ایشیعہبہاقتدارزینبصلواٺـــ✨
هرروزبہروزگارزینبصلواٺـــ🌸
بااوستکہدلدرانتظارمهدیستـــ😍
بفرستبہافتخارزینبصلواٺـــ🌱
#السلامعلیکیازینبکبری♥️
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
امـام حسـنعسکری (ع) فرمودند:
هیـچـ… بلائـی نیست مگر اینکه 🥀
پیـرامونش از طرف خـدا نعمتی است. 🌷
[تحفالعقولص۵۲۰]
#حدیث |••💡••|
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست
↓↓🌸💚🌸↓↓
@hazraate_eshgh
🖇🖇
♥️• { #یک_آیه
وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ } •♥️
ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺳﺖ
『 @hazraate_eshgh 』
🕊
ازخداخۅاستآدمشۅد
خداهمصدایشراشنیدودعایشرا
مستجابکرد
هماکنوݩقطعہ۵۳بهشٺزهرا
آرامخوابیدهاسٺـــ...✨🕊🍃♥️
#سالروزشهادتشهیدرسولخلیلی✨💛
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه •°✨🌻°•
✿ من در دورانجـوانی زیـاد مطالـعه میکردم.
✿ غیر از کـتابهای درسـی خودمان، کتاب تـاریخ، ادبـیات، شعـر، قصّـه و رمـان هم میخواندم.
✿ به کتاب قصّه خیلی عـلاقه داشتم و خیلی از رمانهای معـروف را در دوره نوجوانی خواندم.
✿ شـعر هم میخواندم. من با بسیاری از دیوانهای شـعر، در دوره نوجوانی و جـوانی آشنا شدم.
[۱۳۷۶/۱۱/۱۴ -رهبرانقلاب]
#کتاببخوانیم!
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش ↓
🌻✨﴾@hazraate_eshgh﴿✨🌻
#شهیدانه✨🌿🌸○•
شهید مدافـ؏ حرم رسوݪ خلیلۍ🕊
← یہروز رسوݪ ازم پرسید معنۍکلمہ {ذاب} بہ فارسۍ چۍ میشہ؟!🧐
گفتم یعنۍدفا؏ یا دفا؏ کننده...چطور؟!🤨
شهید خلیلۍ گفٺ : میشنوم تۅ گوشم یه نوایۍ میگہ هݪ من مذاب يذئب عن حرم رسوݪ الله😍😭 .
رسوݪ بغض ڪرد ۅ گفٺ هادۍ فردا دارم میرم سوریہ...✨☺️😭
ان شاءاللہ کہ بتونم از حرم دختر رسوݪ خدا دفا؏ کنم...❤️🕊
#سالروزشهادتشهیدرسولخلیلی✨💛
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌿❤️🌿
❤️
🌿
تألیف قلوب❤️
از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود:
🌿《خداوند به وسیله آن حضرت بین دل های پراکنده و مخالف یکدیگر ائتلاف می بخشد.》🌿
•[ (الکافی: ۳۳۲/۱و)
جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم ]•
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
ایخـدا ✿
بهمـن آنجمـالِ ❥
ارجـمندِ
زیبایرشیـد را
بنمـا ♡
و از پـردهغیـبت پدیـدارکـن
[دعایعهـد]
#عابدانه .•°♥️°•.
﴾@hazraate_eshgh﴿ 🕊
#خداجونمـــ |🌿|
✨❤️✨
میگن با هرکے دوست بشے
شکل و فرم اونو مے گیرے ...😉
حالا فکرشو کنید🤓
اگه با " خدا "دوست بشیم ...😍
چه زیبا شکل میگیریم🤗
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
کربلایی حسین معز غلامی4_5893502815891883348.mp3
زمان:
حجم:
2.8M
مهربان یا زینبــ🌸☺️
بی کران یا زینبـــ✨
آیہ ۅ سوره ۅ کݪ قرآن زینبـــ💛
#مداحی✨🌿
#شهیدحسینمعزغلامی🕊♥️|••
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_چهارم
💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد #انتخابات بودم که میگی #تقلب کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین تقلب شده، چرا آقایون رسماً به #شورای_نگهبان شکایت نمی کنن؟»
سپس با نگاه نگرانش اطرافش را پائید و با صدایی آهسته ادامه داد :«بیا بریم تو محوطه، اینجا یکی ببینه بده!» و من به قدری عصبی شده بودم که در همان میانه راهرو پاسخ هر دو حرفش را با هم و آن هم با صدایی بلند دادم :«شماها هر کاری می کنید، بد نیست! فقط ما اگه #اعتراض کنیم، بَده؟؟؟»
💠 باورش نمی شد آن دختر آرام و مهربان اینهمه به هم ریخته باشد که این بار تنها مبهوتم شد تا باز هم اعتراض کنم :«تو ستاد انتخابات نبودی، ولی تو #بسیج دانشکده که هر روز نشستی و #دروغ سر هم کردی! تو ستاد انتخابات هم یه مشت آدم حقه باز و دروغگو مثل تو نشستن!!!»
