هدایت شده از بیداری قم
🔴عجب حکمتی دارد این ۶۳ سالگی:
🔹دیروز اسماعیل هنیه و فواد شکر هر دو در سن ۶۳ سالگی به شهادت رسیدند
🔹شهید رئیسی و شهید سلیمانی نیز در سن ۶۳ سالگی به شهادت رسیده بودند
🔹حضرت رسول(ص) نیز در سن ۶۳ سالگی رحلت کردند و امام علی(ع) نیز در سن ۶۳ سالگی به شهادت رسیدند
@bidari_qom
هدایت شده از کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
آماده شهادت بودن با آرزوی ِشهادت داشتن،
فرق میکند..
"شهید محمودرضا بیضائی"
@mahman11
هدایت شده از 🦀 خرچنگ قورباغه 🐸 جوک و سرگرمی
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ زیبای اتحداک (حریفت منم) دو زبانه
با مداحی حسین طاهری
حریفت منم حریفت منم
منم که اهل ایرانم حریفت منم
حزب الله لبنانم حریفت منم
از عراق راه افتادم حریفت منم
به شاه نجف دل دادم حریفت منم
شبیه هر فلسطینی حریفت منم
انی احامی عن دینی
#انتقام_سخت #مرگ_بر_اسرائیل
🌸یک مربی مرجع محتوایی مربیان ومبلغان.👇
@yekmorabbi
╔══🦀═══.◼️.════╗
@khrchangqurbaqeh
╚═.◼️.═════🐸═══╝
سر سفره اباعبدالله
چندخطی روضه🏴🏴🏴
😭😭
ابن زیادلعین،مقابل چشمان اهلبیت رسالت،برسر مبارک سیدالشهداء ،جسارت کردو درمجلسش،اهل بیت مکرم امام بخصوص مخدره مکرمه،زینب سلام الله علیها را موردطعنه و شماتت قرارداد!😭
سپس به مسجدرفت،برمنبر رفت وگفت؛حمدخدایی که ظاهرساخت اهل حق را،وآنهاراونصرت داد و یزیدبن معاویه(لعین) وگروه اورا!
وکشت دروغگو،پسر دروغگو(نعوذبالله)راو پیروان اورا!!
(منظورش امام حسین وپدرش بود!!!!)💔💔💔
دراین هنگام،عبدالله بن عفیف ازدی که ازشیعیان بزرگ امیرالمؤمنین واز زهادوعبادبود،وچشم چپش رادرجنگ جمل،و چشم دیگرش رادرجنگ صفین دررکاب حضرت، از دست داده بود،وپیوسته در مسجداعظم،بودودر حال روزه ونمازبود،
چون چنین شنید،برآن پلید،فریادزدکه؛
ای دشمن خدا!
دروغگوتویی وپدرتو، زیادبن ابیه،ودیگریزید است که به توحکومت داده است وپدراوست!
ای پسرمرجانه!
اولادپیغمبررامیکشی و بر منبرصدیقین مینشینی وازاین سخنان میگویی؟!!
ابن زیادملعون،خشمگین شد وفریادزد؛
این مردرابگیریدونزدمن آرید!
ملازمانش اوراگرفتند، عبدالله،طائفه اش راصدا زدوازآنان،یاری خواست آنهابرای یاریش آمدند ، هفتصدنفرازطائفه اش، آمدندواورانجات دادند!
ابن زیادلعین،چون توان مقابله باآنان رادرخود، نمیدید،صبرکردتاشب شد
ودستوردادشبانه،اورااز خانه بیرون کشیدندو گردن زدند!
وجسداورادرمحلی که به آن،سیخه میگفتند،به دار کشیدند!
فردای آن روز،آن ملعون، دستورداد؛
سرمطهرامام حسین علیه السلام،رابرنیزه، درکوفه گرداندند!💔💔💔💔
زیدبن ارقم،گویدکه چون سرمطهرامام ازمقابلم گذشت،دیدم که آن سر مطهر،این آیه راتلاوت میکند:
«اَمْ حَسِبْتَ أنَّ أصحابَ الْکَهْفِ وَالرَّقیمِ کانوامِنْ آیٰتِنا عَجَباً»
باشنیدن این آیه،موبرتنم راست شد،گفتم:
یابن رسول الله! به خدا امرسرمقدس توازقصهٔ اصحاب کهف ورقیم، عجیب تراست!
💔💔💔💔
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
الالعنة الله علی القوم الظالمین...
وسیعلم الذین ظلمواای منقلب ینقلبون...
فابک للحسین😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کـاشکی اربــعین با دسـت سـاقی
مـــهمونم کـــنی چـــای عـــراقی
#حب_الحسین_یجمعنا
#طریق_العشق
هدایت شده از کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
🥀🕊
چندبار به آقامحمد گفتم
برای خودمون کفن بخریم
وببریم حرمامامحسین برایطواف ،
ولی ایشون هیطفره میرفت.
بعد چند بار که اصرار کردم
ناراحتشد و گفت:
دوتا کفن میخوای ببری
پیش بیکفن؟!
#شهید_محمد_بلباسی🌾
@mahman11
همراه با اسرای آل محمد🏴🏴
راهب مسیحی که در مسیرحرکت قافله اسرای کربلا به شام بلا،موفق به زیارت سر بریده و مطهر سیدالشهداء شد😭😭😭
🏴🏴🏴🏴🏴
فابک للحسین😭😭
چون لشکر ابن زیاد ملعون درمسیرحرکت اسرای آل محمدبه شام، در کنار دیر راهب منزل کرد، سر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را در صندوق گذاشتند، و به روایت قطب راوندی آن سر را بر نیزه کرده، دور او نشسته و از آن حراست می کردند.
پاسی از شب را به شرب خمر مشغول، و شادی می کردند، آنگاه سفره ی غذا گستردند و مشغول غذا خوردن شدند، ناگاه دیدند دستی از دیوار دیر بیرون آمد و با قلمی از آهن این شعر را بر دیوار نوشت:*آیا امتی که حسین را کشتند شفاعت جدش را در روز قیامت امید دارند؟
به شدت ترسیدند و بعضی برخاسته که آن دست و قلم را بگیرند، که ناپدید شد. چون باز به کار خود مشغول شدند آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:
*به خدا سوگند که از برای قاتلان حضرت حسین شفاعت کننده ای نخواهد بود، بلکه در قیامت در عذاب می باشند.باز بعضی بر خاستند که آن دست را بگیرند، ناپدید شد. چون به کار خود مشغول شدند دگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و این شعر را نوشت:
*(چگونه ایشان شفاعت شوند) و حال آنکه حسین را به حکم جور شهید کردند و حکم آنها با حکم خدا مخالف بود.چون چنین دیدند، آن غذا بر آنان ناگوار شد و با ترس خوابیدند. نیمه شب صدایی به گوش راهب رسید، چون گوش داد ذکر تسبیح و تقدیس الهی شنید. برخاست و سر از پنجره ی دیر بیرون کرد، دید از صندوقی که در کنار دیوار نهاده اند نور عظیم به جانب آسمان بالا می رود، و از آسمان دسته دسته ملائک فرود می آیند و می گویند:«السلام علیک یا بن رسول الله! السلام علیک یا ابا عبدالله! صلوات الله و سلامه علیک»راهب چون این منظره را دید تعجب کرد و ترسید و تا صبح صبر نمود. چون سپیده ی صبح دمید،از دیر خود بیرون آمد، به میان لشکر رفته پرسید: بزرگ لشکر کیست؟ گفتند: خولی
(لعنه الله)!
نزد خولی لعین آمد و پرسید: در این صندوق چیست؟ گفت: سر مرد خارجی است که ابن زیاد او را به قتل رسانیده.گفت: نامش چیست؟ گفت: حسین بن علی بن أبی طالب. گفت: نام مادرش؟ گفت: فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلّم).راهب گفت: هلاکت برشما!
بر کاری که کردید، همانا احبار و علمای ما راست گفتند، که هر گاه این مرد کشته شود از آسمان خون می بارد، و جز در کشتن پیامبر و وصی او خون نبارد.اکنون از تو خواهش می کنم ساعتی این سر را به من دهید.
آنگاه به شما رد کنم. گفت: ما این سر را بیرون نمی آوریم مگر نزد یزید، تا از وی جایزه بگیریم.راهب گفت: جایزه ی تو چیست؟ گفت: کیسه ای که ده هزار درهم در او باشد.گفت: این مبلغ را من نیز می دهم. راهب همیانی آورد که در او ده هزار در هم بود خولی آن را گرفت و آن سر مطهر را تا یک ساعت به راهب سپرد.
راهب آن سر مبارک را به صومعه ی خویش برد و با گلاب شست، و با مشک و کافور خوشبو گردانید، و بر سجاده ی خویش گذاشت و نالید و گریست، و به آن سر منور می فرمود: یا ابا عبد الله! به خدا سوگند بر من گران است که در کربلا نبودم که جان خود را فدای تو کنم، یا ابا عبد الله !هر گاه جدت را ملاقات کردی گواهی بده که من شهادتین را گفتم، و در خدمت تو اسلام آوردم.آنگاه راهب مسلمان شد (و کسانی هم که با او بودند مسلمان شدند) و آن سر مقدس را بر گردانید.راهب بعد از این جریان از صومعه بیرون آمد، و در کوهستانی می زیست و به عبادت و پارسایی ادامه داد تا از دنیا رفت.
لشکریان کوچ کردند، و نزدیک شام چون خواستند آن پولها را بین خود تقسیم کنند، همه سفال شده و بر یک طرف آن نوشته بود:«ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»و بر طرف دیگر نوشته بود:«و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون» .
خولی ملعون گفت: این امر را کتمان کنید و استرجاع کرد و گفت:«خسر الدنیا و الا خرة»، یعنی در دنیا و آخرت زیان کار شدیم...
🏴🏴🏴🏴🏴
آجرک الله یابقیة الله
یا اباعبدالله!
شنیده ام که به سر سر زدی کلیسا را
خوشا به پنجه ی راهب که شانه ات می زد
به آنکه بُرد دلِ راهبان ترسا را
به پیر مرد غریبی که شُست گیسویت
گرفت از سر و رویِ تو خاکِ صحرا را
خوشا به بزم عزاخانه اش که تا دَمِ صبح
شنید پیشِ سرَت روضه هایِ زهرا را
😭😭😭
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون از آن چهره که میشُست، دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند؛
گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتهی لبتشنهی عاشورایم
زینت دوش محمد، پسر زهرایم
دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست
شعلهی آتشی از نخلهی طور افتادهست
تشنهی عشق شد از غصه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین...
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آئین حسین.
صلی الله علیک یا اباعبدالله😭😭😭😭