مادرش نبینند و بهخوبی میدیدند که مصطفی از #شرم قدمی عقبتر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، میخواید ببریمش دکتر؟»
و ابوالفضل از حرارت پیشانیام تب تنهاییام را حس میکرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!»
💠 خانهای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه #بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرینزبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من میبرمش #حرم رو ببینه قلبش آروم شه!»
نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکستهام تا بام آمد.
💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی #دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) نگاهم میکند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم.
از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم و بهخدا حرفهایم را میشنید، اشکهایم را میخرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟»
💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میدونه من چی کشیدم!»
و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن #انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.»
💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»
و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بیغیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه #سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.»
💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و #حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد :«همون روز تو فرودگاه بچهها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از #تهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از #دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امنترین جا برات همون داریاست.»
💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچههای دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم #ایران، ولی نشد.»
و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناساییات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»
💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات #امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh