eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
287 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸[ اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا حُجَّةَ الله فی اَرضه ]🌸💖 🖇 یـوسف فـاطـمہ زنـداݩے بے مہـرے ماسٺ ابـر را ݐس بـزݩ اے مݩٺظــر! از مــاه بݐرس 🖇 [ ✨🌻💛 ] ┏━🌸━━•••━━━━━━━━━━┓ ➥ @hazraate_eshgh ┗━━━━•••━━🎀━━━━━━━┛
🎀🖇 ✨{ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ }✨ اوسٺ خــدا✨ آفریـݩنده، نوساز‌، صورتگـر، همہ نــامـ‌هاۍنیـڪو‌ویژه‌اوسٺ :) @hazraate_eshgh ➖⃟♥️••➖⃟🧡••➖⃟♥️••
1.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖇️ تـوی‌رگــ‌ها‌غـیـرت‌ایــرونی ✌🏼 هـمه‌امـاده‌و‌هـمـه‌‌طـوفانی 💜 •┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈• @hazraate_eshgh •┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
💚 حضرت رسول (ص) فرمودند: 🍃 آدمـیزاد پـیر شود و دو چیزش جوان گردد 🍃 حـرص و آرزو. [تحف‌العقول‌ص۵۵] ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
|•💛🕊️ گنبـدت❥ از هــر کجای شهر سوسو می‌کند^^ دست هـر آشفته ای را پیش تــو رو می‌کــند••• 💛 🕊️ ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
✌🏼✨ ❀ ایـن قـانون لایتخلّف پـروردگار است که فرمود: «سست نشوید، دعوت به سازش با دشمن نکنید... خـدای متعال برای شما کم نمی‌گذارد در مقابل مجاهدتی که انجام داده‌اید. پاداش این مجـاهدت را به‌طور کامل به شما خواهد داد.» [۱۳۹۷/۴/۹ -رهبرانقلاب] ۱-فَلا تَهِنوا وَ تَدعوا اِلَی السَّلمِ وَ اَنتُمُ الاَعلَونَ وَ اللهُ مَعَکُم وَ لَن یَتِرَکُم اَعمالَکُم - سوره‌ محمّد، آیه‌ ۳۵ ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
[🌳🌸🌳] در حدیث اُبیّ که در کمال‌الدین روایت شده از رسول اکرم (ص) 🌿 در وصف قائم (علیه‌السلام) 🌿 آمده: [🌳🌸🌳] 《‌اَوَّلُ العَدلِ وَ آخِرُهُ...؛ اول و آخر عدل است...》 [🌳🌸🌳] 🌸[منبع: جمع آوری شده در کتاب مکیال المکارم] 🌸 💌 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
"بسم رب الشُهـدا و الصـدیقین" [🕊🌳] °•~ من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد ~•° 🍃 شهید دفاع مقدس سردار سرلشکر پاسدار مهدی باکری [فرمانده پرآوازه لشگر ۳۱ عاشورا] ولادت: ۱۳۳۳/۱/۱۲ شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۵ علت شهادت: حفظ دین نحوه ی شهادت: در اثر اصابت گلوله از ناحیه سر مجروح گشت و پیکر بی جانش در زورقی شکسته به دریا پیوست. (عملیات بدر) مزار شهید: مفقودالاثر🌱 گذری بر زندگی شهید🌺🌿 یکی دو روز مانده به عملیات بدر، به آقای مهدی گفتم: این عملیات کارت خیلی سخته ها! گفت: چطور؟ گفتم: آخه این اولین عملیاتیه که حمید کنارت نیست. باید تنهایی فرماندهی کنی. گفت: حمید 🍂 نیست، خداش ✨ که هست. ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
°•💙•° ای پـرده‌پوش‌ عیـوب‌ خـلق 🙃 ای پنــاه گـریختـگان 🌸 [جوشن‌کبیر] •┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈• @hazraate_eshgh •┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
karimi-08.mp3
زمان: حجم: 10.32M
♪🎶♪ رویای چـشم ترمِ حرمت امام رضـا💛 دلگرمی آخرمه حرمت امام رضـا💛 با نوای محمود کریمی 🎙 🕊 ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت امروز 11/11/ 1394است. دیشب تا صبح دعا و زیارت میخواندم، انگار میخواستم خودم را با مسکن ارام کنم تا برای زمان دیدارمان جان ندهم، واقعا میگویم جان...هم موج بودم برای در آغوش کشیدنت هم سخره برای قبول نکردن واقعیت! واقعیتی که همیشه در فکر و خیالم از آن فرار میکردم... دیشب تا امروز صبح حرف هایی که باید به تو میزدم را تمرین کردم، گلایه ها دارم رفیق نیمه راهم... رفتم و آبی به صورتم زدم، وضو گرفتم، لباس های مشکی ام را پوشیدم،چادری مشکی که از کربلا برایم خریده بودی را بو میکشم، بوی کربلا میدهد، بوی دستان تو که بر سرم انداختی، با وسواس بازش میکنم، جلوی آیینه میروم و به خودم نگاه میکنم، همیشه میگفتی بگو فتبارک الله احسن الخالقین، اما عزیزکم الان چطور این را بگویم؟؟ خودت ببین! فاطمه ات به اندازه سی سال و شش ماه از رفتنت پیر شده، شکسته، خمیده شده... زیر چشمانم گود بدی افتاده بود، صورتم لاغر شده بود، دستانم توان نداشت، دیدی چه زود پیرم کردی آقا؟ اما باز میگویم فتبارک الله و احسن الخالقین، دستی به صورتم میکشم و لبخند میزنم، طبق عادت همیشگی... همیشه جلوی آینه که بودم کنارم می ایستادی اما حال،نیستی.... الان ساعت 10 و 45 دقیقه صبح است، قرار دیدارمان ساعت 11 است. میبینی! حتی روز و ماه و ساعت هم برای آمادنت سنگ تمام گذاشته اند،چه آمدنی ... قدم هایم به سختی بر میداشتم باورت نمیشود توان باز کردن در را نیز نداشتم! کسی در را باز کرد، زینب بود، چشم هایش فقط و فقط برای من میسوخت.. بدون حرف دستم را گرفت، کمکم کرد قدم بردارم، به سمت هال که آمدم کسی نبود، خوشحال شدم، میخواستم تنها باشم .... زینب هم که خوشحالیم را احساس کرد گفت: 😣😢 فاطمه جان داداشو ..ام .. اول میارن خونه که خوب... بعد میبرن برای تشییع و همراهی مردم تا مزار👣 شهدا... سرم از این کلمات گیج میرفت، تشییع، شهید، مزارشهدا... صدای یاحسین مادر بند دلم را پاره کرد، لحظه ای درد در وجودم پیچید ، احساس کردم نفس بچه رفت... نه این نفس خودم است که آمده، قدم از قدم بر نداشتم، همیشه تو پیش قدم بودی اما اینبار فرق دارد، تو نمیایی، تورا می آورند... بویت را احساس میکنم، قلبم💓 میرود روی هزار، دقیقا مثل زمان خواستگاری... اینبار دیگر چه بله ای از من میخواهی؟؟ بله همسری ات را گرفتی، بله رفتنت را هم؛ پس این دیگر چیست؟؟ نکند بله بردن من با روحت است؟ بخدا اینبار قبل از سه بار تکرار میگویم آری، می آیم، به جان فاطمه میایم، بگو، لب تر کن... تابوتی بزرگ، با پرچم ایران🇮🇷 وارد خانه شد، مادر خودش را اویزان تابوت کرده بود و به آن چنگ میزد، پدر هم صورتش را در دست گرفته بود و میگریست، زینب تابوت را به طرف زمین می کشید، نگاه های دلسوزانه سربازهارا متوجه میشدم، تابوت را کنار پای من به زمین گذاشتند، من هنوز ایستاده بودم و مات قصه را نگاه میکردم، بدون قطره ای اشک... سرباز ها اتاق را ترک کردند، من 10 دقیقه ای همان طور ایستاده بودم، کم کم اشک مادر و زینب خشک شده و بودو پدر مرا نگاه میکرد، به رنگ قرمز🇮🇷 پرچم زل زده بودم، چقدر خون... مادرت، مادر در اغوش زینب غش کرد، با کمک پدر به خانه رفتند، زینب اخرین نگاهش را روانه قلبم کرد، یاد چشمان تو افتادم، پدر در را پشت سرش بست، همگام با بسته شدن در، من هم روی زمین افتادم، دست ناتوان را آرام بالا اوردم، آن را روی صورتت کشیدم، اشک تا پشت پلکم آمد،گوشه ی پرچم را در دستم گرفتم، در دستم فشارش دادم، ارام کنارش زدم، نه! چشمانت بسته بود، چرااااااااا؟ میخواستم ببینم چشمانی که اینطور دیوانه ام کرده، چرا چشمانت را بستیییییی.صورتت از همیشه تمیز تر و سفید تر بود، البته این سفیدی از نبودن جان در تنت بود عزیزم... به دنبال گلوله ای که تورا نشان کرده بود گشتم، روی صورتت نبود... ای پست فطرت، دقیق روی قلبت بود... دستم را روی قلبت گذاشتم، نه! چرا نمیتپید؟؟دوباره گوش کردم، نهههه ضربان نداشت.. سرد بود، خیلی سرد... لب هایت چرا انقدر خشک است پسر حسین؟؟ 😭توهم مانند جدت تشنه شهید شدی؟؟ برایت آب بیاورم؟؟ اخر که نمیتوانی بخوری.. چشمم به پلاک و حلقه ازدواجمان افتاد، یاحسین شهید... دیدی... انگشترت را سریع در اوردم و در دستم انداختم، اشکال ندارد عزیزکم خودم جور عشقمان را میکشم، من به جای توهم عاشقی میکنم... پاکتی را کنار سرت میبینم، بالا میاورم و میخوانم: این نامرو فاطمه بخونه... و کنارش خاکی و خونی بود، خون تو بود؟؟ دست خطت را بوسیدم، کنار دستم گذاشتم. 🌺🍃ادامه دارد.... نویسنده: نهال سلطانی ______________ اے دݪ اگـڔ عـاشقے دڔ پے دݪداڔ بـاش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh