#سلام_امام_مهربانم 🌤️🌿
✨ سلام بـر حقیقتی که عالم را نو خواهد کرد ✨
🦋|• العجـل گفتیمـ امـا قبلـمان آمـاده نیـست
🦋|• گـر بمیریم از خجـالت بهتر از این زندگـیست
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
•[]🌻[]🌻[]🌻[]•
#یک_آیه [ 🖇🌱 ]
الرَّحْمَٰنُ
عَلَى الْعَرْشِ
اسْتَوَىٰ
🌿•. 💛 [ ﺧﺪﺍﻱ ] ﺭﺣﻤﺎﻥ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﻭ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺍﻣﻮﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﭼﻴﺮﻩ ﻭ ﻣﺴﻠّﻂ ﺍﺳﺖ 💛.•🌿
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓
@hazraate_eshgh
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛
💖 حضرت زهرا (س) فرمودند:
🌸 از دنیای شـما سه چـیز در نظر من دوست داشتنی است:
🌸 خـواندن کتاب خدا، قــرآن
🌸 نگاه به سیـمای رسولخدا (ص)
🌸 انفاق در راه خــدا
[وقایعالایام،حدیث۲۹۵]
#حدیث
🌸🌸•{💖}•🌸🌸
دل چَسب تریـــن زمزمہ اینجا صلوات اَست↓↓
@hazraate_eshgh
2.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مبنر_مجازی 🌙♥️
یک بـار از سر کنجکاوی↓
ببین خــدا نگاهش به پدیـدهها چه جوریه•••
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
#شهیدانه✨
ولےاونجاڪهآقاگفتند:
منشبوروزبهشهیــد
سلیـــــمانےفکرمیکنمـ
بیشترازهمیشهحسڪردم
کسیجایحاجقاسـمرو
برایآقــــــــــاپرنمیڪنه...💔😭
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
475.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهادت🕊
کلامحـاجقاسـم 🍃♥️
_______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#رهبرانه 🌷
🌷 پـدر و مـادرهایتان را هـم دوست بدارید و هم این دوستی را به آنها ابراز کنید؛ هـم احترامشان کنید. هـم اطاعتشان کنید. 🌷
[۱۳۸۶/۲/۱۹-رهبر انقلاب]
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
ندای آن حضرت✨🌺
امام صادق (ع) 🌺 فرمود:
نخستین برنامه ای که مهدی (ع) آغاز میکند 💫 اینکه در سراسر جهان اعلام میکند:
"توجه کنید!
هر آنکه از یکی از شیعیان طلبی دارد تذکر دهد،
تا اینکه حتی سیرچه و خردل کوچک را ادا کنند تا چه رسد به طلاها و نقرهها و املاک...."
❤️✨❤️✨❤️
🌺°•|بحارالانوار: ۳۴/۵۳
جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم|•°🌺
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#عابدانه 🌱^^
ای پروردگار من!♥️
ای پروردگار من!♥️
ای پروردگار من!♥️
از تُـو درخواست میکـنم :)↓
به حق و حقیقتت ✨
و به ذات مقدست ✨
و بزرگترین صفات و اسما مبارکت ✨
که اوقات مرا در شـب و روز ↓
به یاد خود آباد گردانی 🌱
[دعایکمیل]
#رباترازیباخطابکن♥️
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
@hazraate_eshgh
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
www.aviny.combani_fateme_10.mp3
زمان:
حجم:
1.79M
••🍃🌙
بیـا مهـدی
بیـا دورت بگـردم :)
بیـا تا دسـت خالـی نگـردم ❥
#مداحی با صدای سیدمجیدبنیفاطمه 🎙
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #بیست_و_یکم
#فاطمه_نوشت
زمانی که وارد حیاط شد
چشمش لحظه ای به من افتاد و محو من شد که پدرش با دست گذاشتن روی شانه اش او را از دنیای خود بیرون کشید
٬لبخندی به لب اورد
و به همگی سلام داد😁✋ به من که رسید زیر لبی سلامی داد و نگاهش را به آن سمت گرفت.
همه زیر چشمی حرکاتش را زیر نظر داشتند و به او میخندیدند
٬اخر داماد هم انقدر دست پاچه؟
باهمه خداحافظی کردیم و سوار ماشینی شدیم که گل های سرخ و نرگس تزیینش شده بود.
علی در را برایم باز کرد تا چادرم خیس نشود٬پشت فرمان نشست و لبخندی به لب داشت ٬زبان به کلام باز نمیکرد که من شروع کردم:
-اهم٬علی اقا؟😍
-...
-سید؟😉
-....
-علییییی☺️🙈
-جانم😍😍
هزار بار سرخ و سفید شدم و سرم را پایین انداختم چقدر لوس شده بود خخ.
-کجا میخوایم بریم؟
-سوپرایزه٬او نه غافلگیری!😉
زبان به دهان گرفتم و راه افتادیم
ساعت ۱ونیم بود اما هوا پاییزی و پاییزی بود٬شیشه پنجره را پایین دادم و باتمام وجود هوای سبک را بلعیدم٬نمیدانم هوای سنگین تهران چگونه انقدر سبک شده بود
٬اما سریع شیشه را بالا دادم تا عطر وجود علی را تنفس کنم که از هر هوایی مرا #حوا تر میکند..
به جاده مخصوص رسیدیم جاده ای که به مزار شهدا میرسید٬خوب اینجا را میشناسم ٬وای خدای من علی ٬علی٬علی...
با ذوق دست هایم را به هم زدم و روبه علی برگشتم٬عشقم را در چشمانم ریختم و به سوی چشمان علی جاری کردم٬از خوشحالی من لبخند پررنگی به لب اورد و گفت
-قابل شمارو نداره خانوم٬اوردمت خونه اصلیمون😊
راست میگفت از اینجا به علی رسیدم و از اینجا خدا را دیدم٬شهدا دوست ها و فامیل های من بودند٬همشان... پیاده شدیم٬همه با لبخند نگاهمان میکردند و بعصی ها که از کنارمان رد میشدند ٬صمیمانه تبریک میگفتند٬به مزار شهدای گمنام رسیدیم
٬ناخوداگاه زانو زدم٬احساس میکردم تمام قبور دب پاشی شده و خاکی نیست و لباسم کوچک ترین خاکی نگرفت٬پس زانو زدم و گل نرگسم را با قبور شهدا نورانی کردم٬علی کنارم نشست ٬اوهم هوایی شده بود٬انگار حاجت گرفته بود که گفت
-دستتون درد نکنه٬٫ #حاجت_روا شدم
دلم میخواست آن لحظه بلند داد بزنم که من هم حاجتم را گرفتم ان هم چه زیبا گرفتم چه خوب..مردی کنارمان نشست و به ما تبریک گفت٬مردی با محاسن سفید و صورتی میانسال چقدر اشنا بود... روبه ما کرد و گفت
-خوشبخت بشین باباجان٬به حق اقا حسین سرور و سالار شهیدان خوشبخت بشین .
-ممنون پدر جان٬بادعای خیرشما
-خب دخترم میخواید براتون یه مولودی بخونم؟
به علی نگاه کردم و رنگ تایید را در چشمانش دیدم٬
-ممنونم پدر جان٬حتما
و شروع کرد به خواندن مولودی زیبا٬خودش دست میزد و میخواند
٬کم کم مردمی را دیدم که به سمت ما می آمدند و کنارمان مینشستند ٬جمعیتمان کم کم زیاد شد ٬به طوری که صدای دست های زیبایشان در گلزار پیچیده بود
٬خانمی مهربان شکلاتی که به همراه داشت بین همه پخش کرد٬پیرمردی روحانی گلاب بر سرمان میریخت و این جمع الهی مرا به گریه از شوق وادار میکرد..
خدارا در دل هزاران بار شکر کردم و به علی نگاه میکردم
٬با نگاهش جان میگرفتم و با وجودش نفس میکشیدم.
🍃🌺ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
_____________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh