eitaa logo
HDAVODABADI
1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
199 ویدیو
17 فایل
خاطرات و تصاویر اختصاصی دفاع مقدس
مشاهده در ایتا
دانلود
قابل توجه: دوستان بی معرفت! همرزمان دنیازده! ستاره بر دوشان بی فروغ! رفقای .... چهل رو ز از سفر غریبانه سردار دلیر شهید صیاد محمدی گذشت حالا راحت شدید؟ بروید خودتان را به خواب بزنید تا نوبت شما هم برسد! @hdavodabadi
یاد و خاطره فاتحان خرمشهر گرامی باد سرداران شهید: سیدمحمدعلی جهان آرا، احمد متوسلیان، محسن وزوایی، حسین قجه ای، محمود شهبازی، حسین خرازی، مهدی باکری، احمد کاظمی، بهروز مرادی، علی صیاد شیرازی ... و همه بسیجیان دلاور دوستان شهید: رضا شکری، اسماعیل کیارستمی، مصطفی طاهری، رضا علی نواز، امیر محمدی، رحمان خلیق فرد، مرتضی عبدالعظیمی، سیدمحمود میرعلی اکبری، جهانشاه کریمیان، علی شفیعی و ... این تابلو، نمونه ای از فعالیتهای فرهنگی ام در دهه 60 است. حدود یک هفته وقت گذاشتم تا این تابلو را بر روی مقوا نقاشی کنم و خرداد 1363 به مناسبت سالگرد آزادی خرمشهر به دیوار مسجد بچسبانم. این تابلو امروز زینت بخش دفتر کارم است. @hdavodabadi
@hdavodabadi به یاد خانم هاشمی فعال واقعاً گمنام فرهنگ دفاع مقدس این سال ها و روزها، بازار تجلیل و تقدیر از فعالان فرهنگی به خصوص در صدا و سیما بسیار گرم شده و متاسفانه در عرصه فرهنگ دفاع مقدس، اصلا کسی به چنین موضوعی نیندیشیده و یا اگر هم بوده، بسیار محدود بوده است. در این میان بوده اند افرادی که خالصانه، بی هیچ چشم داشت و حتی باوجود موانع بسیاری که برخی مدعیان نیز بر سر راه آنان قرار می‌دادند، با چنگ و دندان و مایه گذاشتن از جسم و روح خویش، تاثیر ارزشمندی در این عرصه داشتند. متاسفانه نه تنها برای مدیران و مسئولین فرهنگی، که برای مخاطبین نیز آنها گمنام مانده اند. شاید برخی تصورشان این است که عرصه فعالیت فرهنگی دفاع مقدس مملو است از سکه زر و تقدیر و ... اتفاقا نه. و اگر هم چیزی هست، متعلق به یک عده بادمجان دور قاب چین است که همواره یا دبیر همیشه کنگره های سکه باران شعر و داستان و ... هستند و یا خود را جلوی چشم مدیران قرار می‌دهند و مدام نیز از آنان تجلیل شده است که اصلا سزاوارش نبوده اند. در این میان، هستند و متاسفانه بودند انسان های بی‌ادعایی که فقط به فکر انجام تکلیف خود بوده و در عرصه کار امروزی، خود را همچون رزمنده حاضر در خط مقدم می‌پنداشتند؛ و به جای حسرت و افسوس خوردن که چرا زمان جنگ نبودند، همچون رزمندگان به جای حسرت خوردن به این که چرا عاشورای 61 هجری نبودند تا امام خویش را یاری کنند، سنگرهای فرهنگی را پر می‌کنند تا مبادا دشمن آن جا را هم اشغال کند! عصر روز سه شنبه 7 اردیبهشت 1372 بود که تلفن خانه به صدا درآمد. گوشی را که برداشتم، متوجه شدم خانمی پشت خط است که خودش را هاشمی معرفی کرد. گفت که از برنامه "تا انتها حضور" رادیو تماس می گیرد. جا خوردم. آن برنامه را روزهای پنج شنبه صبح از رادیو گوش می دادم و خیلی هم دوست داشتم. او گفت: "من کتاب "یاد یاران" شما رو خوندم و شدیدا به آن علاقه مند شدم به خصوص خاطره شهید بعد از ظهر که درباره شهید مصطفی کاظم زاده است. با اجازه شما، اون بخش رو تبدیل به نمایشنامه کردم و اگر اجازه بدید می خوام اون رو اجرا و پخش کنم." با خوشحالی گفتم: خب خیلی خوبه. هر استفاده ای که می خوایید از اون بکنید. که گفت: "شیوه کار ما به این صورته که خود راوی اصلی خاطره جای خودش صحبت می کنه و افراد دیگری هم جای بقیه. برای همین می خواستم از شما خواهش بکنم اگه امکان داره فردا ساعت 2 بعد از ظهر تشریف بیارید به ساختمان رادیو در میدان ارک که ما در خدمت تون باشیم." هر چه گفتم که من تا حالا کار اجرای نمایش نکرده ام، قبول نکرد و گفت که کاری ندارد و راحت است. روز چهارشنبه 8 اردیبهشت، ساعت یک و نیم بود که رفتم میدان ارک، ساختمان رادیو. جلوی در گفتم که میهمان برنامه تا انتها حضور هستم که به ساختمان انتهای حیاط راهنمایی شدم. خانمی چادری قد کوتاه با رویی گشاده جلو آمد و ضمن خوش آمد گویی، به اتاق خودشان راهنمایی کرد. پسر جوانی پشت میز نشسته بود و کاغذهایی را که بعدا فهمیدم نمایشنامه مصطفی است، می خواند. او که خودش را "امیرحسین مدرس" معرفی کرد، خوش سیما و خوش برخورد با چهره ای بشاش بود. خانم هاشمی گفت: خیلی خوب کردید زودتر اومدید چون بیشتر می تونید نمایشنامه رو تمرین کنید. که گفتم: باور کنید من تا حالا به هیچ وجه کار نمایشی انجام ندادم و بلد نیستم. که باز گفت: "اصلا هیچ کاری نداره. شما فقط باید خودت باشی. یعنی قرار نیست شما هیچ نمایشی بازی کنی. اون کار آقای مدرس است که قراره جای شهید مصطفی کاظم زاده بازی کنه." من که تا آن زمان تجربه چنین کاری نداشتم، پیشنهاد دادم که فرد دیگری نقش من را ایفا کند که ایشان نپذیرفت و گفت: "اصل کار ما بر این است که صاحب خاطره در جای خودش بازی کرده و خاطره را به صورت نمایش تعریف کند." هرچه اصرار کردم که نه، از ایشان انکار که بله. و سرانجام آن شد که اولین کار نمایشی‌ام تولید شود. نگاهی کنجکاوانه به آقای مدرس انداختم و ورانداز کردم که با خنده گفت: "چطوره؟ به مصطفی می خورم یا لیاقتش رو ندارم؟" خندیدم و گفتم: "نه اتفاقاد چهره تون خیلی به مصطفی می خوره." خانم هاشمی کتاب یاد یاران را جلو آورد و در حالی که آن را ورق می زد، صفحاتی را که زیر سطور خط کشیده بود نشان داد و گفت: "ماشاالله این کتاب شما سرشار از سوژه درباره شهداست و راحت می شه از توش چند تا نمایش رادیویی درآورد." چند برگه که بالای آن آرم صدا و سیما نقش بسته بود گذاشت جلویم. با خطی درشت متن هایی نوشته شده بود. گفت: "این متن نمایشنامه است. شما این رو کامل بخون و فقط روی اون جاهایی که جلوش نوشتم حمید دقت داشته باشید. اونایی رو که جلوش نوشتم مصطفی مال آقای مدرس است." نشستم و شروع کردم به خواندن. یواش یواش بغضم گرفت چون سعی کردم کاملا در همان حس و حال با مصطفی بودن قرار بگیرم که گرفتم. ساعت 2 بود که به اتاق استودیو وارد شدیم. من و مدرس داخل
استودیو رفتیم و خانم هاشمی پشت شیشه مقابل ما ایستاد. مدرس لیوان آب خنک را به دستم داد و گفت: "اصلا استرس نداشته باش. لازم نیست هیچ حس خاصی بگیری، فقط باید احساس کنی الان کنار مصطفی نشستی و داری همان لحظات را با او می گذرانی." که خنده تلخی کردم و گفتم: "مشکل اصلی همینه که سخته." و شروع کردیم به اجرای نمایش. ظاهرا کارم خیلی خوب بود که فقط یکی دو جا مجبور شدم تکرار کنم. یک ساعتی کار طول کشید. بدجور خسته شدم بیشتر هم به خاطر این که خیلی سعی کردم خودم را در آن لحظات و ساعتی که داشتم بازی می کردم، قرار بدم. کاملا این حس را به خودم القاء کردم که این نه امیرحسین مدرس، که مصطفی کاظم زاده است کنار دستم نشسته و داریم آخرین لحظات حیات او را بازگویی می کنیم. سعی داشتم این اولین کار صوتی که درباره مصطفی انجام می شد، خوب از کار دربیاید. سرانجام آـن چیزی شد که خانم هاشمی خیلی اظهار رضایت کرد و خسته نباشید گفت. پنج شنبه 9 اردیبهشت 1372 نمایش رادیویی شهید مصطفی کاظم زاده از برنامه "تا انتها حضور" پخش شد و طی سال آینده چند بار تکرار شد که ظاهرا مخاطبین زیادی جذب کرده بود. "طاهره سادات هاشمی‌پور اصل تهرانی" تهیه‌کننده رادیو ایران بود که برنامه ارزشمند "تا انتها حضور" را نویسندگی، تهیه و تولید می‌کرد. وی از اول آبان سال 1361 با عنوان نویسنده، فعالیت خود را در رادیو ایران آغاز کرد و سال 1372 با عنوان شغلی پژوهش گر، به استخدام رسمی سازمان صدا و سیما درآمد و به مدت 17 سال در رادیو به عنوان تهیه‌کننده و سردبیر مشغول به کار بود. هاشمی خود نویسندگی و کارشناسی برنامه‌هایش را برعهده داشت و در طول فعالیتش در رادیو، برنامه‌هایی چون "جان شناس"، "سیب نقره‌ای" و "تا انتها حضور" را تولید و پخش کرد. بنابر اظهار کارشناسان و مخاطبین، "تا انتها حضور" پرشنونده‌ترین، موثرترین و جذاب‌ترین برنامه‌های رادیو ایران در حوزه دفاع مقدس و پیوند آن با آسیب‌شناسی مسائل روز جامعه محسوب می‌شد. هاشمی در آن برنامه ارتباط بسیار خوبی با شهدا و خانواده‌های معظم آنها برقرار کرده بود، به طوری که پنجره جدیدی را به سمت ارزش‌ها و ناگفته‌های جنگ و دفاع مقدس گشوده بود. طاهره سادات هاشمی (خواهر سیدجواد هاشمی بازیگر فیلم های دفاع مقدس) متولد 2 مهر 1342، شامگاه ۲2 اردیبهشت ۱۳۸۹ در سن 47 سالگی بر اثر بیماری سرطان دارفانی را وداع گفت. بدون شک خانم هاشمی یکی از فعالان گمنام عرصه فرهنگ دفاع مقدس است که از دید همگان دور مانده است. ای کاش مسئولین رادیو همه قسمت های آن برنامه را مجدداً پخش کنند، یا در اینترنت و یا به صورت لوح فشرده در اختیار مخاطبین قرار دهند. طاهره سادات (سیما) هاشمی متولد 2/7/1342 وفات 22/2/1389 مزار: بهشت زهرا (س)، قطعه 88 ردیف 148 شماره 270 شادی روحش فاتحه مع الصلوات حمید داودآبادی @hdavodabadi