#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
#دوبیتی
با قلب کباب میفرستم صلوات
با دیدن آب میفرستم صلوات
چشمم که به چشم کودکی میافتد
بر روح رباب میفرستم صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
#حضرت_علی_اصغر
#دوبیتی
چرا قهری مگر تقصیر دارم
بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم
کفِ آبی فقط خوردم عزیزم
بیا از نیزه پایین شیر دارم
دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد
ببین که شانهام مویِ تو دارد
در آغوشم فقط پیراهنِ توست
لباس تازهات بویِ تو دارد
نمیآید پس از توخواب ، ای کاش...
که میمُردم منِ بی تاب ای کاش
دوباره شیر آوردم ولی حیف...
نمیخوردم پس از تو آب ای کاش
مرا آزار با زنجیر میداد
به من او نان با تحقیر میداد
زنِ شامی مرا سوزاند وقتی
کنارم طفل خود را شیر میداد
دوباره روضه میگیرم عزیزم
در این ویرانه میمیرم عزیزم
دوباره حرمله رد شد از اینجا
دوباره خشک شد شیرم عزیزم
نگفتند آه داغِ بچه دیدهاست
نگفتند از بلا پُشتش خمیده است
ولی گفتند این تازه عروسان
عروسِ فاطمه مویش سفید است
گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند
مرا با ریسمان بر ناقه بستند
نمیماندی به نیزه چاره کردند
سَرَت را با نخِ قنداقه بستند
چه حسرتها جشیدم بچهام را
چه سختیها کشیدم بچه ام را
کنارِ بچههای نیزه دارش
به روی نیزه دیدم بچه ام را
فقط لالا کنم لالا بخوابی
ندارم غصه دیگر تا بخوابی
از آغوشم جدا گشتی و رفتی
که رویِ سینهی بابا بخوابی
نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند
بساطِ غارتش را گرم کردند
برای آنکه راحتتر بخوابی
زدند و سینهاش را نَرم کردند
سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد
به دنبالِ تو میگشتند بر خاک...
چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد
به پشتِ خیمهام قلبم گرفته
تمام چهرهام را غم گرفته
زِ بس نازی که تیری با سهشعبه
در آغوشش تو را محکم گرفته
عبا را روی تو افکند بابا
دلش را از غمت آکند بابا
چنان با تیر چسبیدی به قلبش
تو را از سینهی خود کَند بابا
#حسن_لطفی
#حضرت_علی_اصغر_شهادت
#حضرت_رباب
#دوبیتی
غمت غوغای محشر بود عزیزم
رخت مهتاب مادر بود عزیزم
سرت دیدم به نی با خویش گفتم
برایت تیر بهتر بود عزیزم
#علی_سلطانی
#حضرت_رباب
#حضرت_علی_اصغر
دو جرعه آب ندیدی رباب را کُشتی
سه جرعه تیر مکیدی رباب را کُشتی
نگاه سمتِ حرم نه، به سویِ علقمه کن
بگو عمو نرسیدی رباب را کُشتی
برات رو زدم و رویِ من زمین اُفتاد
تو خواهشم نشنیدی؟ رباب را کُشتی
نشست ضربه ی تیر و کمی تو را چَرخاند
زِ خوابِ ناز پریدی رُباب را کُشتی
صدایِ حنجرِ تُردَت رسید زینب گفت
سه شعبه را چو کشیدی رُباب را کُشتی
بگو به تیر کمی جا برای بوسه نماند
چرا عمیق بُریدی رُباب را کُشتی
به رویِ دست چرا جمع کرده ای خود را
زِ دردِ تیر خمیدی رُباب را کُشتی
تو را نهان کنم اما من این عبا چه کنم
از این لباس چکیدی رُباب را کُشتی
امانتیِ ربابم،بگو به مادرِ من
چه جایِ شیر چشیدی؟رباب را کُشتی
همین که گریه نکردی حسین را کُشتی
همین که آب ندیدی رباب را کُشتی
حسن لطفی
4_5832381488489826228.mp3
12.38M
یه خیابون نمه بارون دوتا گنبد دوتا ایون
دله مجنون چشه گریون ی پریشون زیر بارون
دل شد مبتلات هستیمون فدات
یک کلام آقا میمیرم برات
