May 11
آموخته ام که خدا عشق
و تنها عشق خداست
آموخته ام وقتی ناامید میشوم
خدا با تمام عظمتش
عاشقانه انتظار میکشد تا دوباره به رحمتش امیدوار شوم
آموخته ام اگر تا کنون به آنچه که میخواستم نرسیدم
خدا برایم بهترش رو اماده کرده
آموخته ام که زندگی سخت است
ولی من از او سخت ترم
چون خدا را دارم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻟﺐ ﺟﻮﺑﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﯿﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﮔِﻞ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﻏﭽﻪ
ﮐﻮﭼﮏ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺯﺑﯿﺪﻩ ﺯﻥ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺍﻟﺮﺷﯿﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺤﻞ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﻧﻤﻮﺩ . ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ
ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺭﺳﯿﺪ ﺳﻮﺍﻝ ﻧﻤﻮﺩ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ؟
ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺩ ﺍﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻡ . ﺯﻥ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻱ ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ ؟ ﺑﻬﻠﻮﻝ
ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﻓﺮﻭﺷﻢ . ﺯﺑﯿﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﭼﻨﺪ ﺩﯾﻨﺎﺭ ؟ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺻﺪ ﺩﯾﻨﺎﺭ .
ﺯﻥ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﮐﻤﮑﯽ ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﻮﺭﻱ ﺑﻪ ﺧﺎﺩﻡ ﮔﻔﺖ : ﺻﺪ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮﻝ
ﺑﺪﻩ ﺧﺎﺩﻡ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻪ ﻟﻮﻝ ﺭﺩ ﻧﻤﻮﺩ . ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ ﻗﺒﺎﻟﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ؟ ﺯﺑﯿﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻭ ﺑﯿﺎﻭﺭ . ﺍﯾﻦ ﺭﺍ
ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺖ . ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺯﺑﯿﺪﻩ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻍ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻋﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﺩﺭ
ﺑﯿﺪﺍﺭﻱ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺎﺭﺍﺕ ﻭ ﻗﺼﻮﺭ ﺁﻥ ﺑﺎ ﺟﻮﺍﻫﺮﺍﺕ ﻫﻔﺖ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺑﺎ ﻃﺮﺯﻱ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﻋﻼ ﺯﯾﻨﺖ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻭ
ﺟﻮﻱ ﻫﺎﻱ ﺁﺏ ﺭﻭﺍﻥ ﺑﺎ ﮔﻞ ﻭ ﺭﯾﺤﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎﻱ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻗﺸﻨﮓ ﻭ ﺑﺎ ﺧﺪﻣﻪ ﻭ ﮐﻨﯿﺰ ﻫﺎﻱ ﻣﺎﻩ ﺭﻭﻭ ﻫﻤﻪ
ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻋﺮﺽ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻗﺒﺎﻟﻪ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ ﺁﺏ ﻃﻼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺧﺮﯾﺪﻱ . ﺯﺑﯿﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩ ﺭ ﺍ ﺑﻪ ﻫﺎﺭﻭﻥ
ﮔﻔﺖ .
ﻓﺮﺩﺍﻱ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻋﻘﺐ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ . ﭼﻮﻥ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺻﺪ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮﻱ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﯿﺪﻩ ﻓﺮﻭﺧﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ؟ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻗﻬﻘﻬﻪ ﺍﻱ ﺳﺮ ﺩﺍﺩ
ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺯﺑﯿﺪﻩ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻭ ﺗﻮ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺨﺮﻱ ﻭﻟﯽ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﻓﺮﻭﺧﺖ .
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
🌷🌺🌷🌺🌷🌺
@hedye110
#کتاب_هفت_شهر_عشق..........
#قسمت_بیست_وچهارم...
كاروان در بيابان هاى خشك و بى آب، به پيش مى رود. اين جا نه درختى هست و نه آبى!
اكنون به سرزمين "بَيْضه" مى رسيم.142 كاروان در محاصره هزار جنگ جو است. مهمان نوازى مردم كوفه شروع شده است!
خورشيد غروب مى كند و هوا تاريك مى شود. امام دستور مى دهد كه همين جا منزل كنيم. خيمه ها بر پا مى شود و سپاه حُرّ هم كه به دنبال ما مى آيند همين جا منزل مى كنند. آنها تا صبح نگهبانى مى دهند و مواظب اين كاروان هستند.
آخر اين سفر تا كجا ادامه خواهد داشت؟ سفرى به مقصدى نامعلوم!
روز ديگرى پيش رو است. گويى آن قدر بايد برويم تا از ابن زياد خبرى برسد. حُرّ نگاهش به جاده است. چرا نامه رسان ابن زياد نيامد؟ همه چشم انتظارند و لحظه ها به سختى مى گذرد.
امام كه هدفش هدايت انسان ها است، به سپاه كوفه رو مى كند و مى فرمايد:
اى مردم! پيامبر فرموده است: "اگر اميرى حرام خدا را حلال كند و پيمان خدا را بشكند و مردم سكوت كنند، خداوند آنها را به آتش دوزخ مبتلا مى كند" و امروز يزيد از راه بندگى خدا خارج شده است.
