eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
288 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤✨ امام باقـر علیه‌السلام در ایجاد تشکیلات تشیع و یک سازمان قوی و همگانی از همه وسایل مشروع و ممکن استفاده کرد... همین که افرادی را به عنوان وکیل و نایب خود تربیت کنند که کار آن حضرت را دنبال کنند و ادامه تبلیغات و تعلیمات آن حضرت را به عهده بگیرند؛ این سازمانـدهی پنهانی امام باقـر بود. [1366/5/9-  1367/6/25 از بیانات رهبر انقلاب] خۅش بہ حالِ دِل مَن مِثلِ تۅ آقا دارَد 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت روزهای و سپری می شد. را یاد گرفته بودم امان از تنهایی اتاق خوابم.😔 جای خالی صالح را کنارم خیلی حس می کردم. سعی داشتم بیشتر توی منزل خودمان باشم و به اتاق دونفره مان پناه می آوردم. زهرا بانو خیلی اصرار داشت به آنجا بروم به همین خاطر ساعتی از روز را آنجا بودم و سریع بر می گشتم. می ترسیدم صالح زنگ بزند و من خانه نباشم.😢 موبایلم همیشه توی دستم بود اما اکثرا صالح با منزل تماس می گرفت. شبها که به غیر از اتاقمان جای دیگری آرام و قرار نداشتم. انگار اتاق، هوای آغوش صالح را داشت که اینقدر آرامم می کرد. تسبیح که همراه شبانه روزم شده بود. نمی دانم چقدر صلوات می فرستادم اما آرام می شدم. پایگاه رفتنم را آغاز کرده بودم و علاوه بر آن کارهای جهادی هم انجام می دادم که باشم. شمارش معکوس⏳ دیدارم با صالح شروع شده بود. گفته بود می آید اما روز دقیقش را نمی گفت. من هم اصرار نمی کردم. هر لحظه منتظر صدای زنگ در بودم. یک هفته از خانه بیرون نرفتم. حتی پیش بابا و زهرا بانو نمی رفتم. می ترسیدم در نبودم صالح بیاید و من نباشم.🙈😍 یک روز نزدیک غروب بود و من منتظر خبری از صالح کنار تلفن نشسته بودم. زهرا بانو اصرار کرد و گفت باید شام را با آنها باشم. اصلا دلم نمی خواست از خانه جُم بخورم. اینقدر بابا و زهرا بانو اصرار کردند که قبول کردم بروم. پدرجون و سلما زودتر از من به آنجا رفتند. من هم به بهانه ی کاری که نداشتم ساعتی بعد از آنها رفتم. منتظر تماس صالح بودم.😍💞 از دیروز چشم دوخته بودم به صفحه ی تلفن. ناامید شدم و چادر رنگی را سرم انداختم و رفتم. پکر و گرفته روی مبل نشستم 😔 و زهرا بانو گفت: ــ یه ساعته که معطلمون کردی حالا هم که اومدی اینجوری بُق کردی؟!😕 آهی کشیدم و گفتم: ــ منتظر تماس صالح بودم.😔 دسته گل نرگس🌼 از پشت مبل توی صورتم آمد و صدای صالح گوشم را نوازش داد: ــ مگه این صالحو نبینم که خانومشو منتظر گذاشته. باید یه گوش مالی اساسی بهش بدم.😜😍 جیغ کشیدم. آنقدر بلند که خودم هم باورم نمی شد. از جایم پریدم و صالح را دیدم که پشت سرم ایستاده بود. خدایا چه حالی داشتم؟!😍😭 نه می توانستم حرفی بزنم و نه واکنشی. در سکوت دستش را گرفتم و به اتاق خودم بردم. در را بستم و او را به آغوش کشیدم. باورم نمی شد صالح کنار من بود. اشک می ریختم😢 و می کردم. صالح هم حالی همانند من داشت. فقط از حرکتم کمی بهت زده بود ــ آروم باش خانومم. مهدیه جان... عزیز دلم... من کنارتم. سالمم. به قولم عمل کردم. منو ببین☺️ توان هیچ حرفی نداشتم. سجاده را پهن کردم و صالح را کنار سجاده نشاندم و در حضورش دو رکعت خواندم... باز هم مرا غافلگیر کرده بود. ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ __________________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت با صالح به همه ی فامیل سر زدیم.😊 می گفت دوست ندارد صبر کند با کوله باری از خجالت مهمان سفره های اسراف اقوام شویم. کمی خجالت زده بودم. می ترسیدم فامیل، از ما دلخور شوند. منزل اقوام خودشان که می رفتیم با روی گشاده و رفتاری عادی پذیرای ما بودند. می گفتند انتظار این رفتار را از صالح داشته اند اما اقوام من... بخاطر اینکه حداقل آمادگی داشته باشند از قبل تماس می گرفتم که می خواهیم بیاییم😅 "والا بخدا این مدل پاگشا نوبره" ــ سخت نگیر خانومم. اقوام تو هم باید با این رفتار من آشنا بشن.😁 ــ می ترسم ناراحت بشن😔 ــ نه عزیز دلم. من فقط می خوام زحمت نیفتن و سفره هاشون ساده و صمیمی باشه😊 کم کم داشتم به رفتارهایش عادت می کردم. مشغول پخت و پز بودم که از پشت چشمم را گرفت. ــ سلام ــ سلام به روی ماهت خانوووم. خوبی؟ خسته نباشی. ناخنکی به غذا زد و گفت: ــ بلیط هواپیما گرفتم. برا امشب.😇 از تعجب چشمانم گشاد شده بود. ــ امشب؟؟؟!!!😳 کجا؟! ــ اول شیراز بعد هر جا خانومم بگه ــ الان باید بگی؟😒 ــ گفته بودم از سوریه برگردم حتما ماه عسل می برمت. ــ خب... من آمادگی ندارم... وااای صالح😫همیشه آدمو شوکه می کنی.🙈 ــ خب این خوبه یا... ــ نمی دونم. اگه دیوونه نشم خوبه😉 تا شب به کمک صالح چمدان را بستم. از زهرا بانو و بابا خداحافظی کردیم و با سلما و پدرجون به فرودگاه رفتیم. صبح بود. از خواب بیدار شدم و روی تخت جابه جا شدم. صالح توی اتاق نبود. همه جای اتاق را گشتم اما نبود. بیشتر از دوساعت توی اتاق هتل 🏨حبس بودم. دلم نمی خواست تنها به جایی بروم. کلافه و گرسنه بودم. از طرفی نگران بودم برای صالح... درب اتاق باز شد و صالح با دو پرس غذا آمد. لبخندی زد و گفت: ــ سلاااام خانوم گل... صبح بخیر😊 ابرویی نازک کردم و گفتم: ــ ظهر بخیر😌میدونی ساعت چنده؟ چرا تنهام گذاشتی؟😠 ــ قربون اون اخمت... ببخشید. کار داشتم.😁 ــ دارم می میرم از گشنگی. آخه تو شهر غریب چیکار داشتی؟☹️ ــ برات غذا آوردم. ببخشید خانومم. کاری بود از محل کارم سپرده بودن بهم. چیزی نگفتم و با هم غذا خوردیم و بعد از استراحت به تخت جمشید رفتیم. شب هم برای نماز و زیارت به شاه چراغ رفتیم. خیلی با صفا بود و دل سیــــــر زیارت کردیم.🙏 ادامه دارد... ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ ✍به قلمـ؛ بانو طاهره ترابی ✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀✿❀ __________________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
💚🍃بسم رب المهدے🍃💚
💌اگر توانستیم عاشقانه نماز بخوانیم... ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
[🍃] إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ خــداے مݩ و ٺـو 🙃🍃 [سوره آݪ عـمراݩ آیه ۵۱] آیہ آیہ ٺـا ظہـور 🍃😌👇 https://eitaa.com/hazraate_eshgh .•°🦋°•.
دارا بودن خلق خوش محمدی(ص)🌿 امام رضا(ع)فرمود: (( اخلاق پسندیده ی حضرت مهدی، چون جد بزرگوارش رسول اکرم (ص) است.)) 🌹🌹🌹🌹 🌱/منتخب الاثر، ص۴۲۲/🌱 💌 🌷🍃✨ڪجاست صاحِبِ دِلہاےِ گرد ۅ خاڪے مان؟ °♥️🍃✨👇° @hazraate_eshgh
✨💙✨💙✨ حرفا تونو ناشناس شنواییم🍃😌👇 https://harfeto.timefriend.net/442334342
🌸🌙 🌙 امیرالمومنین (ع) می‌فرمایند: 🌙 میان شما و پند پذیری، 🌙 پرده ای از غرور و خودخواهی وجود دارد. [نهج‌البلاغه، حکمت ۲۸۲] 🦋دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
•{🌼✨🌼}• چــ🌸ـادࢪ زیباۍ آسمانۍرو •❥ با غروࢪ بر سࢪ ڪن نه خجالت بڪشـ🤫 •❥ نه غمـگـین باشـ♥️ چـــادࢪټ ارزش اسـټ باوࢪ ڪنـ😌 چادریـ🦋ــہا دُختَرانِ زِینبـــ✨ اَند 💚💛🧡❤️💙 https://eitaa.com/hazraate_eshgh 💚💛🧡❤️💙
✨📿 عرفه را قدر بدانید. در روایتی دیدم که «عرفه و عرفات را بدین خاطر چنین اسمی داده‌اند که در این روز موقعیتی برای اعتراف به گناه در نزد پروردگار پیش می آید.» اسلام، اعتراف به گناه پیش بندگان را، مجاز نمی‌دانند اما پیش خدا، چرا، بین خودمان خدا و خدا، خلوت کنیم و تقصیرهایمان و گناه‌هایمان که مایه روسیاهی ما، مایه‌ی بسته شدن پرو بال ما، و مانع پرواز ماست، اعتراف نماییم و از آن توبه کنیم. [رهبر انقلاب] اعمال شب و روز عرفه ⁦👆🏼⁩ خۅش بہ حال دِل مَن مِثلِ تۅ آقا دارد ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh