eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
  در این صبح زیبا از خداوند میخواهم آنچہ را شایستہ ے توست بدهد نہ آنچہ را ڪہ آرزویت هست !! سلام صبحتون بخیر 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @hedye110
خدایا ! خداوندا ! من از تو آسمان نمی‌ خواهم اما خورشید را به من بده تا دلم به تو گرم باشد خدایا ! خداوندا ! من از تو دریا نمی‌ خواهم اما رودخانه را به من بده تا همیشه به سوی تو روان باشم خدایا ! خداوندا ! من از تو جنگل نمی‌ خواهم اما گل کوچکی به من بده تا عطر تو را داشته باشم خدایا ! خداوندا ! من از تو شب و روز را نمی ‌خواهم اما فرصتی به من بده تا دنبال تو بگردم و پیدایت کنم 🌷❤️🌷❤️🌷❤️ @hedye110
انسانهایی بودیم که به پاک کردن عادت داشتیم ابتدا اشکهایمان راپاک کردیم سپس یکدیگر را @hedye110
•💠• وضو میگیـری، اما در همین حال اسراف میڪنے،نماز میخوانے اما با برادرت قطع رابطه میڪنے روزه میگیری اما غیبت هم میڪنے صدقه میدهے اما منت میگذارے بر پیامبـر و آلش صلوات میفرستے اما بدخلقے میڪنے، دست نگه دار! هایت را در ڪیسه سوراخ نریز! ❤️ .. 💕🌻💕🌻💕🌻 @hedye110
💝☂💝☂💝☂ @hedye110 😍✋ با بوق دوم عطیه تلفن و جواب داد -بله ...سلام! می دونستم این سلام کردن و بله گفتن طلبکارش به خاطر دیدن شماره خونه ما روی تلفنشون بوده و حدس زده منم! علیک سالم چته تو؟ -من چمه؟ بگوچیکارم نیست؟! دیوونه شدم ...از صبح بشورو بساب داریم باورکن دست برام نمونده! شدم عین این پیرزن های هفتاد ساله...آخه یکی نیست بگه مادر من خب وسط سال یک دستی به سرو روی این خونه بکش که مجبورنشی آخر سال من وبگیری به بیگاری که خونه ات سرسال نو برق بزنه! بلند خندیدم به لحن جدی و غرغر کردنش -درد بی درمون !می خندی واسه من !پاشو بیا کمک ...این همه خودت و برای مامان بابام لوس می کنی بهت می گن دخترم دخترم ...حداقل یک جایی بدرد بخور دخترم دوباره خندیدم به اون دخترمی که با حرص گفته بود! -اتفاقا برای همین زنگ زدم ببینم عمه کاری نداره بیام کمک ؟ -نه بابا چه عجب ! میزاشتی سال تحویل زنگ میزدی دیگه ! حالامی خوام چیکارت کنم؟ حالا که همه حمالی هاش و من کردم تو می خوای همه رو با خودشیرینی بزنی پا خودت ؟! نه عزیزم لازم نکرده ! لبهام و تو دهنم جمع کردم-بی ادب ...اصلا گوشی رو بده به عمه -نچ ...راه نداره ؟! -کیه عطیه ...باز که چسبیدی به تلفن ! پاشو کارها موند صدای عمه رو شنیدم و عطیه پوفی کشیدو به عمه گفت: مامان جان دودقیقه استراحتم بد نیست ها ... عمه- تو که همش در حال استراحتی مادر مگه چیکار کردی؟ صدای عطیه بالا رفت مثل اینکه این دعواهای زرگری مادر و دختر ی ,دم عید تو همه خونه ها بود! عطیه- من همش در حال استراحتم ؟آره راست می گین اگه از صبح مثل خر کار کردنم و در نظر نگیرین بله الان دارم نفس می کشم و استراحت می کنم! عمه- بی ادب حالاکیه پشت تلفن یک ساعته معطلش داری؟ - -الو خودشیرین هنوز هستی؟ این بار با من بود خنده ام و جمع کردم - بله هستم حاالا گوشی رو بده به عمه -یعنی اگه من دستم به تو برسه... این جمله رو با حرص گفت و به عمه گفت: بفرمایید عروس خانومتون می خوان ببینن نیرو کمکی لازم ندارین ! بازم خندیدم و از خش خش پشت تلفن فهمیدم که عمه داره گوشی رو از عطیه میگیره! -سلام عزیز عمه..خوبی ؟ همگی خوبن؟ -سلام ...ممنون همه خوبن سلام دارن خدمتتون ...خسته نباشید ! - مرسی گلم...