eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
راز احمد سفر بی بازگشت حاج احمد متوسلیان از خرمشهر تا بیروت به روایت حمید داودآبادی روایتی متفاوت که برای اولین بار منتشر می شود * چه کسی حاج احمد را لو داد؟ * چه کسی از نیروهای حاج احمد جاسوسی می کرد؟ * چرا حاج احمد می خواست به بیروت برود؟ * چرا حاج احمد به تهران بازنگشت؟ * حاج احمد و یارانش، شب قبل در خانه چه کسی بودند؟ * چرا حاج احمد برای دومین بار به بیروت می رفت؟ * در پست بازرسی برباره چه گذشت؟ * در ماشین عقبی، چه کسانی بودند؟ * چه کسانی شاهد ماجرای پست بازرسی برباره بودند؟ * آنها چه دیدند؟! * ناگفته ای منتشر نشده از سپهبد شهید قاسم سلیمانی دربارۀ سرنوشت حاج احمد متوسلیان برای اولین ‌بار در کتاب راز احمد به زودی منتشر می شود @yazahra_pub @hamiddavodabadi @ali.akbari.mozdabady
آیا برای مرگ آماده ای؟ همین الان اگر مَلک الموت سر رسد و تو را به عالم باقی فرا خوانَد آماده ای؟
همه می خواهند به بهشت بروند ولی هیچکس نمی خواهد بمیرد!
مرا بگذار و بگذر به من نگاه نکن چشمانت را برگردان عذابم نده میازار مرا نگاهم که می کنی معذّب می شوم نگاهت خرج دارد عاشقی ات که واویلا من، ذره ای چون آن نیستم که 20 سال در عشقت سوخت پا به پا، همپایت شد راه به راه، همراهت شد قدم به قدم، همقدمت شد همسر بزرگوارت خودمونی بهت بگم: به من گیر نده سیّد من، نه قد و اندازۀ تو هستم نه ذره ای خاک پایت مرا پایی نیست که با تو همقدم شوم و قدّی نیست تا به بلندای تو رسم گفتم نگاهم نکن چه کنم مرا رها کنی ول کنی بروی چگونه باید خواهشت کنم مرا بگذار و بگذر نگاهم نکن خواهشت می کنم من ندارم آن چه تو درپی آنی من نیستم آن که تو خواهان آنی من نیستم آن که بتوانم ذره ای و فقط ذره ای، پاسخ نگاهت شوم من، خود، سوخته ام نه، خودت خوب می دانی برای هرکه بازی کنم جلوی تو سرم زیر پایت است من نه از عشق خدا که از شرم گناه سوخته ام و سرم پایین است ای کاش چون تو سرم از عشق بلند بود و قامتم از استواری تو، استوار نگاهم نکن آقاسید اگر بدانی چقدر خدا را شکر می کنم که چشمم در چشمت گره نخورد اگر بدانی چقدر خوشحالم با تو همسنگر نبودم چقدر خدا را شاکرم در این 36 سال که بر تخت استوار خفته بودی باهات آشنا نشدم حالا می فهمی وقتی برای تنها بار اولین و آخرین بار آن روز ظهر از تخت برخاستم تا برای نماز به مسجد بیمارستان بیایم وقتی تو را دیدم یواشکی دو عکس ازت گرفتم و گریختم دوست داشتم، ولی بر این عشق غلبه کردم می دانستم دوختن چشم در چشمانت شنیدن صدایت چشیدن محبتت همنفس شدن با نفست خرج دارد هزینه دارد و من هرچه داشتم و دارم همه داروندار خویش را به پای دنیا باختم به پای هوس به پای شهرت به پای ریا باختم و ساختم ننگر به چشمانم سید نگاهت سنگین است بسیار سنگین تر از هیکل و جثه فربه و عظیم من! بسی عظیم تر از بار گناهانم زیر نگاهت می شکنم مقابل چشمانت می سوزم ولی آقاسید درگوشی حرف دلم را می گویمت به چشمانت که خیره می شوم حسرت می خورم تاسف می خورم چرا ندیدمت چرا نبوسیدمت چرا نبوییدمت چرا دوستت نشدم چرا عاشقت نشدم چرا و چرا و چرا خوب می دانم اگر بوسه ای بر دستت می زدم شرمم می شد بر گناه بوسه زنم اگر عطر خوش الهی ات بر جانم می نشست به راحتی هر عطر دنیایی فریبم نمی داد تو شما آیات الهی بودید و هستید در این زمانه وانفسا که من با این همه ادعا به یک غمزه داشته و نداشتۀ خود را به پای دگران می ریزم و می بازم همکلامی و همنفسی با شما آدم را با خدا آشتی می دهد که شما ایمان مجسّم هستید نه نبودید که هستید چون تو هستی امشب که خواستم برای عکسی که سر نماز ازت گرفتم چیزی بنویسم دیوانه نگاهت شدم و شکر خدا که همچنان در قلبم جاری هستی آن روزهای آخر که دوستان پیامم دادند اگر می خواهی آقاسید را ببینی بشتاب روزها و شاید لحظات آخرش است از شرم نیامدم نه راستش را بگویم غرق بودم و ندانستم که تو نجات غریقم خواهی شد دیر آمدم ولی تو دور نیستی دستم را بگیر آقا سید حسین آملی خیلی فرو رفتم شفاعت که می دانم لیاقتش را ندارم فقط نگاهم کن که نگاهت آب روی آتش قیامت است به حرمت و حق مادرت حضرت فاطمه زهرا (س) و نام مقدست حسین (ع) خاک پایت حمید داودآبادی 20 اردیبهشت 1399