🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/hebye110
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد
عطر تو به گلها هیجان خواهد داد
فردا که به آفاق بپیچد نورت
تکبیر تو کعبه را تکان خواهد داد
🌼🌸🌼🌸🌼🌸
@hedye110
باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم
من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم
شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم
شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم
💕❤️💕❤️💕❤️
@hedye110
💞❣💞❣💞❣
@hedye110
🌷السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام.......
💝تا آخر بخونید خیلی زیباست......
کاش میشد پر بگیرم تا حرم
پیش سلطان،پیش آقای کرم
کاش دعوت میشدم با زاءران
در حرم پر میزدم با عاشقان
کاش من را هم صدایم میزدی
یک زیارت را به نامم میزدی
کاش گردد این گدا پا بوس تو
بندهء عاشق تر و مخصوص تو
تا تو را میبینم آقا هر جهت
زد دلم راهی به سوی مزجعت
طفل بودم مادر دستم گرفت
پیش تو آورد و عشقم را سرشت
زنده شد در صحن نوارنی دلم
خاطرات کودکی هم با دلم
صد گره در کار دارم یا رضا
من دلی بیمار دارم یا رضا
درد مند هستم دوایم با شما
دستگیری کن شفایم با شما
من به شوقت اشک دارم مهربان
من ز هجران بی قرارم مهربان
یک دل پر درد شد همپای من
در زمستان یاد تو گرمای من
عکس زیبایت به دلها قاب شد
با نگاهت برف این دل آب شد
حال دستم را به دستت میدهم
روی خود بر سنگ فرشت مینهم
پا برهنه صحن تو طی می کنم
من جدایت از خودم کی می کنم
در شب قبرم کنی من را خطاب
میکنی آقا قدم ها را حساب
با تو عاشق تر شدن عشق من است
عشق زیبای شما رزق من است
من گدایی بیکس و درمانده ام
اربعین از کربلا جا مانده ام
سال دیگر یا رضا رخصت بده
اربعین ، کرببلا فرصت بده
میکنم احساس چون بد بوده ام
از زیارت کرده ها جا مونده ام
خاک پایت میشوم کاری بکن
نوکر بیچاره را یاری بکن
روزی نوکر فقط در دست توست
کربلای عاشقت در دست توست
💞❣💞❣💞❣💞❣
@hedye110
🌷🍃🌷
🍃🌷
🌷
#شـفـاے_درد
💠محمدعلي عبودي چند بار در جبهه
مجروح شد. وقتي براي بار دوم از
ناحيه ي هر دو پا فلج شد، ديگر
قادربه راه رفتن نبود و دربيمارستان
بستري شده بود.🛏
💠روزي اذعان كرد كه ديگر خسته شده
است. پدرش گفت:به خدا و ائمه اطهار
توكل كن.💚
💠چند روز به تولد امام رضا(ع) مانده
بود كه ايشان به سمت بارگاه قدسي
ايستاده و دلش را روانه ي ضريح منور
آن امام همام ساخت.☀️
و گفت:
يا ضامن آهو! شفاي پسرم را از تو
ميخواهم.🤒
💠همان شب از درد فرياد مي زد و
دستانش را به تخت بسته بودند
و با تزريق مسكن سعي در آرام
كردن او داشتند.💉
💠فردا صبح، محمد پرستارها را صدا
كرد تا دستانش را باز كنند.👩⚕
بلند شدو به سمت وضوخانه رفت.
او شفا گرفته بود و با ديدن اين
صحنه همه نمـاز شكر بـه جـاي
آورديم.💚
راوے: #مـادر_شهيـد🌷
❤️💕❤️💕❤️
@hedye110
💝☂💝☂💝☂
@hedye110
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_68😍✋
لبهاش رو می فشرد تا نخنده به این حال و روز مسخره ام
–خیلی شب خوبی بود...
مرسے که اومدی...
مرسی که خوبی ..
نمیشد بی تشکر برم وقتی با این همه سادگی هستی همیشه!!!
خداحافظ
فقط تونستم زمزمه کنم:
-خداحافظ
داشتیم به عید نزدیک می شدیم و فصل خونه تکونی همه شروع شده بود ! ...
چون بیشتر کلاسهام
به خاطر کم بودن دانشجوها تعطیل می شد و تو خونه بودم نمی تونستم از زیر کار های خونه فرار کنم!...
مامان هم همیشه در حال نصیحتم بود که دیگه عروس شدم و باید یاد بگیرم چون سال دیگه باید خونه ی خودم و تمییز کنم! ...
منم کلی حرص می خوردم...
بیزار بودم از این فصل سال
و این که باید سرتا پای خونه رو بشوری!!
با خستگی از نردبون پایین اومدم
– مامان دیگه بسه باور کنین خونه داره برق میزنه!!
مامان نگاهی به دکور بزرگ خونه که از صبح با شال افتاده بودم به جون دکوری هاش انداخت
-آره
خوبه تمییز شده...
دستت دردنکنه ولی دیگه این قدر غر نزن
روی زمین وارفتم
_آخه این چه رسم مسخره ایه بابا...
همچین همه جا رو تمییز میکنین انگار بعد تحویل سال قرار نیست کثیف بشه...
اونم چطوری به صورت فشرده!!
تویِ یه هفته!!
مامان اخم مصنوعی کردو به شامپو زدنش روی فرش ادامه داد
- گفتم این قدر غر نزن تازه باید
یک زنگ به عمه ات هم بزنی ببینی کاری نداره بری کمک؟!
براق شدم و دستهام رو به نشونه تسلیم بردم بالا
- بی خیال مادر من اون عطیه چه غلطی می کنه اونجا!
مامان لب پایینش رو گزید
_ درست حرف بزن ...
تو جای خودت عطیه جای خودش!
پوفی کردم
–ببینم شماهم که عروس آوردی عروسهاتون این فصل سال اینجا پیداشون میشه یا
نه؟!
محسن که کنار محمد داشت تلوزیون می دید گفت:
_خانوم من که حق نداره دست به سیاه و سفیدبزنه خودم نوکرشم!
چشمهام گرد شدو مامان زیزیرکی خندید
محمد هم بدون اینکه از تلوزیون چشم برداره گفت:
_منم همین طور!!
دست مشت شده ام رو گرفتم جلوی دهنم
_چه پرویین شما دوتا ...خجالتم بد چیزی نیستا؟؟؟!
حالاکی به شما دوتا زن میده!
محسن تخس گفت:
_همونجور که عمه یه چیزی خورد تو سرش اومد تو رو برای پسرش گرفت
یه عاقلی هم پیدا میشه به ما زن بده!
خنده ام گرفته بو ومعلوم بود مامان هم داره خنده اش رو کنترل میکنه ولی اخم کرد
- محسن درست حرف بزن ...این چه حرفیه!
محمد نگاه مامان کرد
- خب راست میگه دیگه مادر من این چه دختریه بزرگ کردین ..
عمه سرش کلاه رفته گشاد! ...
نمی کنه یه زنگ بزنه یه تعارف بزنه و بره کمک...
قبول کنین عروس مذخرفیه برای عمه دیگه!وبسیار تنبل...!
من چشمهام گردتر میشدو مامان اخطار آمیز گفت:
_ بله بله چشمم روشن ...
دوباره نشنوم این
حرفها رو ها....
اصلا ببینم شما دوتا چرا جلوی تلوزیونین؟
مگه نگفتم اتاقتونو مرتب کنید؟؟!
درضمن شال کشی کاشی های آشپزخونه هم مال شماست!
اینـــــــــه!!دلم خنک شد...!
محسن پوفی کشید
-بیخیال مادر من محمد غلط کرد گفت بالا چشم محیا ابروعه!
اصلا عمه بهتر از محیا گیرش نمیومد!
خودش و لوس کرد
– جون محسن کوتاه بیا ...بابا مدرسه رو پیچوندیم استراحت کنیم نه اینکه
حمالی !
خنده ام رو خوردم و بلند شدم درحالیکه با کنترل تلوزیوون رو خاموش می کردم گفتم:
_اون که وظیفه جفتتونه!
محمد که حواسش توی تلوزیون رفته بود و محو فیلم با خاموش شدنش چرخید سمت من
_چی استراحت کردن؟
خندیدم و دست به سینه گفتم:
نخیر حمالی!
ابروهاش بالا پریدو مامان خندید...
جلو رفتم و یکی زدم پشت گردن جفتشون
–به من میگین تنبل؟ پاشین ببینم!
محسن گردنش رو ماساژ داد
– دستت سنگینه ها بیچاره امیرعلی! خدا بخیر کنه براش رسمابدبخت شده!
براق شدم سمتش که با محمد دویدن تو اتاقشون و در رو قفل کردن و من نفس زنون موندم
وسط هال...
مامان هم از ته دل خندید!
دستهای زمخت شده ام رو به خاطر کار کردن با مایع های شوینده زیر آب شستم
خداروشکر مامان استراحت اعلام کرده بود و من قرار بود طبق خواسته اش به عمه زنگ بزنم!
💝☂💝☂💝☂💝☂
@hedye110
May 11
خدایا ! خداوندا ! من از تو آسمان نمی خواهم اما خورشید را به من بده تا دلم به تو گرم باشد
خدایا ! خداوندا ! من از تو دریا نمی خواهم اما رودخانه را به من بده تا همیشه به سوی تو روان باشم
خدایا ! خداوندا ! من از تو جنگل نمی خواهم اما گل کوچکی به من بده تا عطر تو را داشته باشم
خدایا ! خداوندا ! من از تو شب و روز را نمی خواهم اما فرصتی به من بده تا دنبال تو بگردم و پیدایت کنم
🌷❤️🌷❤️🌷❤️
@hedye110