حقیقتاً دست خودم نبود که این آوار دغلکاری در کشور، آرامشم را ویران کرده بود و فقط می خواستم #اعتراضم را به گوش کسی برسانم. اگرچه این گوش، دل صبور مردی باشد که می دانستم بسیار دوستم دارد و من هم بی نهایت عاشقش بودم.
💠 اصلاً همین #عشق بود که ما را به هم وصل کرد، اما در این مدت نامزدی، دعواهای انتخاباتی بنیان رابطه مان را سخت لرزانده بود و امروز هم به چشم خودم می دیدم خانه عشقم در حال فروریختن است.
بچه های دانشکده از دختر و پسر از کنارمان رد می شدند، یکی خیره براندازمان می کرد، یکی پوزخند می زد و دیگری در گوش رفیقش پِچ پِچ می کرد.
💠 احساس کردم دندان هایش را به هم فشار می دهد تا پاسخ حرف هایم از دهانش بیرون نریزد و دیگر نتوانست تحملم کند که با اخمی مردانه سرزنشم کرد :«روزی که اومدم خواستگاری ات، به نظرم واقعاً یه فرشته بودی! انقدر که پاک و مهربون و آروم بودی! یک سال تو دانشکده زیر نظرت گرفته بودم و جز خوبی و متانت چیزی ازت ندیدم! حالا چی به سرت اومده که وسط راهرو جلو چشم اینهمه غریبه، صداتو می بری بالا؟ اصلاً دور و برت رو کیا گرفتن؟ یه روزی دوستات همه از دخترهای خوب و متدین دانشگاه بودن، حالا چی؟؟؟ دوستات شدن اونایی که صبح تا شب تو کافی شاپ ها با پسرها قرار میذارن و واسه به هم ریختن دانشگاه، نقشه می کشن!!! اگه یخورده به خودت نگاه کنی می بینی همین یکی دو ماه آرمان #میرحسین چه بلایی سرت اورده!»
سخنان تیزش روی شیشه احساسم ناخن کشید، همه غضبم تبدیل به بغض شد و نمی خواستم اشکم جاری شود که با لب هایی که می لرزید، صدایم را بلندتر کردم :«شماها همه تون عین همید! حق اینهمه مردمی رو که به میرحسین رأی دادن خوردین، حالا تازه منو محکوم می کنی که با کی می گردم با کی نمی گردم؟»
💠 و نتوانستم مقابل احساس شکستن زنانه ام بیش از این مقاومت کنم که پیش چشمانش شکستم و ناله زدم :«اصلاً من زن ایده آل تو نیستم! پس ولم کن و برو!!!» و گریه طوری گلویم را پُر کرد که نتوانستم حرفم را ادامه دهم و با دستپاچگی معصومانه ای از او رو گردانده و به سرعت به راه افتادم.
دیگر برایم مهم نبود که همه داشتند نگاه مان می کردند و ظاهراً برای او هم دیگر مهم نبود که با گام هایی بلند پشت سرم آمد و مثل گذشته #عاشقانه صدایم زد :«فرشته جان، صبر کن یه لحظه!» سر راه پله که رسیدم، از پشت دستم را کشید و با قدرت مردانه اش نگهم داشت. به سمتش چرخیدم و میان گریه گفتم :«دستمو ول کن! برو دنبال اون دختری که مثل خودت باشه، من به دردت نمی خورم!»
💠 دستش را مقابل لب هایش گرفت و با همان مهربانی همیشگی اش، عذر تقصیر خواست :«من فعلاً هیچی نمیگم تا آروم بشی، من معذرت می خوام عزیزم!» و من هم نمی خواستم عشقم را از دست بدهم که تکیه ام را به دیوار راه پله دادم و همچنان نگاهش نمی کردم تا باز هم برایم ولخرجی کند که با لحنی گرم و گیرا ادامه داد :«اگه این حرفا رو می زنم، واسه اینه که دوسِت دارم! واسه اینه که دلم می خواد همیشه همون فرشته #نجیب و مهربون باشی!»
و همین عقیده اش بود که دوباره روی آتش دلم اسفند پاشید که مستقیم نگاهش کردم و با تندی طعنه زدم :«تا مثل همه این مردم ساده، گول مون بزنید و تقلب کنید؟!!!»
💠 سپس به نگاهش که دوباره در برابر آتش زبانم گُر گرفته بود، دقیق شدم و مثل اینکه به همه چیز #شک کرده باشم، پرسیدم :«اصلاً شماها چی هستین؟ تو کی هستی؟ بچه ها میگن #بسیجی های دانشکده همه نفوذی ها و خبرچین های اطلاعاتی هستن!»
و واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»...
#ادامه_دارد
آبان98 ✨❌
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh