#پیام_معنوی
💌تنهایی یعنی ...
___________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#یک_آیه
إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
#خــدا 🍃
شـݩوݩده ے
دعـاټہ 🙃
#حضرت_عشق
.•°🦋°•. دݪت و آڔامش بده 😌👇
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
.•°🦋°•..•°🦋°•..•°🦋°•..•°🦋°•.
|•🖤🌿•|
🌿 امام باقر (ع) میفرمایند:
🌿 تنبلی بدین و دنیا زیان رساند.
[تحف العقول، ص۳۱۰]
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#تلنگر‼️
|•هیچڪس نزد خدا محبوب تر از جوانِ
توبه ڪار نیست...🌸🌱
+اے جوان!! به سنگ مزارها دقّت ڪرده اے⁉️
[“اڪثرشان جوان هایے بوده اند ڪه میگفتند
حالا زود است براے توبه...!!]→
آیټ اللّه مجٺهدۍ ټهرانۍ
#حضرت_عشق🍃
‼️✨بیاید یہ غلطے بڪنیـــم قبل از اینڪہ به غلط ڪردن بیوفتیـــم✨‼️
👇🍃✨
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مونده روی سینه...
یه بغض دیرینه 💔
کبوتر قلبم رو خاکا میشینه...
#کلیپ_تصویری🖤
شهادت امام باقر (ع)🖤
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
مستجاب الدعوه بودن💫
امام رضا(ع)فرمود:
((دعای حضرت مهدی، همواره به اجابت میرسد.
اگر درمورد سنگی دعا کند، از وسط به دو نیم میشود.))
🍃🍂🍃🍂🍃
🍁/الزام الناصب، ص۹/🍁
#به_وقت_امام_زمان 💌
#حضرت_عشق
🍃ڪجاست صاحِب دِلہاےِ گَرد ۅ خاڪےمان؟
💖✨👇
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
@Maddahionlinمداحی آنلاین - پنجاه ساله که گریونی - محمدحسین حدادیان.mp3
زمان:
حجم:
4.06M
#آرامبخش 🍃
پنجاه ساله که گریونی
یاد شام غریبونی😔
#محمدحسین_حدادیان
#شهادتاماممحمدباقر(ع)تسليت🏴
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء والصدیقین
#شهیدانه✨💖
🔅 خیره شده بود به آسمان
حسابی رفته بود توی لاک خودش...
بهش گفتم: «چی شده محمد؟»
انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم»
🔅 توی بهشت زهرا که میخواستند دفنش کنند، دیدمش؛ جواب سؤالش رو گرفته بود با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش، "ارباً اربا" شده بود مثل مولایش حسین (علیهالسلام)
✨شھیدسیـدمحمدشڪرے
#از_رفاقت_تـا_شـهادتــღ
#حضرت_عشق
از سَر گُذَشتَن ، سَرگُذَشت ۅ سَرنِوشت ماست
♥️✨🍃
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
♥️✨🍃
#خطبه_غدیر •💚•
بخش سوم: *اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام*
هان مردمان! او رابرتر دانید، که خداوند او را برگزیده؛ و پیشوایی او را بپذیرید، که خداوند او را برپا کرده است.
هان مردمان! او از سوی خدا امام است و هرگز خداوند توبه منکر او را نپذیرد و او را نیامرزد. این است روش قطعی خداوند درباره ناسازگار علی و هرآینه او را به عذاب دردناک پایدار کیفر کند. از مخالفت او بهراسید و گرنه در آتشی درخواهید شد که آتش گیری آن مردمانند؛ و سنگ، که برای حق ستیزان آماده شده است.
#فـقـطحـیـدرامـیرالمـومنـیـناست 💚
یازده.روز.تا.عید.غدیـر.خم😍
__________________
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه 🖤✨
امام باقـر علیهالسلام در ایجاد تشکیلات تشیع و یک سازمان قوی و همگانی از همه وسایل مشروع و ممکن استفاده کرد... همین که افرادی را به عنوان وکیل و نایب خود تربیت کنند که کار آن حضرت را دنبال کنند و ادامه تبلیغات و تعلیمات آن حضرت را به عهده بگیرند؛ این سازمانـدهی پنهانی امام باقـر بود.
[1366/5/9- 1367/6/25 از بیانات رهبر انقلاب]
خۅش بہ حالِ دِل مَن مِثلِ تۅ آقا دارَد
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریه_تامنـــا🕊
💞 قسمت #بیست_ویک
روزهای #تنهایی و #زجرآورم سپری می شد. #حفظ_ظاهر را یاد گرفته بودم امان از تنهایی اتاق خوابم.😔
جای خالی صالح را کنارم خیلی حس می کردم. سعی داشتم بیشتر توی منزل خودمان باشم و به اتاق دونفره مان پناه می آوردم.
زهرا بانو خیلی اصرار داشت به آنجا بروم به همین خاطر ساعتی از روز را آنجا بودم و سریع بر می گشتم.
می ترسیدم صالح زنگ بزند و من خانه نباشم.😢
موبایلم همیشه توی دستم بود اما اکثرا صالح با منزل تماس می گرفت. شبها که به غیر از اتاقمان جای دیگری آرام و قرار نداشتم. انگار اتاق، هوای آغوش صالح را داشت که اینقدر آرامم می کرد.
تسبیح که همراه شبانه روزم شده بود. نمی دانم چقدر صلوات می فرستادم اما آرام می شدم. پایگاه رفتنم را آغاز کرده بودم و علاوه بر آن کارهای جهادی هم انجام می دادم که #سرگرم باشم.
شمارش معکوس⏳ دیدارم با صالح شروع شده بود. گفته بود می آید اما روز دقیقش را نمی گفت.
من هم اصرار نمی کردم. هر لحظه منتظر صدای زنگ در بودم.
یک هفته از خانه بیرون نرفتم.
حتی پیش بابا و زهرا بانو نمی رفتم. می ترسیدم در نبودم صالح بیاید و من نباشم.🙈😍
یک روز نزدیک غروب بود و من منتظر خبری از صالح کنار تلفن نشسته بودم. زهرا بانو اصرار کرد و گفت باید شام را با آنها باشم.
اصلا دلم نمی خواست از خانه جُم بخورم. اینقدر بابا و زهرا بانو اصرار کردند که قبول کردم بروم.
پدرجون و سلما زودتر از من به آنجا رفتند. من هم به بهانه ی کاری که نداشتم ساعتی بعد از آنها رفتم.
منتظر تماس صالح بودم.😍💞
از دیروز چشم دوخته بودم به صفحه ی تلفن. ناامید شدم و چادر رنگی را سرم انداختم و رفتم. پکر و گرفته روی مبل نشستم 😔 و زهرا بانو گفت:
ــ یه ساعته که معطلمون کردی حالا هم که اومدی اینجوری بُق کردی؟!😕
آهی کشیدم و گفتم:
ــ منتظر تماس صالح بودم.😔
دسته گل نرگس🌼 از پشت مبل توی صورتم آمد و صدای صالح گوشم را نوازش داد:
ــ مگه این صالحو نبینم که خانومشو منتظر گذاشته. باید یه گوش مالی اساسی بهش
بدم.😜😍
جیغ کشیدم.
آنقدر بلند که خودم هم باورم نمی شد. از جایم پریدم و صالح را دیدم که پشت سرم ایستاده بود.
خدایا چه حالی داشتم؟!😍😭 نه می توانستم حرفی بزنم و نه واکنشی.
در سکوت دستش را گرفتم و به اتاق خودم بردم.
در را بستم و او را به آغوش کشیدم. باورم نمی شد صالح کنار من بود.
اشک می ریختم😢 و #خداراشکر می کردم. صالح هم حالی همانند من داشت. فقط از حرکتم کمی بهت زده بود
ــ آروم باش خانومم. مهدیه جان... عزیز دلم... من کنارتم. سالمم. به قولم عمل کردم. منو ببین☺️
توان هیچ حرفی نداشتم.
سجاده را پهن کردم و صالح را کنار سجاده نشاندم و در حضورش دو رکعت #نمازشکر خواندم...
باز هم مرا غافلگیر کرده بود.
ادامه دارد...
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی
✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀
__________________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh