#پیام_معنوی
💌نشاط دائم
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
~•❄️•~
#یک_آیه
❄️
لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ
❄️
از رحمت خــدا نا امیـد نشـو 🙃
❄️
سوره مبارکه زمر آیه ۵۳
#حضرتعشق
❄️
آیہ آیہ ٺـا ظہـور🍃😌👇
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
.•°🦋°•.
مظانّ استجابت دعا به حَسَب مکان🌹
🍃💝🍃💝🍃💝🍃💝
در روایتی میخوانیم: دعا کردن برای حضرت ولی عصر [عج] در حرم امام رضا (ع) سفارش شده است.
در روایت چنین آمده است: بعد از نماز برای هر یک از پیشوایان معصوم دعا زیر خوانده شود:
《 الَلهُمَّ صَلِّ عَلی' حُجَّتِکَ وَ وَلَیِّکَ وَ القائِم فِی خَلقِک، صَلو'هً نامِیَه، باقِیَه، تُعَجِّلُ بِها فَرَجَه، وَ تَنصُرُهُ بِها.....》
(( خداوندا! بر حجت و ولیّت و قائم در آفرینشت درود بفرست، درودی روز افزون، و پایدار که به آن فرجش را زودتر برسانی، و به آن پیروزش گردانی.))
🌿<کامل الزیارات، باب ۷۹، ص ۴۱۳>🌿
🍃💝🍃💝🍃💝🍃💝
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
•{🎊🌺🎊}•
🌸 امام هادی (ع) میفرمایند:
🌺 مسخره کردن (و بذله گویی) دیگران،
🌺 تفریح سفیهان
🌺 و کار جاهلان است.
[بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۶۹]
#حدیث
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست 🍃🌸
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء والصدیقین
#شهیدانه [❤️]
هر وقتمی خواستبرای جوانان یــادگاری بنویسد ، می نوشت:
[مَنڪانللہڪاناللهلہ✨😌
هر که با خدا باشد خدا با اوست😍]
•°رسم عاشق نیست با یک دل
دو دلبر داشتن ...💖°•
شہید هِمت، یک خصوصیت جامع داشت، آن هم اخلاص در عمل او بود. 🙂
کارهایش برای خدا بود.✨💚
[اما رفتاری که اخلاص ابراهیم را به چشم می آورد، تواضعی بود که نسبت به دیگران داشت.]
🌸شھید محمدابراهیم همت🌸
شھدارا یادڪنیم باذڪرصلوات✨
#حضرت_عشق
#از_رفاقت_تـا_شـهادتــღ
اَز #سَر گذشتن ، سرگذشت ۅ سَرنوشت ماست
💛🌿💛🌿
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
💛🌿💛🌿
#رهبرانه 🌿🎊
حضرت هادی و حضرت عسکری علیهماالسلام در همان شهر سامرا، که در واقع مثل یک پادگان بود، یک شهر بزرگِ آنچنانی نبود؛ پایتخت نوبنیادی بود که «سُرّ من رأی»؛ سران و اعیان و رجالِ حکومت و به قدری از مردم عادی که حوایج روزمره را برطرف کنند، در آن جمع شده بودند، توانسته بودند این همه ارتباطات را با سرتاسر دنیای اسلام تنظیم کنند.
[۱۳۸۲/۲/۲۰ - رهبر انقلاب]
🌿 خۅش بہ حال دِل مَن مِثلِ تۅ آقا دارد 🌿
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
°•{♥️}•°
بَرگرد
[فَقَطـ]
یِڪ بَغݪ
باباےِمݩ باش...🍃😔
#حاج_قاسم✨
#حاجیمونه :)
راهے ڪہ اَز #سَر گرفتیـ🕊ــمْ
👇✨🍃
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
#خطبه_غدیر •💚•
بخش سوم: *اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام*
هان! بدانید که آنان امانتداران خداوند در میان آفریدگان و حاکمان او در زمین اویند.
هشدار که من وظیفه ی خود را ادا کردم. هشدار که من آن چه بر عهده ام بود ابلاغ کردم و به گوشتان رساندم و روشن نمودم. بدانید که این سخن خدا بود و من از سوی او سخن گفتم. هشدار که هرگز به جز این برادرم کسی نباید امیرالمؤمنین خوانده شود. هشدار که پس از من امارت مؤمنان بری کسی جز او روا نباشد.
