Abozar Biukafi - Navahang - Mamnonam Imam Hosein.mp3
9.68M
نمیدونم از کجا چجوری شد
🏴🏴🏴
#محرم...
4_5789521481562067922.mp3
15.38M
ابوالفضل(ع) نمیزاره🏴
مرتضی باب🎙
🏴🏴🏴
#محرم...
4_5784908188469957735.mp3
11.46M
زینب زینب🏴
مرتضی باب🎙
🏴🏴🏴
#محرم...
روضه - حاج محمدرضا بذری(3).mp3
32.73M
|⇦•بابا شبیه پیرزن ها...
#روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده #شبِ_سوم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا بذری•✾•
دل دلداده را دل بسته دلبر تصور کن
کمال عشق را عشق پدر دختر تصور کن
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
شب سوم: حضرت رقیه (س)
روز و شب سوم ماه محرم : انتصاب به حضرت رقیه (س)
رقیه(س) دردانه سه ساله حسین بن علی(ع) است. نام مبارک او در بعضی از کتاب های تاریخی و مقاتل نقل شده است و برخی دیگر مانند ریاض الاحزان از او با نام فاطمه صغری یاد کرده اند.
رقیه(س) در روز سوم صفر سال 61 ه.ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. شاید نامگذاری روز سوم محرم به نام این بانوی کوچک به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود.
حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریده پدر به زبان آورده به خوبی می توان دریافت که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است.
دختر سه چهار ساله اباعبدالله الحسین (ع) که در سفر کربلا همراه اسرای اهل بیت بوده و در شام ، شبی پدر را به خواب دید و پس از بیدار شدن بسیار گریست و بی تابی کرد و پدر را خواست .
خبر به یزید رسید . به دستور او سر مطهر امام حسین (ع) را نزد او بردند و او از این منظره بیشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام ( که محل اقامت موقت اهل بیت بود) جان داد .
Shab03Moharram1402[02].mp3
25.93M
|⇦•رو نیزه از رقیه...
#زمزمه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده
#شبِ_سوم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج میثم مطیعی•✾•
سلام بابای خستهام، چه خوب شد آخر اومدی
جامونده پیکرت کجا؟ چی شد که با سر اومدی؟
باباجون باباجون!
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
سرهای شهدا را میان زنان قرار دادند. سر عباس عمویم را در برابر عمه هایم زینب و ام کلثوم و سر علی اکبر و قاسم را در برابر خواهرانم سکینه و فاطمه بر سر نیزه کرده بودند و با این سرهای نورانی بازی می کردند، که گاهی نقش بر زمین و زیر سُم ستوران قرار می گرفت که دل های ما را سخت می آزرد.
 مردم ناآگاه شام از بالای بام ها آتش و آب گرم بر سر ما می ریختند و چون دستانم در غل جامعه بود نتوانستم آتش را خاموش نمایم که عمامه و سرم سوخت.
 از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب ما را همراه با ساز و آواز در برابر چشم مردم در کوچه ها و بازار گردش دادند و به مردم گفتند اینان از خوارج و آشوبگران هستند.
 ما را از شتران پیاده و همه ما را به یک ریسمان بستند و با این وضع رقت بار از در خانه یهود و نصارا عبور می دادند و به آنان می گفتند اینان را بکُشید که نیاکانشان پدران شما را کشتند و خانه هایشان را ویران کردند ؛ و آنان سنگ و چوب و کلوخ به سوی ما پرتاب می کردند.
 ما را به بازار برده فروشان بردند و همانند غلامان و کنیزان در معرض فروش گذاشتند.
 ما را در ویرانه ای جا دادند، که سقف نداشت، روزها از گرما و شب ها از ترس سرما و گرسنگی در عذاب و شکنجه به سر می بردیم.
خواب پدر دیدن حضرت رقیه سلام الله علیها در شام
عصرها که می شد کودکان داغ دیده که شمار آنان را نه تن برشمرده اند کنار در خرابه شام صف می کشیدند و می دیدند که مردم شام دست کودکان خود را در دست دارند و پس از گردش به خانه های خود بر می گردند.آنان دامن عمه زینب را می گرفتند و از روی گِله می گفتند: مگر ما بابا نداریم؟ مگر ما خانه نداریم؟ بی بی یتیمان را دلداری می داد که خانه هایمان در مدینه است و پدرانتان در سفر.
شامگاهی حضرت رقیه سلام الله علیها در عالم رویا پدرش را به خواب می بیند و از شدت خوشحالی از خواب پریده و خود را در ویرانه تنها یافت. از فراق پدر گریان شد و بهانه بابا گرفت، تمام زنان به یاد اباعبدالله با او گریه کردند و صدای شیون بالا گرفت و به گوش یزید رسید و پرسید چه خبر است؟ گفتند کودکی سراغ پدرش را گرفته است. یزید دستور داد که سر پدر را برای او ببرند.
صحبت های رقیه با سر پدر
حضرت رقیه سلام الله علیها سر پدر را به دامن گرفته به سینه چسباند و شروع به درد دل با پدر کرد و گفت:
پدرجان کدام سنگدلی سرت را برید و محاسن تو را به خون سرت خضاب کرد؟
ای پدر کدام بی رحم، رگ های گردنت را برید؟ پدر جان چه کسی مرا در این کودکی یتیم نمود؟
ای بابا چه کسی نگهبان دختر کوچک تو باشد، تا بزرگ شود؟
ای پدر با کدام شمشیر تو را کشتند؟ و با کدام دریایی غرقت نمودند؟
خدا بکشد؛ قومی را که تو را کشتند.کاش من مُرده بودم، کاش زیر خاک بودم کاش کور شده بودم تا تو را به این حال نمی دیدم.
بابا کجا بودی وقتی ما را بر شتر بی جهاز نشاندند؟ بابا جان کجا بودی وقتی به ما سیلی زدند؟
بابا کجا بودی وقتی عمه ام را تازیانه زدند؟ بابا کجا بودی وقتی برادرم سجاد را به زنجیر بستند.