*بهترین مدرک تحصیلی جهان چیست؟*
🌱🌱🌱
*دکتر ویکتور فرانکل:*
تنها کسی بود که موفق شد از زندان آشويتس در لهستان معروف به قتلگاه آدم سوزی فرار کند ،
او در نامهای خطاب به معلمان سراسر جهان برای تمام تاریخ اینگونه می نویسد:
چشمان من چیزهایی دیده است که چشم هیچ انسانی نباید ببیند.
من اتاقهای گازی را ديدم كه توسط بهترين مهندسين طراحی میشدند.
من پزشكـان مـاهـری را ديدم كه کودکـاني معصوم و بی گناه را به راحتی مسموم میكردند.
من پرستارانی کاربلد را دیدم که انسانها را با تزریق یک آمپول به قتل میرسانند.
من فارغ التحصیلان دانشگاهی را دیدم که میتوانستند انسان دیگری را در آتش بسوزانند.
و مجموع این دلایل مرا به آموزش مَشکوک کرد.
از شما تقاضا میکنم که تلاش کنید قبل از تربیت دانشآموزانتان به عنوان یک دکتر یا یک مهندس از آنها یک انسان بسازید، تا روزی تبدیل به جانوران روانی دانشمند نشوند.
پزشک یا مهندس شدن کار چندان دشواری نيست و هرکسی میتواند با چند سال تلاش به آن برسد .
*اما به دانشآموزان خود بیاموزید که بهترین و بزرگترين ثروت هر کدام از آنها " انسانیت " است كه با هيچ مدرک تحصیلی در جهان قابل مقايسه نيست.*
🔶🔷🔶🔷🔶
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_62😍
عمه:
_ مسموم شدی؟!!
نگاه دزدیدم از عمه
- نمی دونم از صبح زیاد حالم خوب نبود
عمه
_جوشونده می خوری؟
جوشونده حالم مگه با جوشونده های ضد تهوع عمه خوب میشد؟ !
-اذیت نشین بهترم!
عمه رفت سمت آشپزخونه
- چه تعارفی شدی تو الان برات درست میکنم!!
کلافه نفس کشیدم چه بد بود نقش بازی کردن !
چادر رنگی رو روی سرم مرتب کردم و زیر لب اذان و اقامه می گفتم
امیرعلی نماز بسته بودو
من با نگاهم قربون صدقه اش می رفتم...
دست هام رو تا نزدیکی گوشم بالا آوردم...
یاد کردم بزرگی خدا رو و نماز بستم....
با بسم الله گفتنم انگار معجزه شدو همه وجودم آروم!
نمازم که تموم شد سجده شکر رفتم و با بلند شدنم امیر علی جوشونده به دست رو به روم و نزدیک نشست...!!
-قبول باشه!
لبخندی زدم
–ممنون قبول حق
اخم ظریفی کرد
-حالت بد شد؟
-چیز مهمی نبود عمه شلوغش کرد
دل نگران گفت:
چرا صدام نزدی؟
خوشحال از دل نگرانی های امروزش گفتم:
_ خوبم امیرعلی باورکن!!
– مطمئن باشم ؟؟
سرم و چرخوندم
–آره مطمئن مطمئن ...مرسی که هستی و دل نگران !
نگاهش رو به چشمهام دوخت موج میزد توی چشمهاش محبت! ...
-نمازت رو بخون ...
جوشونده رو هم بخور!!
شب شده بود و من با چادر بعد خوندن نماز عشا بی حال کف اتاق افتاده بودم ..
نهار نتونسته بودم بخورم و خدا رو شکر عمه گذاشته بود به پای مسمومیتم ...
ولی چشم غره های عطیه که به من و
امیر علی می رفت نشون میداد که میدونه چرا نمی تونم نهار بخورم !...
فکر می کردم توی معده
ام یک گوله آتیشه ...
معده ام خالی بودولی همش بالا می آوردم ...
فشارم پایین بود و همه رو دل
نگران کرده بودم به خصوص امیرعلی رو که همش زیرلب خودش و سرزنش می کرد!!
امیر علی وارد اتاق شدو تلفن همراهش رو گرفت سمتم
–بیا مامانته...
گوشی رو به گوشم چسبوندم صدام لرزش داشت به خاطر حال خرابم
- سلام مامان!!
صدای مامان نگران تر از همه
- سلام مامان چی شده؟؟
بیرون چیزی خوردی؟
-نه ولی حالم اصلا خوب نیست!
-صبحم که میرفتی رنگ به رو نداشتی مادر...
چشمهام رو که از درد معده روی هم فشار میدادم و باز کردم ...
امیرعلی تو اتاق نبود...
بازم بغض کردم
_ مامان میاین دنبالم؟
-نه مامان عمه ات زنگ زد اجازه خواست اونجا بمونی طفلکی امیرعلی خیلی دل نگرانته...
دوست داره پیشش باشی خیالش راحت تره ...
شب و بمون با اون حال خرابمم خجالت کشیدم
ولی یک حس خوبی هم داشتم...
_آخه...!
-آخه نیار مامان بمون ...
امیرعلی شوهرته دخترم این که دیگه خجالت نداره
دلم ضعف رفت برای این صحبتهای مادر دختری که مثل همیشه از پشت تلفن هم مامان درک کردحالم رو ...
بی هوا گفتم:
_دوستتون دارم مامان!
مامان خندید
_منم دوستت دارم ...
کاری نداری؟!
-نه ممنون!
مامان
- مواظب خودت باش سلامم برسون
چشم آرومی گفتم و بعد خداحافظی کردم و تماس قطع شد...
آهسته دستم رو پایین آوردم و
نگاهم روی تلفن همراه ساده و معمولی امیرعلی موند!
با صدای باز شدن در اتاق سربلند کردم و امیر علی اومد تو اتاق و کنارم نشست:
-چیزی می خوری برات بیارم؟!!
به نشونه منفی سر تکون دادم و خجالت زده گفتم:
_ببخشید دست خودم نیست نمی دونم چرا اینجوری شدم،همش توی ذهنم...
نزاشت ادامه بدم:
– چرا ببخشید؟! درک میکنم حالت رو
عزیزِمن خودم هم اینجوری بودم فقط یکم خوددارتر...
سرم و به شونه اش تکیه دادم
- تو خواستی من شب اینجا بمونم؟؟
دست کشید به موهاش
-آره ...ناراحت شدی؟!
-نه ...فقط خجالت می کشم!
خنده کوتاهی کرد
–قربون اون خجالتت بشه امیرعلے!
💕🌷💕🌷💕🌷💕🌷
@hedye110
🌸🍃❤️
#محبـوبیغیــرازتــو💚
🌷خدایا! به هر که دل بستم، تو دلم
راشکستی. عشق هر کسی را که به
دل گرفتم، تو او را از من گرفتی.🌸🍃
🌻هر کجا خواستم دل مضطرب و
دردمندم را آرامش دهم و در سایه
امیدی.🌸🍃
💐و به خاطر آرزویی، برای دلم
امنیتی به وجود آورم، تو یکباره
همهرا بر هم زدی و درطوفانهای
وحشتزای حوادث رهایم کردی تا
هیچ آرزویی در دل نپرورم، و به
هیچ چیز امیدی نداشته باشم و
هیچ وقت آرامش وامنیتی در
دل خود احساس نکنم.🌸🍃
🌹خدایا! تو این چنین کردی تا
به غیراز تو محبوبی نگیرم و به
جز توآرزویی نداشته باشم و جز
تو به چیزی، یا به کسی امید نبندم
و جز در سایهی توکل به تو، آرامش
و امنیت احساس نکنم... 🌸🍃
خدایا ! تو را بر همه این نعمتها
شکر میکنم.
💕شهید دکتر مصطفی چمران💕
💕❤️💕❤️💕❤️💕❤️
@hedye110
💐 آنچه حضرت قائم علیه السلام با آن برخورد می کنند 💐
فضیل بن یسار گوید:شنیدم امام صادق علیه سلام می فرمودند :
"قائم ما چون قیام کند از جهل مردم شدیدتر از آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن ازسوی نادانان جاهلیت روبرو شد برخورد می کند "
عرض کردم : این چگونه ممکن است؟
فرمودند: همانا رسول خدا در حالی به سوی مردم آمد که آنان سنگ و کلوخ و چوبهای تراشیده و مجسمه های چوبین را می پرستیدند،
و قائم ما چون قیام کند در حالی بسوی مردم می آید که جملگی کتاب خدا را علیه او تاویل می کنند و بر او بدان احتجاج می نمایند،
سپس فرمودند : بدانید به خدا سوگند که موج دادگستری او بدان گونه که گرما و سرما نفوذ می کند تا درون خانه های آنان راه خواهد یافت .
📚 غیبت نعمانی ، باب 17 ص 413_414 ح 1📚
🌻💕🌻💕🌻💕
@hedye110
✅میرزا اسماعیل دولابی:
🔻گاهی اوقات، خوبان که میخواهند
کسی را به خود راه دهند، کاری میکنند که همه دستِ رد به سینه او بزنند و طردش کنند.
🔻حتی بعضی وقتها زمینه ای فراهم میکنند که نسبت ناروا و تهمتی به او وارد شود که هیچ راه نفی و انکاری هم برای او باقی نماند و آن تهمت در مورد او کاملا جا بیافتد و صحت آن مسلّم شود و در نتیجه همه او را ترک کنند و منزوی نمایند.
در این هنگام است که خوبان او را به خویش راه داده و خود را به او معرفی میکنند.
🔻شاهد این مطلب در قرآن، داستان حضرت یوسف و نحوه رفتار ایشان در مورد برادر تنی خود، یعنی بنیامین است.
حضرت یوسف برای اینکه بنیامین را نزد خود نگهدارد، به دست خویش جام طلایی خود را در بار ِ او قرار داد و مامورانش ندا دادند جام مَلِک گمشده است.
🔻برای بنیامین راه انکار و برای برادرانش راه نفیِ اتهام و دفاع از او باقی نماند و همه تایید کردند که بنیامین دزد است و دست رد بر سینه اش زدند.
یوسف او را به نزد خویش آورد و با هم بر سر یک سفره نشستند.
🔻پس اگر برای تو هم چنین وضعیتی پیش آمد و همه دست رد بر سینه ات زدند و طردت کردند، توجه داشته باش که عزیز مصر، یعنی امام زمان علیه السلام، برای اینکه کسی را به نزد خویش راه دهد، ممکن است چنین کاری با او بکند.
📚مصباح الهدی، 65
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@hedye110
#امام_زمان_علیه_السلام
#مناجات
#انتظار
#غزل
چه نذرها كه نكردم براي آمدنت
بيا عزيز كه جانم فداي آمدنت
ببين كه در شب تاريك بي شما بودن
گرفته دست به بالا گداي آمدنت
غروب جمعه رسيد و پگاه ندبه ي صبح
گذشت و من نشنيدم صداي آمدنت
در اوج گريه نوشتم برايتان آقا
خدا كند كه بميرم به پاي آمدنت
ميان سجده ي باراني ام براي شما
دعاي عشق بخوانم ، دعاي آمدنت
زمانِ آمدنت را كسي نمي داند
خدا ، غريب ترين آشناي آمدنت
براي آمدنِ تو نشانه ها دادند
مفيدها پيِ آن كوچه هاي آمدنت
هواي قلب من از دوري تو دلگير است
صفا بيار خودت با صفاي آمدنت
تمام ترسم از اين است بي شما بروم
خودت بگو كه كجايم ، كجاي آمدنت؟
نگاه گرم زمين از فِراق بيمار است
خدا شفا دهدَش با دواي آمدنت
شدم (اسيرِ) همين هفته هاي پيوسته
(( چه نذرها كه نكردم براي آمدنت ))
#حمید_رمی
#صلوات
💕🌷💕🌷💕🌷
@hedye110
🌸🍃
🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈
@hedye110
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_63😍✋
حسابی خسته بودم و چشمهام پر از خواب ...
همیشه شنبه ها خسته کننده بود چون تا شب کلاس داشتم....
به خونه که رسیدم بدون شام روی تختم دراز کشیدم تا بخوابم ....
حالم خیلی بهتر بود و
دلهره های دیشب جاش رو به حس شیرین و خوبی داده بود که از وجودامیرعلے گرفته بودم!
صبح که بیدارشده بودم امیرعلی نبود و من اول چقدر از عمه خجالت کشیده بودم و عطیه چقد
باشوخی به من طعنه زده بود!!
به خاطر فشرده بودن کلاسهام صبح با اس ام اس از امیرعلی تشکر کرده بودم و اون هم با اس
ام اس احوالم رو پرسیده بود...
یه لحظه تاریکی اتاقم من رو ترسوندو دلم پرواز کرد برای
امیرعلی که برام امن ترینِ دنیا بود!
با ویبره رفتن گوشیم بی حوصله از تخت جداشدم...
