#شهیدانه💔
من براے شهـادت ،
بہ اینجا (سوریه) نیامده ام
من وظیـفہ ام،
ڪہ جهاد در راه خداست را
بہ نحو احسن انجام مےدهمـ،
و نتیجہ را بہ خدا واگذار مےڪنم
شـهـیدروحاللهقـربـانـے🌹🍃
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
✨🌿|🕊.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.
#دوکلامحساب👌🏻😌✌️🏻
اگه خُـدٰا رو↫♥️
بیشٺَر از خـودِت دوسـت داشتـٰۍ
به شَهید شُدنت شَڪ نڪُن...↜🍃
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
امام باقر (علیهالسلام) 🌷 فرمودند:
هنگامی که قائم (عج) خروج کند به کعبه تکیه میزند، و سیصد و سیزده مرد نزدش حاضر میشوند، پس اولین سخنی که به زبان میآورد این آیه است: 🍃《بَقِیَّة اللهِ خَیْرٌ اِن کُنتُم مُؤمِنِینَ》🍃
سپس میگوید: من بقیه الله در زمین و خلیفه خدا و حجّت او بر شما هستم.✨
پس هیچ مسلمانی بر او سلام نمیکند، مگر اینکه چنین میگوید: ✨《اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقَیَّةَ الله فِی اَرضِهِ》✨
و چون شماره یارانش به یک عقد که ده هزار نفر است رسید، خروج میکند.🌱
پس در زمین هیچ معبودی جز خداوند _عزّ وجل_ باقی نمیماند، بت ها و اصنام و غیر اینها نابود میشود و آتش 🔥 در آنها میافتد، و این امر پس از غیبتی طولانی خواهد بود تا خداوند معلوم سازد چه کسی در غیبت ایمان میآورد و اطاعت میکند.✨🌿
🌷[کمالالدین: ۳۳۱/۱
جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم]🌷
#به_وقت_امام_زمان 💌
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
#عابدانه °•.💎.•°
آیا کـی میشـود که بر
جویــبارهـای رحمـت
درآییم و سیـراب شـویم
کـی میشـود از چشمه آب زلال تو
مـا بهـرهمـنـد شــویم
که عطش ما طولانی گشت•••
[دعایندبــه]
#یاربفرجاماممانرابرسان (:
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
↓🌸🌿🕊️↓
@hazraate_eshgh
MusiceMan.ComMohammad Hossein Pooyanfar - Ey Eamame Raoof.mp3
زمان:
حجم:
5.04M
امـامرئـوفوکـریمــ😍
مـاگـدایتــوایمازقـدیمـ💚
مـادرتدوسـتمونداشتهکهـ🌸
بـازدرخـونـتـوندرزدیــمـــــ🦋
#مداحی♪ با نوای محمدحسینپـویانفـر
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #سی_پنجم
#هوالعشق
سی روز و شش ساعت از نبود علی میگذشت،
در عین تنها نبودن،تنها بودم.دلم هوایش را کرده بود،هوای بودنش،😒خندیدنش و ان نگاه های زیبایش.😞
مادر کم کم عادت کرده بود یا اینطور بنظر میرسید؛پدر هم سنگ صبورمان بود اما زینب بی قراری میکرد،هیچکسی بی قرار تر از من نبود!جای جای خانه بوی علی را میداد. همیشه سر نمــ✨ــاز بیش تر هوایش را میکردم، چون با سجاده علی نماز میخواندم و عطر نفس های پاکش مرا دلتنگ تر میکرد.
سعی میکردم با کتاب خواندن📙 و خانه را تمیز کردن و خرید ،خودم را مشغول و بهتر جلوه دهم تا مادر و پدر علی ناراحت من نشوند.
علی چندباری تماس گرفته بود، همیشه آن نامردها را لعنت میکرد و میگفت باید خدارا شکر کنیم که ایران امنیت خوبی دارد👌 و هیچ کشوری جرات دست درازی بر آن را ندارد، 💪دلتنگ بودم خیلی دلتنگ، حالم اصلا خوب نبود، صبح ها با حالت تهوع بیدار میشدم و شب ها با درد میخوابیدم. فشارم سریع می افتاد و به همین دلیل مادر فکر میکرد نبود علی مرا اینگونه کرده، همه میدانستند چقدر دیوانه اش هستم، اما من طوری دیگر فکر میکردم،چون من 7 سال عمومی ام را تمام کرده بودم، حداقلِ دانشم این بود که این علایم از دلتنگی نیست،
به همین دلیل تصمیم گرفتم هم خرید کنم هم به آزمایشگاه بروم،مادر نبود، یادداشتی نوشتم و بیرون رفتم.هوای بهمن ماه خیلی سرد شده بود، زمین ها پربرف🌨 و سُر بودند،با احتیاط قدم برمیداشتم، تابلوی آزمایشگاه را آنور خیابان دیدم،دوست صمیمیم متخصص زنان و زایمان بود، تلفن که کردم گفت امروز وقتش ازاد است،
وارد مطب که شدم لحظه ای حسرت خوردم که چرا من الان در مطبم نیستم! با صدای سلام من به منشی، سمیه بیرون آمد .:
- وایییییی خدا چی میبینم، دوتا چشم رنگی میبینم، صورت برفی میبینم اووو خانوم شما کجا اینجا کجا؟ اقا دزده دنبالتون کرده اومدید اینجا؟؟
به حرف هایش خندیدم و دستانم را باز کردم برای در آغوش کشیدنش، محکم درآغوشش گرفتم، دوستی را که همیشه بعد از خدا قبل از ازدواجم تکیه گاه و محرم رازها و دردل هایم بود، شانه هایش تنها جای امن من در دنیا بود، بغضم شکست و هردو گریه کردیم، انقدر فشارش دادم که جیغش درآمد و وسط گریه گفت:😢😁
-چته بابا منو با بسته مواد غذایی اشتباه گرفتیا پِرِس خانوم.!
از آغوشش بیرون امدم، دست هایم بازوانش را گرفته بود و گفتم:
-دیوونه ای بخدا سمیه،
که با تعجب گفت:
-خب بابا ها انقدر فاز مزدوج بودن نگیر، قبلا یکی بهت میگفت بالا ابروت پیشونیه میزدی تو سرش حالا واس من خانوم شده!😄
- سمیه بریم داخل؟☺️
- اوا ، بریم بریم،
روبه منشی کرد و گفت:
-مریم جون دوتا شیر شکلات🍬🍬🍺🍺 میاری؟ممنون.
داخل رفتیم، چقدر تمیز و شیک بود، لبخندی زدم و گفتم:
-افرین سمیه خانوم چقدر مرتب شدیا خخ بعیده از تو.
- نه بابا خو منم از اقامون یاد گرفتم.
با تعجب و اشتیاق😳😍 نگاهش کردم و گفتم:
-چیییییییییییییییییییییییییییی؟
ترسید و روی مبل به عقب رفت و گفت:
- کوفت ، بی تلبیت، بی ادب، ترسیدم، قلبم ریخت ایش اه. 😌☺️🙈گفتم اقامون دیگه، البته هنوز بلقوه است، نامزدیم.
بلند شدم و به طرفش رفتم، محکم درآغوشش گرفتم و گفتم:
-تبریک میگم دوستم.
با ذوق از دوران نامزدیشان و اخلاق های خوب نامزدش گفت، با اسم و نشانی که داد یادم افتاد چه کسی را میگوید، امیر ارسلان رسولی، خواستگار قدیمی من. چقدر خوب که با سمیه اشنا شد، خیلی بهم می آمدند .سمیه در حال صحبت بود که گفت:
_راستییییییی! برا چی اومدی ؟؟
- خواب بخیر! ببین سمیه من شک دارم ک... باردار باشم! تمام حالتاشو دار.. منشی که مریم نام داشت آمد و لیوان هارا روی میز گذاشت و رفت! مریم گفت -ادامه بده خب....
- اره شک دارم که باردار باشم، لطفا یه بِی بی چک و یه ازمایش کامل ازم بگیر الان.
- خب باشه باشه برو اونجا.
روی تخت خوابیدم و دستگاهی را جلو اورد، بعد از زمانی معاینه گفت:
-خب بلند شو. ببین سوها!😊
- فاطمم.
-باشه، فاطمه، ببین...
- وااای سمیه !جون به لبم کردی بگووو.
- ببین... تو... داری مامان میشیییییییییی. هورا دستتتتتتت.😍💃👏
به سمتم امد و درآغوشم گرفت، دست هایم به کنار افتاده بود و فقط خیره بودم، قطره ای😢 اشک از چشمانم جاری شد، هم خوشحال بودم هم ناراحت، الان در این لحظه باید علی بود و به من لبخند میزد، باید بود و ذوق میکرد، خدایا الان ... تمام خیال ها در سرم میپیچید که سرم گیج رفت و در آغوش سمیه افتادم....
چشمانم را که باز کردم در همان اتاق بودم، یک سِرم به دستم وصل بود، تمام شده بود، آن را کندم و در آشغال انداختم
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #سی_و_ششم
#هوالعشق
سمیه از در وارد شد و لبخند زد، گفت:
_به به مامان خانوم مارو، ببین چقدر ذوق کردی که غش کردی خخ.😉😄 لبخندی زدو گفتم:
_اره غش کردم از نبود پدرش الان.
سمیه با تعجب و نگرانی گفت: 😨
_ی.. یعنی.. یعنی چی فاطمه؟ علی اقا؟؟ - نترس ، رفته..رفته سوریه.😔
سمیه انگار که بمب زدی از جا پرید و جیغ و داد راه انداخت و گفت
-آخه الان وقت رفتنه؟ یعنی چی؟ اونا به ما چه؟ اهههه فاطمه این دیگه چی
بود؟😕😑
ناراحت نگاهش کردم که گفت:
-تروخدا منو ببخش میدونی که منظوری ندارم فقط.. فقط نگرانتم عزیز دلم همین. سرم را پایین انداختم و گفتم:
-میدونم بابا ...
ورقه 📃ازمایش را گرفتم و درکیفم گذاشتم ،
باید برمیگشتم، نمیدانم چرا حس خوبی نداشتم، انگار اتفاقی افتاده، به دنبال گوشی گشتم دیدم نیست، بدتر دلهره گرفتم، جا گذاشته بودم،
سریع از سمیه خداحافظی کردم و بیرون زدم، لرز بدی به اندامم افتاده بود،
خیلی سرد بود خیلی......❄️🌨
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده؛ نهال سلطانی
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
🌸✨تۅصیہ رهبر انقلاب براےِ دفع بلا✨🌸
🍃دعاےِ هفتمْ صحیفہ سجادیـ💚ــہ🍃
💖✨یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.
💖✨ ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.
💖✨ فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.
💖✨أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ
💖✨وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.
💖✨ وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.
💖✨فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.
💖✨فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.
💖✨ وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.
💖✨ فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.
دِلچَسب تریـــن زمْزمہ ایـ😍ــنجا صلۅات اَست
💚🍃✨🌱👇
@hazraate_eshgh
*نمےخواهمْبِرَنجانمدلٺرابےسبباما
چگونہمرگیکمادر،چهݪتݩمتهمْدارد؟!💔
#آقاسلامروضهیمادرشروعشد😭🖤*
______________
اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش
👇🍃🌸
@hazraate_eshgh
『 حضرتعشق 』🇵🇸
*نمےخواهمْبِرَنجانمدلٺرابےسبباما چگونہمرگیکمادر،چهݪتݩمتهمْدارد؟!💔 #آقاسلامروضهیمادر
مادر
{تُ}رابراۍ
رضایخدا
زدند...
یڪشهردرمقابݪچشمم
{تُ}را
زدند...💔🍂