در تجلیل از سریال مینو
این شب ها یک سریال از شبکه اول سیما پخش می شود که خیلی رویم تاثیر گذاشته است.
سریال مینو به کارگردانی "امیر مهدی پوروزیری"، تهیه کنندگی "مهدی همایونفر" از محصولات "سازمان رسانه ای اوج"
کارگردان با هنر تمام، شخصیت پردازی افراد، بازسازی صحنه های قدیمی و ... از همه مهمتر بازی بسیار زیبای هنرپیشه ها که الحق و الانصاف به بهترین نحو ممکن نقش خود را ایفا می کنند، یکی از بهترین سریال ها را به مخاطبین تقدیم کرده است.
و البته به آنها باید تیتراژ پایانی را هم اضافه کرد که به ارزشمندی سریال افزوده است.
تا به حال هیچ سریالی که درباره دفاع مقدس به خصوص مقاومت مردمی اول جنگ ساخته شده، این گونه مرا مجذوب و شیفته خود نساخته است.
فقط می توانم بگویم که بر دستان زحمتکش کارگردان و تهیه کنندگان آن بوسه می زنم و خدا قوت می گویم.
جای چنین سریالی در این سال ها خیلی خالی بود.
امیدوارم کارگردان محترم همچنان در این وادی گام بردارد و هر سال بهتر و بیشتر از سال قبل ازاین عزیز فیلم و سریال ارزشی ببینیم.
هرشب، با دیدن سریال مینو، هم وحشت بر جانم می افتد، هم احساس غرور می کنم و هم لعنت می فرستم.
من که آن همه جبهه بوده و تیرو ترکش خوردم و اولینش هم در فتح خرمشهر بود، با دیدن صحنه های مقاومت مردمی خرمشهر در این سریال، لرزه بر تنم می افتد و اشک و بغض خود را فرو می دهم و با خود می گویم: اگر من آن جا بودم ... چه بسا کم می آوردم.
و احساس غرور میکنم از داشتن هموطنانی چون خرمشهری ها و آبادانی ها و همه مرزنشینان غیرتمند مقاوم جنوب و غرب.
و لعن و نفرین می فرستم بر خائنینی که وطن خویش را تقدیم دشمن بعثی کردند و بر صدام ملعون که آرزوی فتح ایران را به گور برد.
فقط باید زانوی ادب در برابر مردم نجیب خرمشهر زد و بر شهیدانش درود فرستاد. شهیدانی چون:
محمد جهان آرا، بهروز مرادی، رضا دشتی، حاجی شاه و ...
درود بر همه مردم غیرتمند غرب و جنوب کشور که دلیرانه در برابر تجاوز بعثیان ایستادند ولی وجبی از خاک و خانه خویش به دشمن ندادند.
مسئولین مملکتی!
شما را به خدا، به حرمت و غیرت و حجب و حیای مردم دلیر خوزستان به ویژه آبادان و خرمشهر!
آنان را دریابید
آنچه این شبها به نام سریال مینو پخش می شود، برای تفنن و تفریح و گذران وقت نیست. ذره ای از آن است که بر مردم مرزنشین میهن رفته است.
آنان را قدر بدانید و یک آن چشمان خویش را بسته و با خود بیندیشید، فقط لحظه ای جای مردم خوزستان بودید! چه می شد؟!
خاک پای شهیدان
حمید داودآبادی
دی 1397
@hdavodabadi
بچه بسیجیهای خرمشهر
بسمه تعالی
آنچه که مینویسم و شما میشنوید ادراکاتی است که در اثر مجاورت و زندگی با بعضی انسانهائی بدست آمده که امروز در جمع ما نیستند و کبوتران خونینبالی را مانند که از بام هستی سر به آسمان در بینهایت در پروازند.
روزهای اولی که توی کوچه پسکوچهها به بازیگوشی و علافی عمر میگذراندند، بجز مزاحمت و شکستن شیشه در و همسایه، و یا احیاناً در شب دهه عاشورا چسباندن چسب روی زنگ منزل یهودیها و یا مسیحیها، از جمله افتخاراتی بود که به آن مینازیدند و عقیده داشتند که باید تا صبح عاشورا بیدار ماند.
هنگام سحر جگر آبپز شده گوسفندان قربانی را از دست آشپز مسجد محل قاپ زده و با ولع نوشجان میکردند یا احیاناً خبر کردن احمد و محسن و تقی و .... بهسرکردن عبای زنانه در مجلس عزاداری زنهای محل خود را قاطی نموده و یک چائی داغ بالا میکشیدند.
و صبح عاشورا هم که میشد میرفتند دنبال دسته زنجیرزنهای فلان تکیه و تا نزدیکیهای ظهر، بو میکشیدند که کجا ناهار امام حسین میدهند. و غروب هم بیحال، بیرمق، زهوار در رفته، برمیگشتند به خانههایشان و مثل لش ولو میشدند توی اتاق، درحالی که کف پاهایشان یکمن کثافت پینه بسته بود.
این همه آن چیزی بود که از عاشورا و امام حسین توی مخ بچههای کوچک محل رفته بود. کمکم اینها بزرگ شدند، و در سنین نوجوانی پا بهرکاب انقلاب. توی مسجد محل به اتفاق دیگران کلاس قرآن و حدیث تشکیل دادند، و بچههای کوچولوی محل را جمع کرده بودند، تا از این کلاسها استفاده کنند. ولی عموعلی خادم مسجد زیرلب قر میزد. که این دیگه چه وضعیه، مگه مسجد جای بچه کوچیکاس، برید بیرون برید گم شید. بچههای کوچک لجبازی میکردند، عموعلی هم عصبانی میشد.
چوب را بر میداشت و دنبال آنها داد و بیداد میکرد. دِ برید تخمسگهای مردمآزار.
محمود، سیدابراهیم، منصور، جمشید، تقی و بچههای دیگر ریشسفیدی میکردند، تا عموعلی را راضی کنند، ولی عموعلی سماجت میکرد و پا در یک کفش که: نه مسجد جای بچه کوچیکا نیست. اما هرطوری بود کمکم سدّ ِ عموعلی هم شکست و با اجازه بانیان مسجد قرار شد که در هفته چند جلسه منظم توی مسجد تشکیل بشه. و بچههای محل در این جلسات شرکت کنند.
در خلال این مدت منصور و جمشید به اتفاق چندتای دیگه میرفتند توی نخلستانهای اطراف شلمچه و پل نو. تا وضع فقرای روستاها را از نزدیک بررسی کنند و احیاناً کمکی.
و محمود هم داخل مسجد با چندتای دیگه کار فکری و فرهنگی میکردند.
اما از چیزهای خیلی جالب این بود که این بچهها بیسر و صدا کمکهای جنسی را از این و آن توی طبقه بالاخانه مسجد جمع میکردند و شبها تا دیروقت میبردند بین مستمندان، میان روستاهای پر از نخل لب مرز تقسیم میکردند بدون اینکه کسی بوئی ببرد.
وقتی جنگ شروع شد، هنوز چند مدتی از ثبتنام اینها توی بسیج نگذشته بود. درخلال درگیریهای اولین روزهای جنگ، مثل بقیه مردم، دست به اسلحه شدند. و هستههای مقاومت داخل مساجد بوجود آمد. از بچههای کوچک داخل مسجد بعضیها ماندند و بعضیها رفتند.
عراقیها شهر را یکپارچه زیر آتش گرفته بودند و صدای انفجار، بوی باروت و دود، عرصه را بر همه تنگ کرده بود. شهدا را توی گورستان جنتآباد، کنارهم ردیف کرده بودند، و بدون غسل در شرائط دشوار بهخاک میسپردند.
شهر محاصره شده بود، و لحظات طاقتفرسا و دشواری بر همه میگذشت و در این میان اندک کسانی که تا آخرین لحظات مانده بودند، یکی بعد از دیگری در جنگ و گریزهای کوچه پسکوچههای شهر، در خون خود میغلطیدند.
جمشید توی یک راهپله، شهید شد.
سیدابراهیم هم یک کوچه آنطرفتر.
اکبر موقعی که داشت لب شط غسلشهادت میکرد شهید شد.
محمود مسئول کارهای فرهنگی مسجد، در کنار سامی، سر یک کوچه نزدیک مدرسه پشت گلفروشی باهم شهید شدند. و تعدادی از بچههای فضول آنروزها و مردان بزرگ و حماسهساز امروز، در لابلای آجرپارههای شهر مدفون شدند.
جنازه حسین و شبیر رویهم رفته یک کیلو کمی بیشتر نشد، که هردو را در یک قبر جا دادند، و جنازه محمودرضا هم لابلای نخلستانهای نزدیک دبیرستان دورقی پیدا شد، درحالی که یک لنگه کفش او کمی آنطرفتر پرت شده بود، و ساعت مچیاش هم لابلای شاخ و برگها از کار افتاده بود.
اینها که نوشتهام گذری کوتاه بود خلاصهوار درمورد شهدائی که اکنون در جمع ما نیستند، و دنیا را گذاشتهاند برای اهلش. تا زنده بودند و در عالم کودکی کارشان اذیت کردن و چوب توی سوراخ مورچهها کردن بود، و وقتی بزرگ شدند، هنوز در اوان نوجوانی که چون شمع بپای انقلاباسلامی آب شدند.
و حالا تصاویر چهرههای نورانی و دوستداشتنی آنها زینتبخش نمازخانه سپاه شده.
بهروز مرادی
7/10/63
خرمشهر
شهید بهروز مرادی
برادر شهید فرزاد مرادی
فرزند شهید قربانعلی مرادی
بچه خرمشهر
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
تقریبا از اواسط فروردین امسال، با هجوم بی امان درد و مرض و بیماری مواجه شدم.
نه، هیچ کدام ربطی به جانبازی و تیر و ترکش زمان جنگ نداشت.
گشادی رگ قلب و دریچه ها که منجر به آنژیوگرافی شد، بالارفتن قند، خون ریزی هر دو چشم، شکستگی پای چپ، واریس پای راست، سرفه های وحشتناک (این یکی مربوط به استنشاق گاز شیمیایی زمان جنگ بود، البته بدون تایید پزشکان و صورت سانحه)، بالارفتن فشار و خون ریزی و ...
همه اینها منجر به دو نوبت بستری شدن در بیمارستان و دو سه ماهی خانه نشینی شد. از آن بدتر، هر چشم را حدود 10 بار لیزر کرده و 5 بار تزریق ژل مخصوص در هرکدام برای جلوگیری از خون ریزی انجام دادند که جانم را گرفت و هنوز ادامه دارد.
همه اینها را گفتم تا به این برسم:
در بیمارستان که بودم، در غم و درد و تنهایی، از خدا خواستم تا یک بار دیگر به زیارت عشق بروم تا دلم آرامش یابد.
هرگاه در چنین شرایط سختی قرار می گیرم، زیارت دوست است که آرامم می کند.
و آن شد که به لطف خدا روز دوشنبه 17 دی 1397 توفیق حاصل شد تا به خدمت حضرت یار رسیدم و بر دستانش بوسه زدم.
و همچون همیشه، با طنز و شوخی و احوالپرسی آقا، آن چنان لذت معنوی بردم که همه دردها فراموشم شد.
و آقا مثل گذشته، توصیه به کم کردن وزن و جلوگیری از اضافه وزن فرمودند و من مثل همیشه، بی اراده و کم توان!
تقدیم کتاب های "دیدم که جانم می رود" خاطرات شهید "مصطفی کاظم زاده" و "عباس برادرم" خاطرات و یادداشتهای شهید مدافع حرم "عباس کردانی" اهل اهواز به آقا، لذتی داشت که در وصف نیاید.
اینها را نگفتم که دل شما عزیزان را بسوزانم!
چون دوستان از احوالم می پرسند، خواستم بگویم که چرا این روزها آرامم و دردها را به راحتی به جان می خرم.
برای شفای همه بیماران و ادامه درمانم دعا کنید
الحمدلله رب العالمین
دی 1397
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
آن که دائم طلب سوختن ما می کرد
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد
زمستان و کربلای پنج
شلمچه و سه راه مرگ
گردان حمزه و دوستان شهید
شهیدان و داغ بر دل
جای خالی آنان که نیستند
دل خوشی به عکس و یادشان
و 32 سال سوختن و ساختن
حمید داودآبادی
اسامی دوستانی که در عملیات کربلای 5 در شلمچه به شهادت رسیده اند، به ترتیب چینش عکس:
1 - علیرضا حیدرنژاد – ابراهیم احمدنژاد – امیر کاووسی – سیداحمد یوسف – فرامرز ملایری
2 - مهدی چگینی – محسن کردستانی – احمد بوجاریان – ستار امینی – سیدرضی الدین برقعی
3 - علی زنگنه – محمود عبدالحمیدی – مهدی فغانی – ابراهیم قهرمانی – علی ابوالحسنی
4 - حیدر دستگیر – محمد صابری – علیرضا شاطری – اعتمادیان – مهیار خدابنده لو
5 - سیدمحسن موسوی – حسن اردستانی – سیدمحمد دستواره – مهدی حقیقی – سلیمان ولیان
6 - حسن شفیعی – مجید خواجه افضلی – محمدحسن قیداری – سیدمحمد هاتف – مسعود کارگر
دو دوست، یک پرواز، یک بازگشت
با هم رفیق بودند. خیلی.
همیشه باهم بودند.
ابراهیم بی سیمچی بود و علی رضا هم کنارش.
خیلی باهم رفیق بودند.
آن قدر که بین بچه ها معروف شده بودند و انگشت نما!
آن روز، آخرین روزهای خرداد ماه داغ خوزستان بود.
عراق به منطقه فکه حمله کرده بود و ما برای مقابله با آن رفته بودیم.
آن روز، ابراهیم و علی رضا کنار هم نشسته بودند و در حال و هوای خود.
تا متوجه شدم، دوربین را از جیب درآوردم.
تا خواستند عکس العمل نشان دهند، عکس گرفتم.
خندیدم و به شوخی و جدی! گفتم:
- چه رفقای باحالی ... این عکس رو ازتون گرفتم که ان شاءالله بزنم روی حجله شهادت هر دوتون!
و آنها فقط خندیدند.
چند ماه بعد، دی ماه 1365، در سرمای استخوان سوز شلمچه، اولین شب های قدر عملیات کربلای 5، "ابراهیم احمدی نژاد" و "علی رضا حیدرنژاد"، از بس که با هم رفیق بودند و دوست جدا ناشدنی، در نبرد سخت با تانک های دشمن به شهادت رسیدند و ... پیکر مطهر هر دوی شان کنار هم بر خاک شلمچه ماند تا این که تیر ماه 1374 جسم استخوانی علیرضا برای خانواده بازامد ولی همچنان از ابراهیم خبری نیست.
حمید داودآبادی
شهید مفقودالجسد "ابراهیم احمدینژاد" متولد: 1/11/1346 شهادت: جمعه 26/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه. یادبود: بهشتزهرا (س) قطعهی 29 ردیف 61 شمارهی 15
شهید "علیرضا حیدرینژاد" متولد: 1/1/1346 شهادت: پنجشنبه 25/10/1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه. خاکسپاری: دوشنبه 2/5/1374 مزار: بهشتزهرا (س) قطعهی 53 ردیف 1 شمارهی 120
حمید داودآبادی
@hdavodabadi
مراسم یادواره شهدای عملیات کربلای پنج
و سالگرد شهید جاویدالاثر
"ابراهیم احمدی نژاد"
جمعه ۲۸/ ۱۰/ ۱۳۹۷
ساعت ۱۰ صبح
فرهنگسرای هنگام واقع در میدان رسالت، خیابان دلاوران، هنگام
قسمتی از وصیت نامه شهید جاویدالاثر ابراهیم احمدی نژاد:
از کلیه دوستانم می خواهم که:
در هر کجا و در هر مکان که هستید برای خدا کار کنید.
در امورتان محرومین و مظلومین جامعه را در نظر بگیرید.
به فکر منافع دینتان اسلام باشید.
با شرکت در فعالیت های بسیج، دنیا و آخرت خود را تضمین کنید.
دوستان خوب انتخاب کنید، تا آنها در هدایت شما مؤثر واقع شوند.
در امورتان مخلصانه برخورد کنید.
سعی کنید حتی برای امتحان هم شده، لحظه ای فقط طعم شیرین پاک بودن و مخلص بودن را در زندگی بچشید ...
سخن را تمام کنم و دیدار ان شاءالله در روز محشر.
@hdavodabadi