میبینی این عطیه رو همش درحال غرزدنه! من نمی دونم کی کار میکنه! عمه نمیدونست من هم دست کمی از دخترش ندارم و به قول عطیه االان دارم خودشیرینی می کنم! خنده ام رو خوردم. -می دونم دیر زنگ زدم عمه جون ببخشید ولی اگه کمک لازم دارین بیام - نه عزیز دلم عطیه هست ...تو همونجا دست کمک مامانت باش اون بنده خدا هم تنهاست -چشم ولی خلاصه اگه کاری دارین خوشحال میشم عمه- نه دخترم خیلی ممنون... من باهات تعارف ندارم... سلام به مامان برسون -چشم بزرگیتون رو شماهم به همگی سلام برسونین تلفن رو که قطع کردم خنده هایی رو که تو دلم جمع کرده بودم رو بیرون ریختم ! 💝☂💝☂💝☂💝☂💝☂ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💠 نقل داستانی طنز توسط آیت الله مجتهدی تهرانی رحمة الله علیه: 🖊 یکی از علما چند شب در هیأتی منبر رفت. شب آخر، پاکت چند شبی را که منبر رفته بود از صاحب مجلس گرفت. شخصی جلوی عالم را گرفت و گفت: «حاج آقا! بی‌زحمت یک دعا در گوش من بخوانید». آن عالم دعا را خواند. بعد آن شخص گفت: «آقا! من را حلال کنید». حاج آقا گفت: «حلالت کردم». چند دقیقه بعد آن عالم رفت تا برای خانه‌اش خرید کند. وقتی خواست پول اجناس را به صاحب مغازه بدهد، دست کرد داخل جیبش و دید ای داد بی‌داد! خبری از پول و پاکت نیست. عالم به لهجه ترکی گفت: «ددم وای! حلالش هم کرده‌ام». 😂😂😁
😍✋ حسابی دلتنگ امیرعلی بودم برای همین بعد از نهار که مدت طولانی رو مامان برای استراحت اعلام کرده بوداین روز آخری ... روی تختم نشستم وبا تلفن همراهم شماره اش رو گرفتم ... این چند روز نزدیک عید خیلی کم همدیگه رو دیده بودیم به خاطر مشغله کاریش!!! با بوق اول تماس وصل شدو من خندون گفتم: _سلام خسته نباشید ! خندید به لحن سرخوشم - سلام خانوم...ممنون!! -بدموقع که زنگ نزدم؟ -نه عزیزم ... از صبح سرم شلوغ بود نزدیکه عیده و همه مردم دارن میرن سفر میان اینجا خیالشون راحت باشه از ماشینشون ... تازه داشتم نماز ظهرو عصرم و می خوندم ... بین دونمازبودم که زنگ زدی! مهربون گفتم: _قبول باشه -قبول حق! دمغ گفتم: _ امشب نصفه شب، تحویل ساله کاش کنار هم بودیم...! دوست داشتم تو برام دعای تحویل سال رو بخونی سکوت کرده بود و من صدای سبحان الله گفتنش رو میشنیدم ... حتم داشتم داره تسبیحات حضرت زهرا(س) رو میگه برای همین سکوت کردم که گفت: _منم دوست داشتم عزیزم ... ولی گمونم من تحویل سالی خواب باشم دارم از خستگی میمیرم... براق شدم -خدانکنه ...! خندید که بچگانه گفتم: _اگه خیلی خسته ای پس لالاییِ من چی؟ میون خنده گفت: بدعادت شدی ها!! لب چیدم ولحنم تغییر نکرد - نخیرم خیلی هم عادت خوبیه! دیگه قرآن خوندن هرشب امیرعلی از پشت تلفن برای خوابیدن من شده بود عادتم ! مثل یه لالاییِ شیرین آرومم می کرد البته اگر فاکتور می گرفتیم بی قرار شدنم رو....! خنده اش بلندتر شد و یهو قطع شد - مرسی زنگ زدی محیا باهات که حرف میزنم خستگیم درمیره! خوشحال شدم از این جمله ساده که بوی دوستت دارم میداد!!!! (همچنان بویِ دوستت دارمِ میاد و خودش نمیاد😂✋) - منم خوشحال میشم صدات رو میشنوم ... حالا اگه جدی خسته بودی امشب رو می گذرم ازلالاییم! برو بخواب ولی موقع تحویل سال بیدارت می کنم میخوام اولین نفری باشم که بهت عیدرو تبریک میگه!! بی حواس ادامه دادم - هرچند اولین بوسه سال نوت نصیب من نمیشه! وقتی امیرعلی با صدای بلند خندید تازه به خودم اومدم و فهمیدم چی گفتم ... تمام بدنم داغ شدو صورتم قرمزآروم گفتم: _ ببخشید! با شیطنت و خنده گفت: _چرا اونوقت ؟ -اذیت نکن دیگه امیرعلی!حواسم نبود چی میگم! هنوزم لحنش شیطون بود – بنظرمن که خیلی هم حرفه قشنگی بود! لبخندی روی صورتم نشست و زبری کف دستم روی صورتم کشیدم وبرای عوض کردن بحث گفتم: _ پوست دستم حسابی ضمخت شده وقتی به لباسم گیر میکنه بدم میاد از بس مامان با این مواد شوینده از من کار کشید! لحنش جدی شدو صداش آروم - تازه دستهات شده مثل دستهای شوهرت!! باهمه وجودم مهربون و با محبت گفتم: _محیا فدای دستهات! صدای خنده آرومش رو شنیدم –خدا نکنه ... خب دیگه کاری نداری محیا جان؟ نماز عصرم وبخونم دیگه خیلی داره دیر میشه!! - -نه نه ببخش اصلا حواسم نبود... خیلی پر حرفی کردم! -خیلی هم عالی بود ... خداحافظ... خداحافظی آرومی گفتم و با خوشی از حرفش تماس رو قطع کردم! 💕🌻💕🌻💕🌻💕🌻 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef @hedye110
ریشه ضرب المثل "گربه را دم حجله کشتن": آورده اند که دامادی برای آن که زهر چشمی از عروس بگیرد و زمینه را برای مردسالاری سال های بعد هموار سازد، در شب عروسی دست به ابتکاری زد و آن این که گربه ای را گرفت و در جایی مخفی کرد. شب عروسی هنگامی که عروس و داماد وارد حجله شدند، داماد طرحی چید که گربه یکباره وارد اتاق شود. داماد که دنبال این فرصت بود، به طرف گربه هجوم آورد و به سرعت برق گربه را گرفت و سر از بدنش جدا کرد. همین نمایش کافی بود تا عروس حساب کار خود را بکند و بفهمد که شریک زندگی آینده اش چه قاطعیتی دارد. چندی که گذشت، داماد گربه کش از دنیا رفت و عروس خانم را با آرزوهایش تنها گذاشت. بعدها مرد دیگری به خواستگاری اش آمد، اما او بر خلاف شوهر قبلی مردی منفعل و دم دمی مزاج بود. زن که نتوانسته بود در زمان شوهر قبلی به بسیاری از خواسته هایش برسد، فرصت را غنیمت شمرد و زن سالاری پیشه کرد. شوهر بیچاره که از دست زن عاصی شده بود، دنبال راهی می گشت تا قاطعیت خود را به رخ بکشاند و به او بفهماند که چند مرده حلاج است. از قضا حکایت شوهر قبلی این زن و کشتن گربه را هم شنیده بود. تصمیم گرفت همان کاری را بکند که شوهر قبلی انجام داده بود. گربه ای را گرفت تا در یک صحنه سازی سر از بدنش جدا کند؛ اما گربه از دستش فرار کرد، وارد کوچه شد. گربه جلو و مرد به دنبال، غوغایی در کوچه پیدا شد. بالاخره مرد، گربه را گرفت و کشت و فاتحانه به خانه نزد همسرش آمد تا اوضاع را ورانداز کند؛ اما بر خلاف تصور، ملاحظه کرد این زن به جای اضطراب و نگرانی و به جای این که آثار ترس و واهمه از شوهر در چهره اش باشد، لبخندی تمسخر آمیز به صورت دارد؛ و به زبان بی زبانی شوهرش را سرزنش می کند. زن دست آخر تاب نیاورد و گفت: «آن که دیدی، گربه را دم حجله کشت، نه توی کوچه...» ‌ 💕🌻💕🌻💕🌻💕🌻💕🌻 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef @hedye110
💠مراد از «دحو الارض» چیست؟💠 علّامه میرزا ابوالحسن شعرانی رضوان الله علیه 🍃و الأَرضَ بَعدَ ذَلِكَ دَحَيهَا، زمين را پس از آن بگسترد. 🍃چنان كه در لغتِ ارض گذشت، مراد از آن كرۀ زمين نيست بلكه سطح خشكى است مقابل دريا و كوه، كوه و آب از زمين نيستند. 🍃و به مقتضاى اين آيه، خشكى زمين كه رُبع مسكون مى نامند پس از خلقت اوّلين پديد آمد، 🍃چون سطح كره خاك را آب از همه جانب فرا گرفته بود، و اين خشكى كه برجسته و از آب بيرون آمده مانند جزيره است كه از قعر دريا بر جهد و بالا آيد و به تدريج پهن و گسترده و بزرگ شود، 🍃طبيعيان امروز هم گويند آب به همه زمين احاطه داشت و خشكى به عللى از قعر آب برآمد و بر سطح زمين چينها و شكنجها هويدا شد. 📚 «هزار و یک کلمه» ج ۱ ص ۴۶۱ 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 http://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔷🔶🔷🔶🔷🔶 @hedye110 ......... امام صادق - عليه السلام - فرمود: ابراهيم - عليه السلام - پدر مهرباني براي مهمانان بود، هرگاه به او مهمان نمي‌رسيد، از خانه بيرون مي‌آمد و به جستجوي مهمان مي‌پرداخت، روزي براي پيدا كردن مهمان از خانه خارج شد و درِ خانه را بست و قفل كرد و كليد آن را همراه خود برد، پس از ساعتي جستجو، به خانه بازگشت ناگاه مردي يا شبيه مردي را در خانه خود ديد، به او گفت: «اي بنده خدا با اجازه چه كسي وارد اين خانه شده‌اي؟» آن مرد گفت: با اجازه پروردگار اين خانه، اين سخن سه بار بين ابراهيم - عليه السلام - و آن مرد تكرار شد، ابراهيم دريافت كه آن مرد جبرئيل است، خداوند را شكر و سپاس نمود. در اين هنگام جبرئيل گفت: «خداوند مرا به سوي يكي از بندگانش كه او را خليل (دوست خالص) خود كرده، فرستاده است.» ابراهيم فرمود: «آن بنده را به من معرفي كن، تا آخر عمر خدمتگزار او گردم.» جبرئيل گفت: آن بنده تو هستي. ابراهيم گفت: «چرا خداوند مرا خليل خوانده است؟» جبرئيل گفت: «زيرا تو هرگز از احدي چيزي را درخواست نكردي، و هيچ كس هنگام درخواست از تو جواب منفي نشنيد.» رحمت وسيع خدا در مقايسه با مهمان خواهي ابراهيم - عليه السلام - روايت شده: تا مهمان به خانه ابراهيم - عليه السلام - نمي‌آمد، او در خانه غذا نمي‌خورد، وقتي فرا رسيد كه يك شبانه روز مهمان بر او وارد نشد، او از خانه بيرون آمد و در صحرا به جستجوي مهمان پرداخت، پيرمردي را ديد، جوياي حال او شد، وقتي خوب به جستجو پرداخت فهميد آن پيرمرد، بت پرست است، ابراهيم گفت: «افسوس، اگر تو مسلمان بودي، مهمان من مي‌شدي و از غذاي من مي‌خوردي.» پيرمرد از كنار ابراهيم - عليه السلام - گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم - عليه السلام - نازل شد و گفت: «خداوند سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد اين پيرمرد هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، و ما رزق او را كم نكرديم، اينك چاشت يك روز او را به تو حواله نموديم، ولي تو به خاطر بت پرستي او، به او غذا ندادي.» ابراهيم - عليه السلام - از كرده خود پشيمان شد و به عقب بازگشت و به جستجوي آن پيرمرد پرداخت تا او را پيدا كرد و به خانه خود دعوت نمود، پيرمرد گفت: «چرا بار اول مرا رد كردي، و اينك پذيرفتي؟» ابراهيم - عليه السلام - پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد. پيرمرد در فكر فرو رفت و سپس گفت: «نافرماني از چنين خداوند بزرگواري، دور از مروّت و جوانمردي است.» آن گاه به آيين ابراهيم - عليه السلام - گرويده شد و آن را پذيرفت و بر اثر خلوص و كوشش در راه خداپرستي، از بزرگان دين شد. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef @hedye110
بـه نـام تـڪ درخـت جـنگـل عشـق❤ من که «شاعـر» نیستم، اما به عشقِ او چنین🌸 در میانِ دوستان، «شـاعر نمـایی» می‌کنم🌸 گروهی زیبا برای عاشقانه ها منتظراشـعـار و دلنوشــتهــ هاے شـمـا هستیم . #تشکرات http://eitaa.com/joinchat/2345926677Cf974c53afd
خدا هر روز صبح زنگ بیدار باش را می‌زند ! خورشید می‌تابد و شهر، خمیازه می‌کشد گل‌ها رو به سوی تو می‌کنند و شاداب می‌شوند سلام صبحتون بخیر 🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef @hedye110
امروزم بوي آرامش مي دهد…! سپردن همه چيز به دستان گرم خدا…   باراني که نم نم گونه هايت را ببوسد قدم زدن کنار کساني که دوستشان داري  ديدن دنيايي که خورشيدش هر صبح به تو سلام بدهد، ستاره هايش که به تو چشمک بزنند و بگويند ؛ خودت را براي فرداي بهتر آماده کن و مهم تر از همه خدايي که هر روز حالت را از تو مي پرسد من امروز زيباتر از هر روز نفس مي کشم ! زيباتر از هميشه مي بينم ! من امروز بهتر از هميشه زندگي مي کنم!   من احساسم را، امروزم و خدايم را بيش از همه دوست دارم 🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef @hedye110
✨﷽✨ 🔶: 🔷 ✨✨ 🔸 راحتـی در دنیـا 🔸 👤 خداوند متعال به حضرت موسی علیه السلام فرمودند: من راحتی را در بهشت قرار داده ام، ولی این ها در دنیا دنبالش می گردند، اصلا نمی شود، دنیا دار راحتی نیست، تا می آیی بگی جوان هستی، ریش هایت سفید می شود، تا می آیی بگی سلامت، مریض می شوی، اصلا شما یک آدم بی درد در این عالم پیدا کن، اگر پول داراست، می گوید نمی توانم بخورم مرض قند دارم، اگر سالم است،می گوید ندارم بخورم(پول ندارم)، درهم داران عالم را گفت کرم نیست کرم داران عالم را درهم نیست اگر همه چیز بهش داده است، اولاد نداده، اگر اولاد دارد، اولادش مشکل دارد؛ اصلا بگردید در زندگی مردم یک بی درد بی درد پیدا کنید، اصلا نمی شود، « الدنیا دار بالبلاء محفوفه » اصلا شاکله ی دنیا این طور هست که فقدان دارد،رتا می آیی یک مقدار سر و سامان بدهی،می بینی یک دفعه پدر خانواده از دنیا رفت،بچه خانواده تصادف کرد افتاد درخانه، لذا فرمود: من راحتی را در بهشت گذاشتم، نمی گویم در دنیا راحت نباش، اما نگاهت به دنیا، نگاه راحتی دائم نباشد، « انی وضعت راحته الجنه » آن جا « لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا. »نه لغو است و نه گناه است و نه عصیان است،وعده ی نسیه هم نیستا، این عمر محدود، مزرعه ای است، زمینه ای است انسان خوب زندگی کند، واقعا شما در این روز نامه ها نگاه کنید ببینید، چقدر کلک، چقدر جنایت، چقدر آدم کشی،برای یک سرقت، برای رسیدن به یک هوس،برای رسیدن به یک عشق، طرف مادرش را از بین برده،پدرش را از بین برده، هر روز تقریبا من خودم دنبال می کنم، کمتر روزی است که دوتا سه تا از این خبرها در کشور در روزنامه ها نباشد، حالا این ها چیزهایی است که مطرح می شود، و الا صدتا از این هام لو نمیرود؛ برای اینکه به یک عشق هوسی برسد، می بینید همسرش را از بین برد، مادرش را پا دراورد، سر یک پول، سر یک… ؛ این ها نشان دهنده ی همین است که انتخاب اشتباه است، عزیز من، فرمود: من راحتی را دربهشت قرار دادم، در دنیا دنبالش نگرد. 〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗 ☂🌼☂🌼☂🌼 @hedye110
🕋حکایتی از حضرت عزرائیل 💠نقل شده که از عزرائیل پرسیدند؛ این قدر که تاکنون قبض روح مردم را کرده ای، آیا تو را بر کسی ترحّم و شفقّت حاصل شده است؟ جواب داد؛ آری، بر بچّه ای که در میان یک کشتی متولّد شد و دریا طوفانی گردید، من مأمور قبض روح مادر آن بچه شدم و آن نوزاد بر تخته پاره ای ماند و به جزیره ای افتاد. دیگری ترّحم بر شدّاد کردم که بهشتی با آن زحمت در سالیان دراز ساخت و او را اجازه ندادند که یک مرتبه هم که شده بهشت خود را ببیند. در این موقع به عزارئیل خطاب شد؛ آن نوزادی که در کشتی متولّد گردید و در جزیره افتاد همان شدّاد بود که در کنف حمایت خود بدون مادر او را پروردیم و آن همه نعمت و قدرت به او عنایت کردیم ولی او از راه دشمنی ما درآمد و به مخالفت ما قیام نمود. اینک نتیجه دشمنی و کفر خود را فعلاً در این دنیا دید تا چه رسد به عالم 🍂🌷🍂🌷🍂🌷 @hedye110
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 😍✋ محسن _از همین الان بگم من یکی لب به این کیک نمیزنم! ابروهام ودادم بالا و همونطور که تخم مرغ ها رو هم میزدم تا یک دست بشه گفتم: _بهتر اصلا کی خواست بهت بده!؟ محمدهم دست به کمر به من نگاه می کرد- بیچاره امیرعلی که مجبوره این کیک رو بخوره! عصبی گفتم : _مامان میشه بیاین این دوقلوهاتونو بیرون کنین من تمرکز داشته باشم؟! هردوتاشون قهقه زدن.. محسن _حالا انگاری داره اتم میشکافه که تمرکز نداره یک کیک قراره بپزی ها! با حرص پام وروی زمین کوبیدم و داد زدم _مــــــــــامـــــان مامان با خنده وارد آشپزخونه شد - چیه؟ باز چه خبره؟ چشم غره ای به محمد و محسن رفتم _ نمیزارن کیکم و درست کنم!! محمد یک صندلی ازپشت میز بیرون کشیدونشست - ما به تو چیکار داریم...تو اگه کار بلدی به جای این همه غرغر کیکت ودرست کن محسن هم حرفش و تایید کرد -واالا روکرد به محمدوادامه داد -ولی میگم محمد بیا یه زنگ به اورژانس بزنیم بره در خونه عمه وایسته .... دل نگرانم برای امیر علی! مامان ریز ریز خندیدو من جیغ بنفشی سرشون کشیدم که مجبور شدن برن بیرون از آشپزخونه امشب سوم فروردین بودو تولد امیرعلی.... همه قرار بود بریم خونه عمه همدم عید دیدنی ... داشتم برای تولد امیرعلی کیک درست می کردم البته یک کیک کوچیک که فقط بتونم غافلگیرش کنم... عطیه صبح گفته بود که قراره عصری امیرعلی بره تعمیرگاه به یکی از دوستهای عمو احمد قول تعمییر ماشنش رو داده! مایع کیکم آماده بود.. ته قالب گرد رو چرب کردم و مواد رو ریختم توش ... قالب رو توی فر گذاشتم که از قبل مامان برام روشن کرده بود ... نفسم رو با صدا بیرون دادم و عرق روی پیشونیمو پاک کردم... دعا دعا می کردم کیکم خراب نشه! گوشیم شروع کرد به زنگ زدن و اسم عطیه روش چشمک میزد دفعه سوم بود زنگ میزد _سلام بفرمایید؟! -علیک ...چه عصبانی؟! کیکت و پختی؟ - اگه تو اجازه بدی بله گذاشتمش توی فر! -حالا چه شکلی هست؟ -کیکه دیگه قراره چه شکلی باشه؟! -منظورم اینه که شکل قلبه ساده است...یا قلب تیر خورده؟! -خودت و مسخره کن کیکم گرده و ساده بلند بلند خندید - از بس بی سلیقه ای! -همون تو که ته سلیقه ای بسه! عطیه –راستی چی خریدی برای داداشم!؟ -از اسرار مگوعه فضول خانوم... - خب حاالا کادو من مطمئنن از تو بهتره! -آها اونوقت شما چی خریدی؟ صداش و مسخره کرد -یک دست سرویس آچار که همه اش از طلاست...چشمت درآد! خندیدم که حرصی گفت: _االان که زنگ زدم به امیرعلی و تولدش وتبریک گفتم... سوپریز کردنت که رفت روی هوا ... اونوقت دیگه به من نمی گی از اسرار مگوعه!! -خب خب ...لوس نشی خودشیرینیت گل کنه جدی جدی بهش زنگ بزنی ها! بدجنس گفت: _قول نمی دم سعی میکنم! -مواظب باش سعیت نتیجه بده! عطر کیکم تو آشپزخونه پیچید و من از توشیشه فر نگاهش کردم که داشت پف میکرد -الو مردی اون ور خط؟! _خیلی بی ادبی عطیه ...نخیر بفرمایید! -هیچی کاری نداشتم ...کاری نداری تو؟ خندیدم –آدم نمیشی تو ..نخیر امری نیست -بچه پرو باز روت زیاد شده ها برو به کیک پختنت برس... حیف من که دارم از پشت تلفن بهت روحیه میدم کیک آشغالی نپزی! -نخواستم روحیه بدی برو سر درست! -لیاقت نداری...بای بای محیا دارم زنگ میزنم امیرعلی تا ادبت یادت بیاد بای بای! خندیدم _توغلط بکنی بای بای عطی جون! باخنده گوشی رو قطع کردم و ذوق زده به کیکم خیره شدم! بابا کمکم کردو کیک شکلاتیم رو برد توی ماشین... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef @hedye110
🌹🍂🌹🍂🌹🍂 @hedye110 💕فصل 4 كتاب با من تماس بگيريد💕 آيا تا به حال فكر كرده ايد كه خداوند چه عملى را بيشتر دوست دارد؟ امام باقر(ع) فرمودند: خداوند هيچ چيز را به اندازه گدايى در خانه اش، دوست ندارد. آرى، اگر شما از مردم خواهشى بكنيد نزد آنها ذليل مى شويد، اما اگر كسى در خانه خدا گدايى كند نزد او عزيز و محترم مى شود. گدايى در خانه خدا، عزّت دنيا و آخرت است و خداوند بسيار دوست دارد كه بندگانش به در خانه او بيايند و او را صدا بزنند. خداوند بسيار بخشنده و مهربان است و بندگان خود را دوست مى دارد براى همين هنگامى كه بندگان او به در خانه او مى آيند آنها را مورد عنايت و رحمت خود قرار مى دهد. 🍂🌹🍂🌹🍂🌹 @hedye110
لذت های زندگی👌👍👍 (حتما بخونید خیلی باحاله😄😄😄) 😊هوای توی گل فروشی؛ 😊خاروندن رد کش جوراب؛ 😊دیر میرسی سرکار و رییس هنوز نیومده؛ 😊خنکی اون طرف بالش؛ 😊اسم عطر تو بپرسن؛ 😊لیسیدن انگشتهای پفکی؛ 😊وقتی نوزادی انگشتتو محکم بگیره؛ 😊بوی تن نوزاد؛ 😊وقتی خوابی یکی پتو بندازه روت؛ 😊اخر سفر بشینی همه عکس هایی رو که گرفتی نگاه کنی؛ زندگی رو ساده بگیرین و از اين همه لذت های كوچک زندگی خوشبختی رو احساس كنيد.... ‌🌼🌷🌼🌷🌼🌷 @hedye110
  خانۀ ما در کوچۀ مهربانی ست و خدا همسایۀ دیوار به دیوارمان هر روز با صدای لبخندش از خواب بیدار می‌شوم و از پشت پنجره برایم دست تکان می‌دهد من چه خوشبختم… سلام صبح زیباتون بخیر 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 @hedye110
پـــــــروردگارا دست نياز را به درگاه تو دراز مي کنم   و از کسي خواسته هايم را طلب مي کنم که هيچ گاه بر سرم منت نمي گذارد آرزوهايم را به تو مي گويم، به تو که هميشه دوست مني عاشق تر از هميشه سر بر آستان ملکوتيت مي گذارم و در دل دعا مي کنم و از تو مي خواهم که آرامش ، برکت و سلامتی را برای خودم و دوستانم ارزانی داری 🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️ @hedye110
  خانۀ ما در کوچۀ مهربانی ست و خدا همسایۀ دیوار به دیوارمان هر روز با صدای لبخندش از خواب بیدار می‌شوم و از پشت پنجره برایم دست تکان می‌دهد من چه خوشبختم… سلام صبح زیباتون بخیر 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷 @hedye110
🌻🌻🌻🌻🌻 @hedye110 .......... به آتش افكندن ابراهيم (ع) حضرت ابراهيم (ع) / به آتش افكندن ابراهيم علیه السلام.... به فرمان نمرود، ابراهيم را زنداني نمودند، از هر سو اعلام شد كه مردم هيزم جمع كنند، و يك گودال و فضاي وسيعي را در نظر گرفتند، بت پرستان گروه گروه هيزم مي‌آوردند و در آن جا مي‌ريختند. گر چه يك بار هيزم براي سوزاندن ابراهيم كافي بود، ولي دشمنان مي‌خواستند هر چه كينه دارند نسبت به ابراهيم آشكار سازند، وانگهي اين حادثه موجب عبرت براي همه شود، و عظمت و قلدري نمرود در قلبها سايه بيافكند تا در آينده هيچ كس چنين جرئتي نداشته باشد. روز موعود فرا رسيد، نمرود با سپاه بي‌كران خود، در جايگاه مخصوص قرار گرفتند، در كنار آن بيابان، ساختمان بلندي براي نمرود ساخته بودند، نمرود بر فراز آن ساختمان رفت تا از همان بالا صحنه سوختن ابراهيم را بنگرد و لذت ببرد. هيزم‌ها را آتش زدند، شعله‌هاي آن به سوي آسمان