eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
حق داری از دست روزگار خسته شوی باید که از نامردمی ها گلایه کنی اصلا باید غر بزنی نق بزنی حتی کم بیاوری و‌ گاهی برای آنکه خود را سبک سنگین کنی روحت را استراحت دهی قدری کنار بکشی ولی نمی توانی بگویی: همه آن مقاومت ها و حماسه ها برای حفظ دین، انقلاب و کشور که صدها هزار عزیز هموطن، دوست و همکلاسی جان و جوانی شیرین خویش زندگی و زندگانی عاشقانه خود را به راهش فدا کردند که خودت با آنها همرزم و همسنگر بودی و در آفرینش حماسه ها حضور داشتی دروغ بود! حمید داودآبادی ۲۶ خرداد ۱۴۰۱
حاج احمد خانه ندارد ! روزی روزگاری، در این خانه که امروز ویران است و متروکه، جوانی می زیست که پشت دشمنان از نامش به لرزه درمی آمد. در این خانه که امروز مخروبه ای بیش نیست، کسی زندگی می کرد که زیر گامهای استوار او و همرزمانش، متجاوزین بعثی گریختند و قدم نحسشان از خاک وطن بیرون رانده شد. در این کاشانه که امروز لانۀ معتادان و خلافکاران گشته، دلاورمردی نفس می کشید که مردان همرزم او، همت و دستواره، چراغی و توسلی و ... هر کدام برای خود یلی بودند. روزی قرار شد این خانه شود "موزه خانۀ حاج احمد متوسلیان". جلسات گذاشته شد. حق جلسات واریز شد. بودجه ها اختصاص یافت. روبان ها بریده شد. کلنگ ها زده شد. مثل هزاران طرح قد و نیمقد که 43 سال است افتتاح می شوند و به افتضاح فراموش می شوند. و امروز از خانۀ سردار رشید اسلام حاج احمد متوسلیان در تهران، چهارراه مولوی، بازار سید اسماعیل، کوچۀ چهل تن فقط مخروبه ای باقی مانده است و بس. شما را به خدا فردا که هوس می کنید حاج احمد را بیاورید به این خانۀ مخروبه نبرید یک راست ببرید به خانۀ ابدی دوست خوب و هنرمندم "محمدرضا مهراندیش" 20 سال پیش، در این کوچه ها روان گشت و اولین مستند تلویزیونی دربارۀ حاج احمد متوسلیان را به نام "برادر احمد" ساخت. او، امروز رفت که به خانۀ حاج احمد سر بزند ... این را دید که شما می بینید: حاج احمد خانه ندارد! حمید داودآبدی پس از 40 سال، به انتظار هیاهوی 13 تیر 1401
باید که خستگی در کرد باید خوابید تا آرام گرفت باید دراز کشید تا آرامش یافت دیگر وقت خفتن است خیلی خوابم می آید خیییلی تشنه ام که سر بر خاک بگذارم و یک دل سیر بخوابم بوی خاک در مشامم که بپیچد چشم که بگشایم خود را در محضر حضرت دوست و در آغوش دوستان شهیدم بیابم شاد و خندان شادمان از شفاعت خوشبخت از عاقبت بخیری هوایم را داشته باش یا رفیق من لا رفیق له چهلمین سالروز رفاقت واقعی با شهید مصطفی کاظم زاده نشسته بر پله ای که قرار همیشگی مان بود حمید داودآبادی بعد از ایامی کسل کننده و خسته و دل چرکین از گناه پنجشنبه ۲ تیر ۱۴۰۱
مصطفی کیست؟! (با الهام از"فاطمه فاطمه است" دکتر علی شریعتی) خواستم بگویم:مصطفی فرزند آقامجتبی و اقدس خانم است،دیدم چیز عجیبی نیست؛هرکسی پدرومادری دارد! خواستم بنویسم:مصطفی برادرِ کاظم است دیدم برادری به اسم نیست،به رسم است! خواستم بگویم:مصطفی برادرِ خواهرهایش است دیدم بازهم تعجب ندارد،برادر و خواهر،داشتنی همه است! خواستم فخر بفروشم و ادعاکنم:مصطفی فقط رفیق حمید است زبان درکامم چسبید لال شدم خجالت کشیدم! خواستم... نه،نخواستم دلم گواهی داد! مصطفی رفیق خداست حسودی ام شد،غبطه خوردم نه به مصطفی که به همه برادرهایی که دوست بودند از امام دوستی وصداقت پرسیدند: برادر خوب است یا دوست؟! لبخندعشق برلبانش نشست و باحسرت فرمود: برادری که دوست باشد! اصلا مصطفی جنس رفاقتش باهمه فرق داشت نه،اشتباه کردم همه رفقا،جنس رفاقتشان مثل مصطفی بود باهمه فرق داشت! اگر این نبود که،بعد مصطفی: عطر خوشش را در سعید طوقانی نمی جُستم نگاه معصومش را در سیدمحمد هاتف نمی یافتم کلام جانبخشش را در اصغر علی اکبری مکرر نمی شنیدم نماز خاشعانه اش را در جعفرعلی گروسی نمی دیدم عطر حضورش را در محسن کردستانی استشمام‌ نمی کردم نجابتش را در وجود محمدرضا تعقلی نمی یافتم حُجب خداپسندانه اش را در حسن نوروزی مشاهده نمی کردم صفای ماندگارش را در حسین اکبرنژاد نمی بوییدم صداقت دلچسبش را در حسین نصرتی نمی یافتم لذت دوست داشتنش را با سیدعباس حاج سیدحسن قسمت نمی کردم ایمانش را در سیدمحسن‌موسوی نمی چشیدم لبخند باصفایش را در سیداحمد یوسف به نظاره نمی نشستم و افتخار دوستی و رفاقتش را با همه رفقای شهیدم،از اولین روز حضور روح و جسمم در کنارشان در جنگ،تا آخرین روزهای حضور در جبهه و تا این روزهای دلتنگی و داغ،باخود نمی کشیدم! نه فخر می فروشم نه پُز می دهم و نه شیطنت آمیز قصد دارم دلتان را بسوزانم! رفقایی خدایی چون مصطفی و سعید و هاتف و یوسف و ... یافتید سفت بچسبید به راحتی از دستش ندهید تا به خدا نرساندتان رهایش نکنید! نگذارید تنهاخور شود و فقط خودش برود یا باهم یا... اصلا به من چه! ۴۰ سال پس ازاولین آشنایی من ‌و مصطفی همش تقصیر حامد بود که آن روز زنگ در خانه تان را به صدا درآورد تو آمدی و مرا بُردی! اگر آن روز در آن کوچه تنگ از دست مثلا دوست آن سیلی سخت،برجان ‌من‌ می نشست و دیگر راه کوچه را گم می کردم ۴۰ سال داغ بر دلم نمی ماند و بار سنگین و تحمل ناپذیری را که فقط تو می دانی و خدا به انتظار لطف حضرت دوست بر دوش خسته نمی کشیدم! اگرچه دوست به کاهی نمی خرد ما را به عالمی نفروشم، ‌مویی از سر دوست یا رفیق من لارفیق له حمید داودآبادی جمعه 5 اردیبهشت 1399 @hdavodabadi
دیدار پس از 37 سال دیروز پنجشنبه ۲ تیر ماه 1401، توفیقی دست داد تا در بهشت زهرا (س) یکی از دوستان و همرزمان قدیمی که خیلی مشتاق دیدارش بودم، بعد 37 سال ببینم. زمستان 1364 در لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، گردان شهادت در عملیات والفجر 8 در فاو، با محمود همرزم بودیم و خاطرات بسیار خوش و جالبی داشتیم. از آن زمان به بعد گذشت تا این که دیروز دوست عزیزم نایب زاده را دیدم و با هم سر مزار سردار شهید علی اصغر صفرخانی، فرمانده دلیر گردان شهادت، خاطرات گذشته را زنده کردیم. واقعا دیدن دوستان و همرزمان قدیمی، نعمتی است که خداوند رحمن، این روزهای سخت روزی ام ساخته است. الحمدلله رب العالمین حمید داودآبادی
برای روح پدرم فاتحه بخوانید امروز ۵ تیر ماه، دومین سالروز وفات پدر عزیزم ذبیح الله داودآبادی است برای آمرزش و غفران روح پدر عزبزم و همه درگذشتگان فاتحه مع الصلوات قطعا هرآنچه در این دنیای فانی با اعمال و کردار، گفتار و رفتار خویش می کاریم، در آن دنیا برداشت خواهیم کرد. یقینا هر آنچه در فرصت کوتاه زیستن در این دنیا جمع کردیم، در آن دنیای باقی به کارمان خواهد آمد. و حتما حق اهلبیت (ع) نیز جزو حق الناس محسوب می شود که همواره محتاج لطف، محبت و شفاعتشان هستیم. شکی نیست قدم‌ گذاشتن امثال من در راه نبرد برای دین خدا و حفظ کشور و تا پای دادن خون جنگیدن، جز با رضایت پدر و مادر میسر نبود. و آنان بخاطر تربیت ما و صبر و بردباریشان بر تبعات جنگ و فشارهای روحی ، جسمی و عصبی ناشی از جنگ، بیشتر از خود ما از ثواب جهادمان بهره خواهند برد. پس: برای غفران و آمرزش روح پدر عزیزم که همه ثواب حضورم در جبهه دفاع از دین و میهن و نوش جان کردن تیر و ترکشهایم مدیون صبر اوست و اینکه مورد لطف و رحمت الهی و شفاعت اهلبیت (ع) قرار گیرد فاتحه مع الصلوات فرزند مرحوم مغفور ذبیح الله داودآبادی حمید داودآبادی ۵ تیر ۱۴۰۱
حلال کنم؟! تیرماه سال 1368 (درست 33 سال پیش) به دلیل برخوردهای بد، مجبور شدم از نهادی که عاشقانه در آن مشغول بودم، استعفا بدهم. یکی از دلایل این بود که: از فساد و تخلفات یکی از آقازاده های پرادعا، به جناب رئیس - که همواره به نیروها توصیه می کرد کوچک ترین تخلفات را گزارش کنید – گزارش مستند و مفصلی نوشتم. خب انتظار داشتم با تخلفاتی همچون ترور و ... برخورد شدید شود. فردا صبح دیدم کپی گزارش من دست همان شخص است و برایم خط و نشان می کشد. همان ایام قرار بود حکم مسئولیت مهمی برایم بزنند. وقتی رفتم پهلوی معاون آقای رئیس، وقتی دلایل استعفایم را گفتم، با تکّبر گفت: - تو چند وقت جبهه بودی؟ گفتم: 50 ماه، چطور مگه؟ سری تکان داد و با غروری وحشیانه گفت: آخه اونایی که زیاد جبهه بودند، مشکلات روانی دارند! این را که گفت آتش گرفتم. بهش گفتم: - اگر به جای رفتن به جبهه، رفته بودم خارج و حالا به عنوان مهندس یا دکتر جلوت بودم، جرات می کردی این جوری حرف بزنی؟ خندۀ شیطانی ای کرد و گفت: - خب اون موقع فرق می کرد! همان شد هر سختی بود به جان خریدم و برای این که باقی ماندۀ ایمانم که از همنشینی با شهدا بود از دست نرود، از آن نهاد آمدم بیرون. اخیرا یکی از دوستانم گفت: "دیروز پسر فلانی صحبت می کردم. چقدر قلمت را دوست دارد و بهت ارادت دارد. همۀ کتاب هایت را هم خوانده است. وقتی بهش گفتم: ظاهرا پدر تو آن روزها به حمید خیلی ظلم کرده است. گفت: اتفاقا یک بار از بابام پرسیدم قضیۀ شما با داودآبادی چی بوده و راست می گه بهش ظلم کردی؟ گفت: بله او درست می گه. وقتی گفتم: خب چرا ظلم کردی؟ گفت: آن موقع قدرت دست مان بود ..." و صد البته من فقط نمونۀ کوچکی از کسانی بودم که مورد ظلم او قرار گرفتند. من که شکر خدا، راهم را شناختم و امروز همچنان منّت دار شهدا هستم! ولی واقعا: باید از او بگذرم و حلالش کنم؟ پس تکیلف حق الناس و ظلم چه می شود؟ آیا هرکس قدرت دارد، حق دارد به زیردستان ظلم کند؟ اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا حمید داودآبادی 7 تیر 1401 سالگرد شهادت شهید مظلومی که به قول امام خمینی: شهادت شهید بهشتی در برابر مظلومیت او بسیار ناچیز است!