مولانا حسین مولانا حسین
تبه حسرت یه زیارت شبه جمعه با یه مادر
نمه غربت بوی تربت پایین پا علی اکبر
عشقت جونمه هیئت خونمه
محشر تو بگو این دیونمه
مولانا حسین مولانا حسین
جلو خواهر جلو مادر یه برادر ته گودال
تیغ و حنجر گل پرپر تن بی سر تن پامال
خنجر رو کشید مادرت رسید
دست و پا زدی خواهرت دوید
مولانا حسین مولانا حسین
🎤دکلمه ی 🍂 حسرت مادر🍂
✅از خردسالان عزیز علاقمند درخواست میشود؛🙏
برای ما،📝شعری را با موضوع حضرت رباب(س) و اقا علی اصغر(ع)،به صورت دکلمه به اجرا دراورده و فیلم ان را برای ما ارسال نمایند🎬
🌺ارسالی های شما در کانال حضرت رباب(س) گذاشته خواهد شد🌺
💌از بهترین اجرا دعوت میشود تا در برنامه این هفته هیئت،برای ما پشت تریبون اجرا کنند🎙
❗️نکته:
〽️حدالمقدور در نوع پوشش 🧕🤵و نوع پشت صحنه 🏴و زیر صدای 🎵زیبای متناسب با شعر،توجه شود
⏳مهلت ارسال تا دوشنبه ۲۴ بهمن
ارسال محتوا به ایدی خادم کانال👇
@hazraterobab313
ابوخلیق را پیش مختار بردند. مختار از او پرسید: ای ملعون، در کربلا هیچگاه دلت به حال آقای ما حسین علیهالسلام سوخت؟ گفت: بلی ای امیر، یک مرتبه آنقدر دلم سوخت که مرگ خود را از خدا خواستم تا آن حالت زار حضرت را نبینم. فرمود: بگو ببینم چه وقت بود؟ گفت: امیر، هنگامیکه سیدالشهداء علیهالسلام طفل کشته خود را زیر عبا گرفت، و از میدان برگشت، رو به خیمهها کرد. من تماشا میکردم، دیدم زنی مجلله، چادر به سر و نقاب به صورت، بیرون خیمه ایستاده، گویا مادر آن طفل بود که انتظار بچهاش میبرد. همینکه امام علیهالسلام چشمش به مادر افتاد که منتظر ایستاده، برگشت مقداری صبر کرده، دوباره رو به خیمه آورد. باز خجالت کشیده، برگشت. تا سه مرتبه امام رو به خیام رفت و برگشت؛ و از مادر علیاصغر خجالت کشید. چون آن حالت حسین علیهالسلام را دیدم جگرم کباب شد. مختار گفت: ای ملعون، آخر چه شد؟ گفت: امیر، بالاخره امام از مرکب پیاده شد، طفل را روی زمین نهاد، و با غلاف شمشیر قبری حفر نمود، بر آن طفل نماز خواند و او را به خاک سپرد و برگشت. مختار از شنیدن این گفتار صیحهای کشید، افتاد و غش کرد. بعد از به هوش آمدن، گریبان درید و بر سر و سینه زد و فرمود: این حالت آخر امام حسین علیهالسلام دلم را از همه بیشتر سوزانید که نخواست بعد به بدن این طفل کسی آزار برساند، یا سرش را ببرند، و یا در زیر سم اسبها پایمال شود. ابوخلیق گفت: ای امیر، به خدا قسم نگذاشتند بدن آن طفل صحیح و سالم بماند. روز یازدهم سر هر سروری به سرداری دادند که جهت افتخار بر نیزه کند و به کوفه نزد ابنزیاد برد و جایزه بگیرد. به ابو ایوب غنوی که سرکردهی بیلداران بود، سری از شهداء نرسید، لذا به بیلداران دستور داد زمین کربلا را زیر و رو کردند، و جسد آن طفل را یافتند، و بیرون آورده، سرش را بریدند، و بر سر نیزه زدند و به کوفه آوردند. ابوخلیق گوید: خودم در حضور ابنزیاد بودم که سر حسین علیهالسلام با سر علی اصغر هر دو در میان یک طشت بود، و نیز سائر سرها در میان طبقها و سپرها در حضور نهاده بود، و دائماً صورت حسین علیهالسلام محاذی صورت علیاصغر بود...
| کتاب سحاب رحمت، ص 547 |
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
Panahian-34.mp3
3.52M
ماجرای امام حسین (علیه السلام) و حضرت رباب(سلام الله علیها)...😭
🎤 استاد #پناهیان
#حضرت_رباب