با دیدن اسم امیرعلی روی گوشیم
بلافاصله تماس و وصل کردم:
-سلام.....!!!
صداش مثل همیشه پر از مهربونی بودوپیش قدم شده بود برای سلام کردن!
-سلام...خوبی؟
- ممنون...شما چطوری؟!بهتری؟
امروز سرم شلوغ بود نشد زودتر زنگ بزنم احوالت رو بپرسم...
شرمنده!!
پاهام رو توی شکمم جمع کردم و وسط صحبتش گفتم
-دشمنت شرمنده!
کمی مکث کردو ادامه داد
_میدونستم کلاسهات پشت سرهمه و دیر میای خونه
گفتم بزارم خستگیت دربره شام بخوری بعد بهت زنگ بزنم!
حالا...
سرم رو به پشتی تخت تکیه دادم بازم پریدم وسط حرفش
- شام نخوردم!
اینبار خندید به منی که صبر نمی کردم حرفش رو کامل بزنه و مثل بچه ها حرف میزدم!
- حالا چرا شام نخوردی؟!
حالت خوب نیست!؟
هنوزم...
_خوبم امیرعلی ...
گاهی ذهنم و مشغول میکنه ولی درکل حالم خیلی بهتره!!
-خب خدا رو شکر...چیکار میکردی؟
-اومدم بخوابم امروز خیلی خسته شدم ..تو چیکار می کردی؟
- منم مثل تو امروز خیلی خسته شدم اومدم که بخوابم ولی با این تفاوت که من شام
خوردم...
کاش یه چیزی می خوردی دختر خوب دیروز که اصلا چیزی نخوردی
مامان گفت صبح
هم درست صبحانه نخوردی!
معده ات داغون میشه ها!!!
گرم شده بودم از دل نگرانیش که حتی احوال صبحم رو از عمه پرسیده بود!!
- دلم چیزی نمی خواست ...
االانم اشتها نداشتم...
سکوت کرده بود و من حس میکردم لبخند میزنه:
-راستی یه چیزی محیا!
بیحال بودم ولی نمی تونستم جلوی قلبم و بگیرم که فرمان میداد به مغزم موقع صحبت با امیرعلی...
لوس گفتم:
_جونم؟!
صداش رگه های خنده داشت
-خاله لیلاتون زنگ زداحوالتو پرسید!
توی ذهنم شروع کردم به گشتن و گیج گفتم:
_خاله لیلام؟!...من که...
هنوز حرفم و کامل نزده بودم که تلنگری به حافظه ام وارد شد
_آهاااان خاله لیلا!
به گیجی و بی حالی و شیطنتم که باهم قاطی شده بود بلند خندید:
شیطون گفت:
_ بله خاله لیلا...
حسابی بنده خدا رو بردی تو شٌک ...
البته اون که جای خود داره من
باهمه دل نگرانیمم یه لحظه تعجب کردم!
-چراآخه؟!!
خب من خاله ندارم هر کی رو میبینم سریع برام میشه خاله!!
-قربون دل مهربونت خانوم ...
راستش اصلا فکر نمی کردم توی دیدار اول این قدر خودمونی
برخورد کنی....
با خودم می گفتم یه ذره تردید شایدم...
دلم لرزید از لحنش که یهویی تغییر کردو شد مهربون و نوازش گر شایدم پر تشکررر!
از سکوتش استفاده کردم
_شاید چی؟
آروم خندید
- هیچی ...
یکدفعه ای و بلند گفتم:
_راستی خاله لیلا شماره ات و از کجا داشته؟!
پرصدا خندید:
- آروم ترم بپرسی جواب میدم ها....
گفت محمود آقا از عمو اکبر گرفته!
آهان کشیده ای گفتم
-یک کار دیگه هم داشت...ما رو برای عروسی دخترش دعوت کرد آخر هفته میای بریم؟!
با تعجب گفتم:
_ما رو؟ چرا آخه؟
-والا تو خودت و یه دفعه ای فامیل کردی من چه بدونم!...
لحنش نشون از شیطنت و شوخی داشت ولی من هم الکی خودم رو زدم به دلخوری!
-امیرعلی اذیت نکن دیگه!
از ته دل خندید انگار به چیزی که می خواست رسیده بود...
من هم با خودم فکر کردم چه دل
بزرگی داره خاله لیلا!
منی رو که فقط یک روز دیده بود دعوت کرده تا شریک شادی هاش باشم
_چه خوب!
-شوخی کردم خانوم گل چرا دلخور میشی...
حالا میای!؟چون دیگه چهلم بابای نفیسه خانومم
گذشته بی احترامی هم نمیشه!
حالا چی کار کنیم بریم یانه؟!
ذوق کردم...
عاشق مهمونی های بودم که خودمونی تعارفت می کردن ...
بازم فراموشم شد که مثلا
دلخور بودم!
-آخ جون عروسی...
آره میام چرا که نه؟!
-خوبه...
عمو اکبرم دعوتن!!
-چه عالی اینجوری دیگه من تنها نمی مونم خجالت بکشم...
باصدای پرخنده ای گفت:
_حسابی خواب و از سرت پروندم نه؟
لپهام رو باد کردم
_نه خب من در هر موقعیتی خوابم بیاد می خوابم...
خندید
_پس دیگه بخواب شبت بخیر
🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈🍭🌈🍭
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
🌹 اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ یا اَبَاالْقاسِمِ یا رَسُولَ اللهِ یا اِمامَ الرَّحْمَةِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹
🍃🍃
🌹🌸🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/hebye110
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅سه عمل که باعث طول عمر میشود!
✍امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
سه چيز است كه اگر مؤمن از آنها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهره مندى او از نعمت ها مى شود:
1⃣طول دادن ركوع و سجده
2⃣زياد نشستن بر سر سفره اى كه در
آن ديگران را اطعام مى كند
3⃣و خوش رفتارى اش با خانواده.
📚کافی ج۴ ص۴۹ ح۱۴
🌿@hedye110 🌿
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
❤️ اهل ایرانم من...
🌷 روزگارم بد نیست،،،
🔸کشوری دارم من...
که به اذعان خود غربیها، قدرت اول این منطقه است...
🔹چه کسی بود صدا زد تحریم؟! چه کسی بود صدا زد لوزان!
🔸سخن از افراط و سخن از تفريط است...
🔹من در این آبادی...
دیپلماتی را دیدم که همه اش میخندید!!!
🔸و رییسی که مرا اهل جهنم دانست... وبه من گفت که دلواپس چی هستی تو؟
🔹رو به او کردم و با فرم ملیحی که خودش میداند...
همزبان گشتم و با او به سخن بنشستم...
🔸و برایش گفتم ؛ آنچه را میدانم،...دل من آرام است... و دگر نیست دلم دلواپس...
🔹من خدایی دارم که دراین نزدیکی است...
و دلم قرص به مردی است بزرگ...
🔸رهبری دارم من ، رهرو راه علی(ع)...
رهبری دارم من ، که در این ورطه وانفسایی و در این طوفانها، چشم در چشم دل او بستم...
🔹و دلم چون یک کوه ، تکیه دارد به دل دریایش!
🔸تو بگو یک ذره ، تو بگو یک لحظه...نیستم دلواپس!!!
چون که بعد از الله كه خدا حفظ كند آقا را...
بگو ان شاءالله...
🔹چشم اميد به دستان على دارم من...
او بگويد همگى ميجنگيم...
او بخواهد همگى ميميريم...
🌷 او اگر امر كند ، انتقام فدك و كرب و بلا را يكجا ما از اين دشمن
میگیریم
☂☂💕💕☂☂
@hedye110
🌱اثر نمازهای نافله🌱
حضرت امام باقر علیه السلام
🔸إنَّ الْعَبْدَ لَيُرْفَعُ لَهُ مِنْ صَلَاتِهِ نِصْفُهَا أَوْ ثُلُثُهَا أَوْ رُبُعُهَا أَوْ خُمُسُهَا فَمَا يُرْفَعُ لَهُ إِلَّا مَا أَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنْهَا بِقَلْبِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرْنَا بِالنَّافِلَةِ لِيَتِمَّ لَهُمْ بِهَا مَا نَقَصُوا مِنَ الْفَرِيضَة
💠گاهی از نماز بندۀ خدا نصفش یا یک سوم، یک چهارم یا یک پنجم آن بالا می رود؛
💠پس جز به مقداری از نماز که در آن حضور قلب ندارد، بالا نمی رود؛
💠و ما امر به نوافل کردیم فقط برای اینکه آن مقداری از نماز واجب که ناقص کرده اند، تمام بشود.
📚«وسائل الشیعه» ج ۴ ص ۷۱
🌼🌼🌼🌼🌼
@hedye110