سركشيد، آن شعله‌ها به قدري اوج گرفته بود كه هيچ پرنده‌اي نمي‌توانست از بالاي آن عبور كند، اگر عبور مي‌كرد مي‌سوخت و در درون آتش مي‌افتاد. در اين فكر بودند كه چگونه ابراهيم را در درون آتش بيفكنند، شيطان يا شيطان صفتي به پيش آمد و منجنيقي ساخت و ابراهيم را در درون آن نهادند تا به وسيله آن او را به درون آتش پرتاب نمايند. در اين هنگام ابراهيم تنها بود، حتي يك نفر از انسانها نبود كه از او حمايت كند، تا آن جا كه پدر خوانده‌اش «آزر» نزد ابراهيم آمد و سيلي محكمي به صورت او زد و با تندي گفت: «از عقيده‌ات برگرد!» ولي همه موجودات ملكوتي نگران ابراهيم بودند، فرشتگان آسمانها گروه گروه به آسمان اول آمدند و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهيم - عليه السلام - را نمودند، همه موجودات ناليدند، جبرئيل به خدا عرض كرد: «خدايا! خليل تو، ابراهيم بنده تو است و در سراسر زمين كسي جز او تو را نمي‌پرستد، دشمن بر او چيره شده و مي‌خواهد او را با آتش بسوزاند». خداوند به جبرئيل خطاب كرد: «ساكت باش! آن بنده‌اي نگران است كه مانند تو ترس از دست رفتن فرصت را داشته باشد، ابراهيم بنده من است، اگر خواسته باشم او را حفظ مي‌كنم، اگر دعا كند دعايش را مستجاب مي‌نمايم». استجابت دعاي ابراهيم - عليه السلام - و تبديل آتش به گلستان ابراهيم در ميان منجنيق، لحظه‌اي قبل از پرتاب، خدا را چنين خواند: «يا اَللهُ يا واحِدُ يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَنْ لَمْ يلِدْ وَ لَمْ يولَدْ وَ لَمْ يكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنِي مِنَ النّارِ بِرَحْمَتِكَ؛ اي خداي يكتا و بي‌همتا، اي خداي بي‌نياز، اي خدايي كه هرگز نزاده و زاده نشد، و هرگز شبيه و نظير ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از اين آتش نجات بده» 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110 🌻فصل 5 كتاب با من تماس بگيريد🌻 چرا خداوند رزق و روزى شما را معمولا از جايى مى رساند كه احتمال نمى دهيد كه از آنجا روزىِ شما برسد؟ حتماً برايتان پيش آمده است كه قرض زيادى داشته ايد و به هر جا كه فكرتان مى رسيده سر زده ايد اما جواب نگرفته ايد ولى بعد از مدتى، خداوند از جايى كه اصلا باور نمى كرده ايد پولى برايتان رسانده است و شما قرض خود را داده ايد. امام صادق(ع) فرمودند: خداوند روزى مؤمنان را در جايى قرار مى دهد كه آنها نمى دانند و اين به آن دليل است كه وقتى مؤمن نداند كه روزيش از كجا مى آيد، بيشتر دعا مى كند. آرى، خداوند دعا كردن شما را خيلى دوست دارد براى همين برنامه اى مى ريزد تا شما كمى نگران روزى خود باشيد و دست به دعا برداريد و با خالق خود راز و نياز كنيد. 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef @hedye110
kamali: 🔅🍓🔅🍒🍉🍋 ✨﷽✨ 🍎🍏🍇 🔅🍌 🍑 ❒✨تغذیه مناسب جهت افزايش قند خون 🍎پرسش: ✍🏻براي افزايش قند خون استفاده از چه مواد قندي را پيشنهاد ميكنيد؟ 🍎پاسخ: 📝⇦•اگر دیابتی نیستند تمامی شیرنیها را می توانند بخورند ولی اگر دیابتی هستند که قندشان پایین آمده است، عسل بخورند. 📝⇦•بهترین چیز که به سرعت قند خون را بالا می برد، آب عسل ولرم هست یا مقداری عسل را زیر زبان قرار بدهند تا از مخاط دهان بدون اینکه از طریق سیستم گوارش بخواهد با سرعت کمتری جذب شود، با توجه به اینکه سر و گردن بافت پر خونی هست، به سرعت جذب خون شود. 📚کتاب پرسش‌وپاسخ حکیم دکتر روازاده 🍑 🔅🍌 🍎🍏🍇 🔅🍓🔅🍒➫ @hedye110 🍎