eitaa logo
حضرت زهراس وشهیدهادی
5.7هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
12 فایل
یا علی یا علی یاعلی یا علی یا علی مادر همه شهیدان شده ای؟؟؟ می شود مادر ما هم بشوی؟؟! به کانال حضرت زهرا سلام الله و شهدا خوش اومدید🍃💜♥️ #اینجا_مهمان_حضرت_زهراس_هستین
مشاهده در ایتا
دانلود
13.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_خواب‌میدیدم‌... من‌و‌اشک‌وحرم‌تاسحر‌میمونیم‌تنهایِ‌تنها https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
enc_16756346335552506852801.mp3
2.44M
چقدر حرفِ نگفته رو دلم تلنباره فقط حِیف آخرین باره 😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
در روزگاری که حتی برخی دوستان و همرزمانتان زمین را بلعیدند و از خاک کاخ ساختند! همین خاکی بودن شما را از خاک به افلاک رساندو خواستید و خدایی شدید و آنان که خود را برنده پنداشتند در خاکدان دنیا خاک شدند و‌ گم گشتند دعا کن ما نیز چون تو خاکی بمانیم خاکی و خدایی این عکس خاکی که می بینید شهید حاج احمد کاظمی هست https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فدای قاصدکایی که نشونی‌تو میدونن روونه کردمشون تا به تو سلام برسونن السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آتش‌بس در غزه آغاز شد 🔹بعد از حدود ۵۰ روز از جنگ در غزه، آتش‌بس موقت ۴روزه برقرار شد. قرار است ۵۰ اسیر اسرائیلی آزاد شده و در مقابل هر اسیر اسرائیلی، ۳ اسیر زن و کودک فلسطینی آزاد شوند. https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🕯بسم الله الرحمن الرحیم 🕯 تا ابد این نکته را انشاء کنید پای این طومار را امضاء کنید هر کـجا مـاندید در کُل امور رو به سوی حضرت زهرا کنید ✨سلام علیکم مؤمنین گرامی 🖤 عزاداریهاتون قبول 🌱همه دعوتید به: ◾️چله (شهدایی - فاطمی) کانال حضرت‌ زهرا سلام الله علیها و شهید هادی و شهید حججی و شهید دانشگر: 📆شروع: ۱۴۰۲/۰۹/۰۴ همراه با فاطمیه 📆پایان : ۱۴۰۲/۱۰/۱۳ همزمان با ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها💜 🍀لطفاً بنر چله را برای همه بفرستید و بقیه دوستان را هم دعوت بفرمایید 🤲حاجت روا ان شا‌ء الله https://eitaa.com/joinchat/3754492311C40a62601b3
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۶۶ شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم.. و تنها اخباری که از او میشنیدم در انقلاب گسترده مردم و رژیم خلاصه میشد... و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی میشنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش میکردم... روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرفها روی سینه اش سنگینی میکرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد _بعضی شیعه های حمص رو فقط به خاطر اینکه تو خونه شون پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیه های شیعه رو با هرچی قرآن و کتاب دعا بوده، ! خونه شیعه ها رو آتیش میزنن تا از حمص آواره شون کنن! تا حالا 91 تا دختر شیعه رو... و غبارغیرت گلویش را گرفت و خجالت کشیداز در حق حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید _اگه دستشون بهتون برسه... و باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد،.. نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید _دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دنده تون جوش بخوره، خواهش میکنم این مدت به این برادر اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم! و خودم نمیدانستم در دلم چه خبر شده که بی اختیار پرسیدم _بعدش چی؟ هنوز در هوای نگرانی ام نفس میکشید و داغ بی کسی ام را حس نکرد..که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد _هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط میگیرم برگردید ایران پیش خونواده تون! و نمیدید حالم چطور به هم ریخته.. که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام سوریه را کشید _ که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگیمون رو میکردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به آزادی! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو غارت میکنن! از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب 😞 او بود و نشد پنهانش کنم که بی اراده اعتراف کردم _من ایران جایی رو ندارم!😥😞 نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید _خونواده تون چی؟😟 از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید.. و میکشیدم بگویم همین همسر از همه خانواده ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم..😢😞 و او نگفته حرفم را شنید و مردانه داد _تا هر وقت خواستید اینجا بمونید! انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود،.. با چشمانش دنبال جوابی میگشت و اینهمه احساسم در دلش جا نمیشد که قطرهای از لبهایش چکید _فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید. و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از محبت مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام شان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی🌸 گرمتر... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد