1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری 🍃
#حاج_قاسم 🌸
#به_وقت_دلتنگی 💔
چرا عدهای اصرار بر برجام۲ دارند؟
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#مکتب_روح_الله °•.💐.•°
من نمىتوانم اسم رهبر روى ایـشان بگذارم، بزرگتر از این است،
نمىتوانم بگویم که شخص اوّل است براى اینکه دومـى در کار نیست،
ایشان را نمى توانیم ما با هیچ تعبیرى تعبیر کنیم الاّ همین که مهـ♡ـدی موعود است ،
آنى است که خدا ذخیره کرده است براى بشر.
[صحیفه امام؛ج۱۲،ص۴۸۲]
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌿
#یاربفرجاماممانرابرسان ♥️
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#تلنگر ❌🌙↓
ماجبـههایها
از لقاالله جـاموندیم
دههشصتیا، هفتادیا
هشتادیا، نودیا
بپایید از بقیـةالله جانمونید...
بعدا نگید نگفتیدا !!!!
•°حاجحسینیکتا°•
💙🌙🌸
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
https://eitaa.com/hazraate_eshgh
#معرفی_کتاب 📚
🔸نام کتاب: استاد (خرده روایت های زندگی استاد شهید دکتر مجید شهریاری)
🔹نویسنده : فاطمه شایان پویا
🔸انتشارات: شهید کاظمی
♦️قسمتی از کتاب:
یک مقاله کار کرده بودیم برای پایان نامه.
میخواستیم زودتر بفرستیم برای یک ژورنال خاص که چاپش کند.
دکتر گفت:《 این کار رو که انجام دادی، آیا رفتی اون محاسبات دیگه شو هم انجام بدی که بدونی درسته یا نه؟
محاسباتی که کارت رو ساپورت کنه؟》
گفتم:《 دکتر بذار بفرستیم، اگه لازم باشه خودشون میگن اونو هم بفرستیم براشون.》
دکتر، جمله ای را با خنده گفت:《 حاسبوا قبل ان تحاسبوا 》. بذار قبل از اینکه ازمون بخوان، خودمون محاسباتمون رو انجام بدیم که بعدا گیر نیفتیم.
و ما این کار رو کردیم. خوب هم شد. چون بعد از محاسبه فهمیدیم کارمون یه سری اشکالات ریزی داره و برطرفش کردیم.
"دانشجو"
__________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#عابدانه 🦋^^
جـانم فدایت••❥
تو درخت ریشهدار مجدی :)
که همطرازی نپذیرد 😇
جانـم فدایت••❥
تو نعمت دیریـنهای :)
که او را مانندی نیست ✨
[دعایندبه]
#یاربفرجاماممانرابرسان ♥️
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🚨#فوری
#بیانیه_وزارت_دفاع:
به گزارش روابط عمومی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح بعد از ظهر امروز جمعه عناصر تروریست مسلح خودرو حامل محسن فخری زاده رئیس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع را مورد حمله قرار دادند.
♦️ در جریان درگیری تیم حفاظت ایشان با تروریست ها آقای محسن فخری زاده به شدت مجروح شدند و به بیمارستان منتقل گردید متاسفانه تلاش تیم پزشکی برای احیای ایشان موفق نبود و دقایقی قبل این مدیر خودرو و دانشمند پس از سالها تلاش و مجاهدت به درجه رفیع *شهادت* نائل آمد.
♦️ وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح اقدام ناجوانمردانه ترور یکی از مدیران متعهد و متخصص خود را به محضر مبارک مقام معظم رهبری و ملت شهیدپرور ایران اسلامی تبریک و تسلیت عرض می نماید.
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
♦️توئیت استاد رائفی پور در رابطه با شهادت دانشمند هسته ای و موشکی محسن فخری زاده
همزمانی ترور سردار محسن فخری زاده با سالگرد ترور شهید شهریاری نیز معاوضه ایرانیان زندانی در تایلند به اتهام اقدام برای ترور سفیر اسرائیل در این کشور حامل پیام مهمی است
♦️ *در ضمن باید بدانید فخریزاده اخیراً واکسن ایرانی کرونا را تا مرحله تست انسانی پیش برده بود*
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
°•{🍃🌸🍃}•°
☘ شیخ صدوق نیز در حدیث صحیحی از ابوهاشم داوود بن القاسم جعفری آورده است که گفت:
🌷 از حضرت ابوالحسن صاحب العسکر (امام هادی) علیه السلام شنیدم که میفرمود:
《جانشین من بعد از من فرزندم حسن است،
ولی شما چه حالی خواهید داشت در جانشین پس از او؟
عرض کردم: چطور مگر قربانت گردم؟
فرمود: زیرا که نه او را میبینید و نه روا است که اسمش را ببرید.
گفتم: پس چطور او را ياد کنیم؟
فرمود: بگویید:
*اَلحُجَّةُ مِن آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیِهُم السَّلام*🌿
یعنی:
حجّت آل محمّد (صلیالله علیه و آله)🌿》
°•{🍃🌸🍃}•°
🍃°•| کمالالدین: ۳۸۱/۲
جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم |•°🍃
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
Haj Meysam MotieeShab02Moharram1396[12].mp3
زمان:
حجم:
4.87M
گفتم این جمعه یار میآید 💔
باغ دل را بهار میآید 🍃
گفتم این جمعه جمعه فرج است :)
مصلح روزگار میآید...
#نجوا_با_امام_زمان 🦋
#میثم_مطیعی 🎙
#مداحی 💚
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
••••
سحـرجمعهکـمبود
غـروبجـمعههـماضــافـهشد 💔
#شهید_محسن_فخری_زاده
#ترور
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #ششم
#هوالعشق
#نفس_فاطمه
👈🏻راوی : زینب
-مامان جان اونارو اونطور گره نزن ٬ پاپیونش کن ٬ ببین اینطوری....🎀
-وا مادر خب منم اینطوری زدم دیگه پانیون😕
-واااای مردم از خنده مامان ٬ پانیون نه پاپیون😁🎀
-حالا همون پاسیون هر پاچیزی که هست😁
-الهی دورت بگردم ملیحه خاتون😍
-خدانکنه زینبم❤️
صدای تلفن ☎️خانه توجهم را جلب کرد...
٬ به سمت تلفن گام برداشتم علی بود صدایش میلرزید و نفس نفس میزد.😰
-الو داداش٬ چیشده ٬الووو😢
-زینب...زینب بیا..... فاطمه..😞😨
-فاطمه چیی؟😳
-فاطمه تصادف کرده.
-یا فاطمه زهرا😰
تلفن از دستم افتاد روی سرامیک و مانیتورش شکست مادر با وحشت به طرفم برگشتد٬ ماتم برده بود.😞
-چیشده زینب چرا رنگت پریده دختر؟
-....
-زینببببب چیشده جون به لبم کردی😢
-فاطمه تصادف کرده مامان😭
-یا جدسادات😱
با مادر سریع حاضر شدیم
و به طرف بیمارستانی که علی ادرسش را پیامک کرده بود راه افتادیم ٬ تمام بدنم میلرزید مادر فقط ذکر میگفت و گریه میکرد..😭📿
-دکتر سماوات به بخش آی سیو ...دکتر سماوات به بخش آی سیو👨⚕
صدای بیمارستان شلوغ در ذهنم اکو میشد .
در راهرو به دنبال علی میگشتم ته سالن دوم آن را پیداکردم ٬ باچادر ، مادر را به آن سمت هدایت کردم ٬ حدسم درست بود علی آشفته تر از آشفتگان جهان بود..😔
-علی داداشم ٬ سلام
-فاطمه...😣😞
-علی مادر چیشد؟چطور تصادف کردید؟الان فاطمه کجاست؟دکترا چی گفتن؟آخه ما که..
-الله اکبر مامان تروخدا یک دقیقه وایسید دیگه
-داداش؟الان فاطمه کجاست؟
-فاطمه...
مثل دیوانه ها شده بود
به گوشه ای خیره بود و بعد هر سوالم نام فاطمه را نجوا میکرد ٬ هرکس نمیدانست من میدانستم جانشان به هم وابسته بود..💞 اینطور نمیشد
خودم باید با دکترش صحبت میکردم٬در اتاق باز شد و پزشک کهنسالی با عینک فرم پروفسوری👓 سمتمان آمد....
-همراه خانم پایدار؟
-بله ماهستیم
-لطفا همراهم بیاید🚶♂
-من میرم زینب
-نه داداش تو حالت خوب نیست باید..
-پس باهام بیا
مادر روی صندلی نشست و همراه علی به اتاق پزشک رفتیم .دکتر سریعا توضیحاتش را شروع کرد ...
-خب ببینید٬ خانم پایدار دچار ضربه مغزی شدند و الان در حالت کما به سر میبرند😖
در همین لحظه علی روی صندلی سر خورد و جسم ناتوانش را به آن تکیه داد😞
-به نخاع ضربه شدیدی وارد نشده اما این احتمال وجود داره بعد بهوش اومدنشون یک دستشون فلج بشه.😱
علی یاحسین گفت و شانه هایش میلرزید😰😭 و من تنها درشوک بودم😳😰 که مگر چه شده فاطمه اینطور شد و علی حالش خوب است.
-و یک بحث دیگه اینکه ممکنه بعد بهوش اومدن حافظه کوتاه مدتشون رو از دست بدن
-یعنی چی دکتر؟
-شما خواهرشون هستید؟
-نه خواهر همسرشون تازه میخواستند عقد کنن
-یعنی شاید هیچ کدوم شمارو به یاد نیاره..
اینبار علی لب به سخن باز کرد:
-خوب میشه؟😢
-ما سعیمونو میکنیم بقیش باخداست دعا کنید🤲🏻
علی سریعا از اتاق خارج شد🏃♂
٬باعذر خواهی به سمت علی دویدم و دیدم در راهرو رفته و به در میکوبید تمام بیمارستان راجمع کرده بود برادرم وجودش را میخواست و به او نمیدادند😞 ٬چند مامور ازحراست آمدند و علی را به بیرون هدایت کردند.
مادر فقط گریه میکرد و من میان زمین و آسمان مانده بودم...😔
علی در حیاط بیمارستان راه میرفت بی قرارتر از بیقراری های آدم ها ، چون عاشق بود٬عاشق..❤️
به پدر و مادر فاطمه تلفن زدم تا موضوع را گفتم
مرا به هزار حرف ناجور بستند😔 و گفتند شما لیاقت دختر ما را ندارید ودوروز کنار شما بود به کشتنش دادید از شما شکایت میکنم آدم کش ها و ..😞
مادر به نمازخانه میرفت
و دعا میکرد ٬پدر هم که رسید مشغول دلداری مادر شد...
علی سرگردان بود می آمد و میرفت پشت در اتاق به شیشه ای می نگریست که صورت و جسم فاطمه اش را قاب کرده بود...
فاطمه خواب بود خوابی عمیق..😴
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده: نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh