راز احمد!
سفر بیبازگشت احمد متوسلیان
از خرمشهر تا بیروت
به روایت حمید داودآبادی
مقدمۀ کتاب/ بخش 1 از 2
همۀ کتاب
تقدیم به چشمان منتظر مادر حاج احمد
این کتاب هیچ نیست جز روایت شخص بنده از سفر بیبازگشت حاج احمد متوسلیان از خرمشهر تا بیروت: خرداد تا تیر ماه ۱۳۶۱.
هرکس هر ادعایی دارد، بسم الله!
قلم به دست بگیرد و احمد خویش را روایت کند.
من راز احمد را، اینگونه دیدم و کشف کردم!
در این کتاب، آدمها، اماکن، اسامی و زمانها، همه تخیّلی و برحسب عشق و ارادۀ بنده نقش شدهاند و هیچ سندیّتی ندارند!
خوب شد؟!
پس لطفا خودتان را خسته نکنید و واو به واو کتاب را آنالیز نفرمائید!
این کتاب، نه خواسته و نه میخواهد سرنوشت ۴ دلاورمرد خدایی احمد متوسلیان، تقی رستگار، سیدمحسن موسوی و کاظم اخوان را معلوم کند؛
فقط روایتی است ناگفته با عقبۀ ۲۵ سال تحقیق، تفحص، فضولی، کنجکاوی، سرکشی و کنکاش در ایران و سوریه و لبنان.
هر آنکس را که نام، یاد، بو، عطر، خاطره، ذکر و نگاهی از حاج احمد داشت، دیدم، چشیدم، شنیدم، بوئیدم و نگاشتمش!
خودم مطمئن هستم هیچکس را از قلم نینداختهام.
اگر نام و یاد کسی اینجا نیامده، یا نخواسته، یا کمک نکرده، یا با احمد زاویه داشته، یا بیش از آن، با من حقیر مشکل داشته است!
قطعاً بسیاری از خاطرات که در این کتاب میخوانید، برایتان تعجبآور خواهد بود! چون بسیاری از آنچه را برخی نگفتهاند، از سینهشان بیرون کشیدهام.
قطعاً برخی خاطرات عجیب و غریب جایشان را در اینجا خالی خواهید دید چون موثق و مستند نبودند، همهاش دهان به دهان نقل شده و راوی اصلی و اولیه نداشتند و خوراک سخنرانیهای هیجانی و اسطوره سازی بودند و بس!
ادامه دارد
راز احمد!
سفر بیبازگشت احمد متوسلیان
از خرمشهر تا بیروت
به روایت حمید داودآبادی
مقدمۀ کتاب/ بخش 2 از 2
اینکه احمد متوسلیان، سیدمحسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان علاف، کی و کجا متولد شدند، چه بودند و چه کردند، در کتابهای زیادی آمده است؛ به همین خاطر، سریع و صریح میروم سر اصل داستان.
روز دوشنبه سوم خرداد 1361 خرمشهر آزاد شده است و سراسر ایران غرق در شادی و جشن است. کمی آن سوتر، از کاخ صدام گرفته تا کوچه و خیابانهای شهرهای عراق، همه عزادارند.
سردار قادسیه که قول فتح 3 روزۀ خوزستان و انضمام آن به عراق را داده بود، بیش از پیش ناکام و سرافکنده شد.
همو که دستور داده بود در کتابهای درسی عراق، خرمشهر را "مُحَمّره"، آبادان را "عَباّدان"، سوسنگرد را "خَفّاجیه"، بستان را "البساتین" و اهواز را "الاحواز" بنامند!
در خرمشهر شعبۀ بانک الرافدین بغداد را برای پرداخت مستقیم حقوق و تشویقی نظامیانش و مدارس مختلف برای تحصیل خانوادههای فرماندهانی که از عراق آمده و در خرمشهر ساکن شده بودند، راهاندازی کرد.
همان روزها، در 3 ساختمان امنیتی، شدیداً فعالیت بود و توطئهای میرفت تا به مرحلۀ اجرا برسد:
ساختمان مرکزی سازمان سیا در لانگلی آمریکا.
ساختمان ریاست موساد در تلآویو فلسطین اشغالی.
ساختمان استخبارات عراق در بغداد.
این کتاب، فقط و فقط حاصل کمکها و تلاش آنانی است که به حاج احمد متوسلیان و 3 عزیز مفقود علاقه داشته و پیگیر روشن شدن سرنوشت آنان بودند.
بودند کسانی که فقط داد و هوار دارند و هرچه تلاش کردم، نه از هر آنچه تا امروز گفتهاند چیزی درآمد، نه داشتند که کمکی کنند!
بودند کسانی که باوجود حضور و نقش فعال در ایام خرداد تا تیر 1361 در صحنۀ لبنان، به لحاظ مصلحت اندیشی که باید فرصت طلبی و عافیت طلبی دانست، ترجیح دادند خود را به ندانستن و فراموشی بزنند!
بودند آنان که برای ثبت اسمشان در این مکتوب، تلاش فراوان داشتند ولی برای آنکه این مکتوب از سندیت نیفتد، هرطور که بود از حضور بیبهرۀ آنان بهره نجُستم!
بودند آنان که به هرچیز و بخصوص سرنوشت چهار عزیز، به چشم منفعت طلبی سیاسی و ابزاری نگاه کرده و میکنند، وگرنه با روراست بودن و صداقت آنان، خیلی پیش از اینها سرنوشت آن عزیزان مشخص شده بود!
و بودند بسیاری که به بهانۀ حفظ اسرار نظام، کمکاری و خیانت چندین سالۀ خود را در مسیر روشن شدن سرنوشت آن 4 عزیز، رنگ خدمت دادند و بهرههای مادی بردند و امروز بر مسندهای معتبر تکیه زدهاند!
آنچه مسلّم است، روشن نشدن سرنوشت آن 4 عزیز، فقط با یک اجماع سیاسی ممکن گشته است تا به خیال خودشان بهترین بهره و برداشت را از پروندۀ آنان ببرند که به اعتقاد بنده این تشخیص مصلحت، شاید که در روزها و ماههای اول به نفع نظام جمهوری اسلامی بود، ولی به مرور تبدیل به حفظ موقعیت، جایگاه، منفعت مادی، سیاسی و سودجویی شخصی شد و بس.
وَسَ
یعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ
و آنان که ظلم و ستم کردند، بهزودی خواهند دانست که به چه کیفرگاهی بازمیگردند.
قرآن کریم، سورۀ الشعرا، آیۀ 227
حمید داودآبادی
اردیبهشت 1399
@hdavodabadi
آخرین کتاب عاشقانۀ من!
برای نوشتن بعضی کتابها، حتما باید با شهید مورد نظر آشنا بشی، رفیق بشی، عاشقش بشی، التماسش کنی، تا اجازه بده براش بنویسی.
تازه این اول راه سختیه که:
"جگر شیر نداری، سفر عشق مَرو!"
عاشق که بشی، دیگه هیچکس رو جز اون نمی بینی.
دیوانه وار باهاش همکلام میشی.
موقع نوشتن کنار دستت، نه دقیقا جلوت می شینه و به چشمات زُل می زنه.
انگار داره بهت دیکته میگه!
کلمه کلمه رو خودش در دهانت میذاره، تو در مغزت اونو حلاجی می کنی، می پرورونی ... و می نویسی.
با ادعا می گم:
هیچ کتابی را بدون عشق و اذن شهدا، نمی نویسم.
چون:
نمی نویسم که کتاب چاپ کرده باشم و مثلا اون شهید رو بشناسونم.
می نویسم که اجازۀ عاشقی بهم بدن.
اجازۀ لذت معنوی
اجازۀ ورود در حریم خدائیشون.
"عشقبازی کار هر شیاد نیست"
اصلا می نویسم تا از جرگۀ شیادان دور بشم!
یکی از سخت ترین تجربیاتم در نوشتن (که اعتراف می کنم اصلاً روی متن چندان کاری نکردم جز جابجایی پاراگرافها؛ و هرچه هست، خالص خالص از خود شهید است و بس) کتاب "عباس برادرم" بود.
یادداشتها و خاطرات مدافع حرم شهید "عباس کردانی" بچۀ اهواز.
وقتی فایلهای صوتی مصاحبه های عباس رو گوش می دادم تا بنویسم، داغون شدم.
اون قدر که قلب خستۀ عاشق شده ام در پیری، به مشکل خورد و آنژیو و دوتا فنر ناقابل در رگهام جاخوش کردند تا سکته نکنم!
"عشق پیری گر بجنبد، سر به رسوایی زند!"
کتاب راز احمد، برای خودش داستانی دیگه داره.
قریب دو سال، من که اصلاً توفیق دیدن و فهمیدن و چشیدن حاج احمد متوسلیان رو نداشتم، تازه اونو شناختم. برام از حالت سوژه خارج شد، شناختمش، عاشقش شدم و براش مُردم!
دو سال تمام برای نوشتن راز احمد، جان دادم.
اولش دلم به حدود 25 سال کار تحقیقی ام در پی گیری شخصی پرونده 4 گروگان عزیز خوش بود؛ ولی هرچه جلوتر رفتم ...
این دقیقاً زبان حال منو بازگو می کنه:
"گفتم ببینمت، شاید که از سَرم دیوانگی رود
زان دم که دیدمت، دیوانه تر شدم
با یک خیالِ خام، افتاده ام به دام
از ره به در شدم، دیوانه تر شدم
گفتم ببینمت تا بیقراری از جانم به در رود
هم بیقرار و هم شوریده سر شدم، دیوانه تر شدم
گفتم ببینمت شاید شراره از جانم فرو کشد
دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم"
(شعر از پرواز همای)
توصیۀ من واموندۀ جاموندۀ سوخته:
عاشق نشید
دهن لقی نکنید
از عشقتون برای کسی تعریف نکنید
عاشق که شدید از معشوق بگریزید
اصلا داستان معشوق رو روایت نکنید
و کتاب ننویسید تا مثل من دیوانه نشید.
"چاره ای کو بهتر از دیوانگی!"
حمید داودآبادی
22 اردیبهشت 1399
روز تولد مبارک و عظیم آخرین فرزندم، آخرین عشقم، آخرین کتابم "راز احمد"
@HDAVODABADI
🔴جشن امضای اینترنتی کتاب های #راز_احمد و #سی_و_هفت_سال "سفر بی بازگشت و ناگفته هایی از احمد متوسلیان"
به قلم توانای حمید داودآبادی✍
📫ارسال به تمام نقاط کشور با امضا و دستخط نویسنده+۲۰درصد تخفیف ویژه+عکس شهدا+نشانه کتاب(چوب الف)
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌏خرید اینترنتی
Manvaketab.ir
📞مرکز پخش
02537840844
📲پیامکی(ارسال نام کتاب)
3000141441
🏢خرید حضوری
قم،خیابان معلم،مجتمع ناشران،طبقه اول،واحد 131
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🆔 @man_va_ketab
خیریه آدم حسایبها
نوشته: عاطفه پورحکیمی
نشر نارگل
اردیبهشت ۱۳۹۹
۹۵ صفحه ۱۰ هزار تومان
نویسنده کتاب خانم پورحکیمی، تجربه فعالیت کاملا شخصی در امور خیریه از تهران تا دمشق سوریه و از آنجا تا استان سیستان و بلوچستان را در سابقه خود دارد.
وی با نگاهی موشکافانه و آسیب شناسانه، تجربیات خود را در اختیار مخاطبین قرار داده است.
این کتاب برای همه آنان که در عرصه کارهای خیر فعالیت دارند مفید است و باعث خواهد شد تا با رفع اشتباهاتی که به مرور به عادت و قانون تبدیل گشته اند، فعالیت خود را خالصانه تر گسترش دهند.
حفط شان و مقام و منزلت و کرامت انسانی اقشار هدف، از مهمترین نکات کتاب "خیریه آدم حسابیها" است.
1399/02/26
يا وَجيهاً عِنْدَ الله اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ الله
شب قدر 23 رمضان 1399
مزار شهدای گمنام شرق تهران
التماس دعا