eitaa logo
حسینیه باب الحوائج حضرت اباالفضل علیه السلام( تفتی های مقیم مرکز )
299 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
65 فایل
🍀 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🍀 🌷اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن🌷 🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبّاسَ🌹 با سلام واحترام خدمت شما این کانال به جهت اطلاع رسانی وارسال پیام های حسینیه راه اندازی شده است.یاعلی
مشاهده در ایتا
دانلود
🏷 🔹امام علی(ع): بسیار دعا کن تا از گزند شیطان محفوظ باشی
✍ "تلنگــــر و تفــکــــر" "اگر وظیفه ات را به درستی تشخیص دادی در خیمه یار خواهی بود..." آیا می دانی بزرگ ترین آرزوی من چیست؟ آیا می دانی من همواره چه خواسته ای را از خدای خویش طلب می کنم؟ من آرزو دارم روزگار ظهور را درک کنم و جان خویش را فدای مولای مهربان خود نمایم. این سخن جوانی بود که با من سخن می گفت، او می دانست که افراد بسیاری قبل از او این آرزو را داشته اند، امّا مرگ به آنها فرصت نداد و آنها از دنیا رفتند و به آرزوی خود نرسیدند.😔 من وقتی این سخن او را شنیدم با خود گفتم خوب است سخن امام صادق (علیه السلام) را برای او بگویم. آن حضرت می فرماید : "کسی که در انتظار ظهور باشد و مرگ او فرا برسد، مانند کسی است که در خیمه امام زمان است" 🔹آری! فرق نمی کند تو زمان ظهور را درک کنی یا نه، مهم این است که تو به وظیفه خود عمل کنی. اگر وظیفه خود را به درستی، تشخیص دادی و به آن عمل نمودی، بدان که تو به امام زمان نزدیک هستی، آنقدر نزدیک که گویا در خیمه اش حضور داری!😍
. 🔅 ✍ ما به تغییر نیاز داریم 🔹خانم معلم در یکی از روزهای پاییز مادر یکی از دخترها را خواست. 🔸خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام‌بخش داره. چون دخترتون بیش‌فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمی‌گیره. 🔹ترس به قلب مادر چنگ زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می‌زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. 🔸وقتی همه چیز همان طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می‌کشم جلوی بچه‌ها دارو بخورم. 🔹خانم معلم پیشنهاد داد وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. 🔸دختر خوشحال قبول کرد. مدت‌ها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. 🔹خانم معلم دوباره مادرش را خواست. این بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. 🔸در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می‌کرد. 🔹لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره‌هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! 🔸دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. 🔹مادر گفت: چطور؟ 🔸دختر گفت: هر روز که براش قهوه می‌آوردم، قرص رو داخل فنجون قهوه‌اش مینداختم. این‌جوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. 💢خیلی وقت‌ها تقصیر گردن دیگران نیست. این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم.
. 👌 گاهی ما زیبایی های زندگی را به خاطر اینکه در جست و جوی عیب های آن هستیم از دست میدهیم. کودکان زیبایی زندگی هستند از وجودشون لذت ببریم...
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره‌ای شیرین از حاج‌آقای قرائتی😂 🌸درباره خواستگاری یک جوان از دختری و مخالفت پدر دخترvبا آن جوان و بعد این اتفاق افتاد .... ✅حتی در قالب ظنز هم می‌توان درس‌های بزرگ زندگی را دریافت کرد در عمل و گفتار است که اینگونه بر دلهای آماده اثر می گذارد. ┈••🌿🌹🌿••┈ 🌹 🌿 🌹🌿 🌿🌹🌿 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹توصیه کاربردی جهت حضور قلب در نماز... 🔸 آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
. 🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱 باسلام چهارشنبه اول آذرماه ساعت ۲۰:۴۵ در کلاس روانشناسی جناب آقای دکتر احمدی درخدمتیم. باتوجه به محدودیت تعداد ارسال پیامک، در اطلاع دادن به اقوام و همشهریان محترم تفتی بذل محبت فرمایید.تشکر 🌹🥀 @hbtaftiha 🥀🌹 🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱
🌺 🌸 💢سلام امام زمانم 🔹‌السلام علیکَ حین تُصَلّی و تَقْنُت... 🔹‌سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی
. أعوذ بالله من الشيطان الرجيم << وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ >> وقتی با مسلمانان روبه‌رو می‌شوند، به‌مسخره می‌گویند: «اسلام آورده‌ایم»؛ ولی همین‌که با دوستان شیطان‌صفتِ خود تنها می‌شوند، می‌گویند: «ما با شماییم. آن‌ها را دست انداخته‌ایم!» سوره بقره آیه ۱۴
امام على عليه السلام: البِشرُ يُطفي نارَ المُعانَدَةِ خوش رويى، آتش عناد و خيره سرى را خاموش مى كند غررالحكم حدیث561
. 🌼هیچ عملی را کوچک نشماریم ✍️یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت: 🍂 برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. 🍂آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم. 🍂که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد و به من گفت: ‌ای ابا محمد چرا اینجا نشسته‌ای؟! 🍂در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا‌ ای ابانصر؟ 🍂گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراوانی است. گفتم: او کیست؟ 🍂گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که به دست آورده. خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. ثروتم کم که نمی‌شد زیاد هم می‌شد. کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند. و مردم را دیدم که گناهان‌شان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. 🍂به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. 🍂چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل: ریا، غرور، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم. چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم. آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ 🍂 گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. 👌 بله دوستان من، خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای خدای تعالی انجام دهیم. ┈••🌿🌹🌿••┈ 🌹 🌿 🌹🌿 🌿🌹🌿 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