#فـقـطحـیـدرامـیرالمـومنـیـناست 💚
#حضرت_عشق
سه.روز.تا.عید.غدیـر.خم😍
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریه_تامنـــا🕊
💞 قسمت #سی_وپنج
ناهار خورده و نخورده خوابش برده بود. از فرصت استفاده کردم و به دکتر رفتم. دکتر هم توصیه های لازم را گفت و اینکه حداقل تا شش ماه آینده حق بارداری مجدد ندارم.😞
اصلا به این چیزها فکر نمی کردم. تمام هَم و غَمم #صالح بود و #رسیدگی به او...☺️😍
به خانه که بازگشتم تازه بیدار شده بود. نگران بود از نبودم و شاکی از اینکه چرا تنها رفته ام؟!
ــ تو مگه استراحت مطلق نبودی؟ چرا تنها رفتی؟ چرا بیدارم نکردی باهات بیام؟ 😒
ــ نگران نباش عزیزم... چیز مهمی نبود.یه چکاپ ساده و معمولی بود.☺️
ــ هر چی باشه... وقتی من خونه م نباید تنها بری. اگه اتفاقی برات بیفته من چه غلطی بکنم؟😠
صدایش را برده بود بالا.
صالح من😳 صالح مهربان و آرامم چرا اینطور پرخاشگر شده بود؟! 😞سری تکان داد و با اخم به اتاقمان رفت و درب را به هم کوبید. سردرگم به سلما نگاه کردم و چانه ام از بغض لرزید.😢 پدر جون بلند شد و به سمتم آمد. پیشانی ام را بوسید و گفت:
ــ دلخور نشو عروسم...😔 صالح تا #موقعیت_جدیدشو پیدا کنه طول می کشه. مدام نگرانت بود و همش می گفت بلایی سرش نیاد. سلما هم که از پایگاه برگشت کلی باهاش دعوا کرد که چرا تنهات گذاشته. باید #درکش کنیم. مطمئنم اگه از وضعیت فعلی تو باخبر بود هرگز بد برخورد نمی کرد. خودت باید صالحو بشناسی دخترم.😊
اشکم سرازیر شد 😭و به آشپزخانه رفتم. دو استکان چایی ریختم و باخود به اتاق بردم. صالح روی تخت دراز کشیده بود و دست راستش را روی چشمش گذاشته بود. آستین خالی هم، کج و کوله روی تخت افتاده بود. چایی را روی زمین گذاشتم و کنار صالح لبه ی تخت نشستم.
دستش را از روی چشمش برداشتم و لبخندی زدم.
ــ قهری؟!☺️
ــ لا اله الا الله... مگه بچه م؟😠
ــ والا با این رفتاری که من دارم میبینم از بچه هم بچه تری...☹️
اخم کرد و گفت:
ــ اصلا تو چرا اینجوری نشستی؟😠
بلند شد و به اصرار مرا وادار کرد روی تخت استراحت کنم.
ــ مگه تو استراحت مطلق نیستی؟! به چه حقی رعایت نمی کنی؟😠
بدون چون و چرا اوامرش را انجام دادم و دلم برای اینهمه نگرانی اش می سوخت "خدایا چطور بهش بگم؟!!!؟😭"
ــ یه چیزی میگم آویزه ی گوشت کن😠
ــ اینجوری باهام حرف نزن😢
چشمش را بست و چند نفس عمیق کشید.
ــ ببخشید... نمی دونم چرا اعصابم خُرده؟😞
دستش را لای موهایش کرد و گفت:
ــ درسته که یه دست ندارم و نقص عضو شدم اما... من هنوز همون صالحم. هنوز مرد خونه هستم و شوهر تو... پس دوست ندارم دیدت نسبت بهم عوض بشه.😠☝️
از حرفش بغض کردم.
صالح چه فکر می کرد و دل پر بغض من چه رازی در خود داشت💔😭💔
ــ گریه نکن. این وضعیتیه که... که باید از این به بعد تحمل کنی😠
دیگر تحمل این حرفها را نداشتم. صالح برای من همان صالح بود. چیزی تغییر نکرده بود. نباید اجازه می دادم روحیه اش را ببازد و خودش را ناقص بداند. بغضم را توی آغوشش سبک کردم و با صدای آخ صالح به خودم آمدم. دستم را روی زخم بازوی قطع شده اش فشرده بودم.😰
ادامه دارد...
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh