eitaa logo
『 حضرت‌عشق 』🇵🇸
288 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
بسم‌رب‌المهدے🌿•• سربازان‌امام‌زمان (عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشـریف) ازهیچ‌چیزجزگناهان‌خویش‌نمی‌هراسند ッ♥️ -شهید‌آوینی🕊 بخون‌از‌ما🗒 『 @sharayet_hazraateeshgh313https://daigo.ir/secret/991098283 گَـــر سخـنی باشــد‌👆🏼…
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند :«زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد :«هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد :«شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی می‌کنی اینجا؟» 💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید :«بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :« دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... ✍️نویسنده: __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء و الصدیقین (❤️) من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد شهید سید حسین علم الهدی (فرمانده سپاه هویزه) ولادت : مهر ۱۳۳۷ در اهواز شهادت : دی ۱۳۵۹ در دشت هویزه علت شهادت : دفاع از انقلاب اسلامی ایران در برابر رژیم متجاوز حزب بعث عراق نحوه شهادت : اصابت همزمان گلوله سه تانک به پیکر شهید مزار شهید : گلستان شهدای هویزه همرزم شهید : شب عملیات هویزه بود، بچه ها شور و حال عجیبی داشتند. یکی وصیت نامه می نوشت، یکی نماز می خواند، بعضی قرآن می خواندند و بعضی با یکدیگر شوخی می کردند. در جاهایی صحنه هایی هم چون شب عاشورا دیده می شد. حسین دستور داد همه موجودی انبار، یعنی دو گونی لباس نو را بین بچه ها تقسیم کنند. سپس درخواست آب کرد تا غسل شهادت کند، اما آب به اندازه کافی نداشتیم. گفت: «به اندازه شستن سرم باشد، کافی ست.» به او گفتم: «فردا عملیات است و در گرد و غبار، دوباره سرت کثیف می شود.» گفت: «به هر حال می خواهم سرم را بشویم.» گفتم: «مگر می خواهی به تهران بروی؟» گفت: «نه، فردا می خواهم به ملاقات خدا بروم.» بالاخره یکی از بچه ها یک کتری آب نیم گرم تهیه کرد و طشتی گذاشتیم و حسین سرش را شست......🌷 ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
❤✨🌱 اَگر ڪِہ تِشنِگے جان بَر لَبَت ڪَرد بِگو با ڪام عَطشان یـــا ابالفضل ❤️✨🌱 السلام علیـــڪ یـــا عباس بن علے ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيرًا ﺍﮔﺮ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﻱ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺪﻱ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ . ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ [ ﺯﻣﺎﻥ ﻇﻬﻮﺭ ]ﻭﻋﺪﻩ ﺩﻭم [ ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺬﺍﺏ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎم ] ﻓﺮﺍ ﺭﺳﺪ ، [ ﭘﻴﻜﺎﺭﮔﺮﺍﻧﻲ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﺨﺖ ﮔﻴﺮ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﻣﻰ ﺍﻧﮕﻴﺰﻳﻢ ] ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ [ ﺑﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻣﺼﺎﻳﺐ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﻭ ﮔﺰﻧﺪ ﻭ ﺁﺳﻴﺐ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ]ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ [ ﺍﻟﺎﻗﺼﻲ ] ﺩﺭﺁﻳﻨﺪ ، ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﺩﺭﺁﻣﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﻫﺮ ﻛﻪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻳﺎﺑﻨﺪ ، ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺩﺭ ﻫﻢ ﻛﻮﺑﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻛﻨﻨﺪ . سوره مبارکه اسرا آیه ٧ __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
بسم رب المهدی 💫
دُعایِ روزِ بیسْتُ هَفْتُمِ ماهِ مُبـ ❤ ـارَڪِ رَمضان __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
🖇❤️ بزرگترین آزمون ایمان زمانی است که آنچه که می خواهید را بدست نمی آورید، با این حال قادرید بگویید: *خدایا شکرت* _________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
💌 هر وقت در زندگی ات گرفتاری پیش اومد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است زود برو با اون خلوت کن و بگو با من چی کار داشتی که راهم را بستی ؟ هر کس گرفتار شد در واقعا *گرفتار یار* است آقای دولابی __________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
بسم رب الشهداء و الصدیقین (❤) در عشق اگر چه منزل آخر شهادت است تکلیف اول است شهیدانه زیستن یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت . یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت رسید به چراغ قرمز . ترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :الله اکبر و الله اکــــبر ... نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب اشهد ان لا اله الا الله ... هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه؟؟؟ قاطی کرده چرا؟؟؟ خلاصه چراغ سبز شدو ماشینا راه افتادن و رفتن . آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟ چطور شد یهو؟؟!! حالتون خُب بود که؟!! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : "مگه متوجه نشدید ؟  پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دوربرش نگاهش میکردن . من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه، به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !" همین.......🌱 ✨شهید مجید زین الدین ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
امیـــر المومنیـــن (علیہ السلام ) بهتریـــن زندگے را کسے دارد ، ڪہ مردم در زندگے او خوب زندگے ڪنند.........❤ ___________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh
__________________ ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش 👇🍃🌸 @hazraate_eshgh