رسول خدا "صلی الله علیه و آله" به امیرالمؤمنین علی "علیه السلام" فرمودند :
🍃 ای علی؛ مَثَل تو در میان امت من مثل سوره ((قل هو الله احد)) است هرکس آن سوره را یک بار بخواند گویا یک سوم قرآن را خوانده است و کسی که دو بار بخواند مانند آن است که دو سوم قرآن را خوانده است و آنکه سه بار بخواند مانند آن است که همه قرآن را خوانده است.
🍃 کسی که تو را به زبان دوست داشته باشد یک سوم ایمان را احراز کرده است و کسی که تو را به زبان و قلبش دوست داشته باشد دو سوم ایمان را بدست آورده و آنکه تو را به دست خود و قلب و زبانش دوست داشته باشد ایمان او کامل است
🍃و قسم به حق آنکه مرا به پیغمبری به راستی برانگیخت اگر اهل زمین تو را همانند اهل آسمان دوست داشته باشند خداوند یکی از آنها را به آتش وارد نمی کند.
🍃 ای علی؛ جبرییل از طرف پروردگار عالم به من بشارت داده و فرموده :
🍃 ای محمد "صلی الله علیه واله" ؛ به برادرت علی علیه السلام مژده بده که;
✅ من اهل ولایت و محبت او را عذاب نمی کنم و به دشمنان او رحم نخواهم کرد.
📚مشارق الأنوار ۵۶
🍂🌹🍂🌹🍂🌹
@hedye110
💙🍃
🍃🍁
اين داستان كوتاه رو حتما بخونيد
روزى زنبور و مار با هم بحثشون شد.
مار ميگفت: ادما از ترسِ ظاهر ترسناك من ميميرند؛ نه بخاطر نيش زدنم!
اما زنبور قبول نمى كرد.
مار هم براي اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت:
من چوپان رو نيش مى زنم ومخفى ميشم ؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمايى کن!
مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع كرد به پرواز بالاى سر چوپان.
چوپان از خواب پريد و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکيدن جاى نيش و تخليه زهر کرد.
مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه ديگه اى کشيدند:
اينبار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد!
چوپان از خواب پريد
و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت!
او بخاطر وحشت از مار، ديگر زهر را تخليه نكرد وضمادى هم استفاده نکرد...
چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!
خيلى ازبيمارى ها و مشكلات هم همين جورين؛ و ادما فقط بخاطر ترس از آنها، نابود ميشوند. پس همه چى بر مى گرده به برداشت ما از زندگى و شرايطى كه توشيم. واسه همين بهتره ديدگاه مون و به همه چى خوب كنيم.
"مواظب تلقين هاي زندگي خود باشيد...!"
➢ @hedye110 ❤️
🍃🍁
💙🍃
بسم الله الرحمن الرحيم
#مناجات_با_خدا ، #وداع_با_ماه_مبارک_رمضان
#مرضیه_عاطفی
▶️
پایانِ مهمانی و دیگر فرصتی نیست
دل کندن از این سفره کار راحتی نیست
از خوب هایِ خوب تا بدهایِ بد را
قلباً پذیرفتی و گفتی: دعوتی نیست!
در سجده هایِ شکر، چشمانم پر از اشک
دل بردن از چشم تو هم بد-عادتی نیست
وقتِ اذان افتاد سمت من نگاهت
داری هوایم را و جایِ حسرتی نیست
ذکرِ «لکَ صمتُ» دم افطار یعنی؛
«أنت إلهی» پس به شیطان رغبتی نیست
از استجابت های تو بعد از شبِ قدر؛
می گردم و در دست هایم حاجتی نیست
«ألغوث» هایم نذرِ «خلصنا من ٱلنار»
جوشن به تن دارم! خیالِ وحشتی نیست
آوردم و بخشیدی و شرمنده کردی
در اینکه «غفّار ٱلذنوبی» صحبتی نیست
پس بعد از این هم خط بزن با دست رحمت
هر گونه عصیان را اگر که زحمتی نیست!
🌺🌸🌺🌸🌺
@hedye110
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_خمینی_ره_مدح
#امام_خمینی_ره_ارتحال
#محمدمهدى_عبدالهى
▶️
بيا و زمزمه كن خاطرات باران را
ميان دفتر دل، شعر ناب ايمان را
دوباره چشم غزل زخم خورده ،صدافسوس!
گلاب ديده عيان كرده، بغض پنهان را
ستارگان به تماشا نشسته اند،آرى!
وداع حضرت خورشيد و ماه تابان را
چه روى داده كه هرسو ستاره مى گريد!
به چشم تر بنگر، وسعتى گل افشان را
چه زود وقت خداحافظى سرآمده بود
به دست خاك سپردند ،جان جانان را
هنوز در گذر ماه و سال مى شنويم
حديث درد زمين در گذار توفان را
تجسم غزل عاشقى،"خمينى "بود
چه عاشقانه سرود انقلاب انسان را!
ميان موج بلاخيز فتنه ،احيا كرد
شكوه خيبرى ساحل جماران را
🏴🏴🏴🏴
@hedye110
🌺 مبلغ #زکات_فطریه و کفاره #رمضان ۹۸ اعلام شد 👇👇
دفتر وجوهات رهبر انقلاب اسلامی مبلغ زکات فطریه و کفاره ۹۸ را اعلام کرد.
🔰 مبلغ فطریه عبارت است از سه کیلو طعام غالب هر مسلمان اعم از جو، گندم و برنج و اقلامی که بهعنوان طعام محسوب میشوند .
🔰 بر اساس محاسبات صورتگرفته میزان زکات فطره برای یک نفر با محاسبهی سه کیلو گندم ، ۸۰۰۰ تومان است و پرداخت این مبلغ بهعنوان فطریه کفایت میکند.
اما هموطنان میتوانند با توجه به برنجی که مصرف میکنند، سه کیلو از آن یا معادل قیمت آن را بهعنوان فطریه بپردازند . البته در هر صورت پرداخت حداقل ۸۰۰۰ تومان برای هر نفر کفایت میکند.
💠 مبلغ زکات فطریه و کفاره برای سال ۱۳۹۸
۱ - حداقل فطریه برای هر نفر ۸۰۰۰ تومان
۲ - کفاره یک روز قضای روزه عذر ۲۵۰۰ تومان
۳ - کفاره یک روز قضای روزه عمد (اطعام ۶۰ فقیر) ۱۵۰۰۰۰ تومان
🌼🌼🌼🌼
@hedye110
ﺧﺪﺍﯾﺎ !
ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﮎ را
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...🌼🍃
ﺍﻟﻬﯽ ﻧﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺵ
ﺗﺎ ﺑﺼﯿﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ﺑﺼﯿﺮﻣﺎﻥ
ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯾﻢ ....🌼🍃
ﺍﻟﻬﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ
ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ...🌼🍃
ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ،
ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ🌼🍃
"ﺁﻣﯿﻦ یارب العالمین"🙏
پیشاپیش عید سعید فطر
بر همگان مبارک و تهنیت باد🌼🍃
#رازو_نیازهاتون
#قبول_درگاه_حق_تعالی ....🌼🍃
@hedye110
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸صدای پای عید میآید
🎊 و دل مومن بر سر
🌸دو راهی آمدن
🎊عید رمضان و
🌸رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است
🎊از آمدن آن یک دل شاد
🌸باشد یا از رفتن این یک محزون
عید سعید فطر مبارک🌸🍃
@hedye110
🌸🌷🌸🌷🌸🌷
@hedye110
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_38😍✋
نفس عمیقی کشید بافشارارومی که به بازوهام اوردمن روازخودش جداکردوبا انگشتش رداشکموگرفت
_راستی ممنون بخاطرلباسم تمیزشده بود! نگاهمودوختم به چشاش..نمیدونم چراحس کردم چشاش بهم میگه دوسم داره!به زبون نیاوردومسیرصحبتوتغییرداد..
فقط آروم گفتم_وظیفه ام بود احتیاجی به این همه تشکر نیست
_شروع کلاسها خوبه محیا جون
صحبتم رو با عطیه تموم کردم و سر چرخوندم تا جواب نفیسه رو بدم
_ممنون خوبه هنوز که اولشه ولی خب درسها یک خورده یعنی بیشتر از یک خورده سخته!
کلاسهامونم ترم اولی حسابی فشرده است.
امیرمحمد _رشته ات انتخاب خودته یا رفتی پیش مشاور تحصیلی؟
نگاهم چرخید روی امیرمحمد _انتخاب خودمه نرفتم مشاوره!حل کردن مسئله های ریاضی حس
خوبی به من میده!
عطیه دستش و به طرفم نشونه گرفت و رو به بقیه گفت: دیوونه است دیگه ...آخه کی از ریاضی
خوشش میاد ؟
-من!
نگاه ذوق زده ام و به امیرعلی دوختم که عطیه ابرو باالا انداخت-نه بابا!کی میره این هم راه و ...
خب تو هم یکی لنگه این محیایی دیگه!
امیرعلی ابروهاش و باالا داد- آها یعنی منم دیوونه ام
عطیه لبش و به طرز مسخره ای گزید-بلانسبت داداش من محیا رو گفتم
امیرعلی خنده اش گرفته بود ولی سعی میکرد جدی باشه-محیاهم خانوممه دوباره نبینم بهش
بگی دیوونه ها!
من بیشتر از قبل ذوق کردم ... نگاه پرتشکرم رو به امیرعلی دوختم و عطیه براق شد چیزی بگه
که امیرمحمد با خنده پایان داد به این دعوایی که شوخی بود!
امیرمحمد_ کار خوبی کردی محیا خانوم آدم باید طبق خواسته خودش انتخاب کنه اگه رشته ات رو
دوست نداشته باشی علاقه ات هم به درس خوندن از بین میره!
سرم رو به نشونه تایید حرفش تکون دادم
اینبار مخاطب امیرمحمد عطیه شد_ خب عطیه خانوم ان شالله امسال که دیگه سخت می خونی
یک رشته خوب قبول بشی ؟
عطیه _دارم می خونم دیگه حالا شما دعا کنین اون رشته خوبه رو قبول بشم!
امیرمحمد خندید به لحن جسور عطیه !
دیگه به ادامه صحبت امیرمحمدو عطیه توجه نکردم و رو به امیرعلی که کنار من نشسته بودو رفته
بود توی فکر گفتم:فردا هم میری؟
با پرسش سربلند کرد که گفتم: کمک عمو اکبرت ؟
لبخند محوی زد_معمولا هر جمعه میرم
_میشه یک روز منم باهات بیام؟ چشمهاش گشاد شد_جدی که نمی گی
لبهام روبازبونم تر کردم_چرا اتفاقا جدی جدی هستم
میون بهت نیشخندی زد_محیا هنوز یادم نرفته روز تشییع جنازه اون مامان بزرگت رو !
قلبم فشرده شد از یاد مامان بزرگ مادریم سوم راهنمایی بودم که فوت شدو و روز تشییع جنازه
موقع وداع با دیدن بدن کفن پوشش از حال رفتم و تا یک ماه از وحشت کنار مامانی می خوابیدم
که خودش سخت عزادار بود
مامان با فوت مامان بزرگ رسما تنها شد بابابزرگ رو قبل دنیا اومدن من از دست داده بود...مثل
من تک دختر بودو بافوت مامان بزرگ دودایی بزرگم رو هم دیگه خیلی کم میدیدیم و دیدارهامون
رسید به عیدتا عید! گاهی چه قدر دلم تنگ میشد برای مامان بزرگم با اون گیس های سفیدش که
همیشه بافته بود!
_ولی دوست دارم بیام !
سری به نشونه منفی تکون داد_اصلا نمیشه
وارفتم فکر می کردم استقبالم میکنه_چرا نه؟ پس خودت چرا رفتی؟
امیرعلی با مهربونی بهم خیره شد_من فرق می کنم محیا من یک مردم باید بتونم به ترس هام
غلبه کنم
با لجبازی گفتم : خواهش میکنم فقط یک بار اگه دیدم طاقت ندارم خودم میام بیرون !
امیرعلی_ دوست ندارم بازم برات کابوس شب درست کنم... نمیشه !میدونم ترسویی!
اخم مصنوعی کردم و دلخور گفتم: امیرعلی!!!!!!!!!
خندید_جونم ؟
گرم شدم از جونم گفتنش و اخمهام باز شد و یادم رفت دلخوریم...
🌸🌷🌸🌷🌸🌷
@hedye110