مگر شما مرا دعوت نكرديد و نامه برايم ننوشتيد تا به شهر شما بيايم؟ مگر شما قول نداده بوديد كه در مقابل دشمن مرا تنها نگذاريد؟ اكنون چه شده كه خود، دشمن من شده ايد؟ من حسين، پسر پيامبر شما هستم.
سكوت تمام لشكر را فرا گرفته و سرها در گريبان است. در اين ميان گروهى هستند كه نامه هايى را با دست خود نوشته اند و امام را به كوفه دعوت كرده اند، امّا هيچ كس جواب نمى دهد.
سكوت است و هواى گرم بيابان!
امام به سخن خود ادامه مى دهد: "اگر شما پيمان خود را با من مى شكنيد، كار تازه اى نكرده ايد، چرا كه پيمان خود را با پدر و برادرم نيز شكسته ايد".
باز سكوت است و سكوت. امام رو به ياران خود مى كند و دستور حركت مى دهد. هيچ كس نمى داند اين كاروان به كجا مى رود.
🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
20.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃سلام من به حسین و به کربلای حسین
🍃تمام عالم امکان شود فدای حسین
#محمودکریمی
#زمینه
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#شب_جمعه
💕💕💕💕💕💕💕
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
انرژیمثبت، تنها چیزی هست وقتی یک نفر با بقیه
اونو به "اشتراک میذاره" بجایاینکه
نصف بشه، دو برابر میشه دلیلشهم اینهست که
"افراد پر انرژی و موفقهمیشه در کنار همدیگهاند"
به زندگیتبا انرژیمثبت رنگو بو بده
❤️💕❤️💕❤️💕❤️💕
@hedye110
DoaAhd-Motiee (1).mp3
8.71M
دعای عهد
میثم مطیعی
روایت داریم که هر کس چهل روز دعای عهد بخواند از یاران امام دوازدهم خواهد بود
🌺
💕🌺
🌺💕🌺
💕🌺💕🌺
@hedye110
ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ . ﺭﻭﺯﯼ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺷﮑﺎﺭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺤﻞ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ، ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺭﺳﯿﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﻬﻠﻮﻝ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ¿ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺷﺨﺎﺻﯽ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻧﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﻮﻗﻌﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻭ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ .
ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻭ ﺻﺮﺍﻁ ﻭ ﺳﺌﻮﺍﻝ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﺩﻫﯽ ¿
ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻪ ﺧﺎﺩﻣﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺁﺗﺶ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺮﺁﻥ ﺁﺗﺶ ﻧﻬﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺩﺍﻍ ﺷﻮﺩ .ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺍﻣﺮ ﻧﻤﻮﺩ ﺗﺎ ﺁﺗﺸﯽ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺮﺁﻥ ﺁﺗﺶ ﮔﺬﺍﺭﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺍﻍ ﺷﺪ . ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯼ ﻫﺎﺭﻭﻥ ، ﻣﻦ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺑﻪ ﻣﯽ ﺍﯾﺴﺘﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﻢ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﮐﺮ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﻢ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﻧﻤﺎﺋﯽ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺫﮐﺮ ﻧﻤﺎﺋﯽ .
ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ .
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻪ ﺩﺍﻍ ﺑﺎﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻓﻮﺭﯼ ﮔﻔﺖ : ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻭ ﺧﺮﻗﻪ - ﻧﺎﻥ ﺟﻮ ﻭ ﺳﺮﮐﻪ .
ﻓﻮﺭﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﺑﺪﺍ ﭘﺎﯾﺶ ﻧﺴﻮﺧﺖ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺭﺳﯿﺪ ، ﺑﻤﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﺪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ، ﭘﺎﯾﺶ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﭘﺲ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﻫﺎﺭﻭﻥ ، ﺳﺌﻮﺍﻝ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺳﺖ ، ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺠﻤﻼﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺮﻩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﭘﺎﯼ ﺑﻨﺪ ﺗﺠﻤﻼﺕ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ ، ﺑﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺁﯾﻨﺪ .
💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
@hedye110
❣زیباست حتما بخونید
مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت:...
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی نا امید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سال ها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید. هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد. در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
شرح دعاى نُدبه
هرگز فراموش نمى شوى !
زمزمه منتظران امام زمان (عج)
دكتر مهدى خُدّاميان آرانى
مقدمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ
من كجا هستم؟ كجاى تاريخ ايستاده ام؟ چه نگاهى به آينده دارم؟ انسان را چگونه مى شناسم؟ به تاريخ چگونه مى نگرم؟ از سرانجام بشر چه مى دانم؟
اين ها سؤال هاى من است، من بايد با حقيقت بزرگى آشنا شوم. تاريخ، امتداد دو جريان تاريكى و روشنايى بوده است، من بايد راه روشنايى را بيابم و از آن پيروى كنم، آينده بشر هم به روشنايى مى رسد، اين چيزى است كه دعاى «نُدبه» به من مى آموزد.
دعاى ندبه، سرگذشت انسان در گذر زمان را براى من روايت مى كند، دعاى ندبه، سوگ نامه ناسپاسى انسان در برابر بزرگ ترين نعمت خداست. خدا پيامبران و امامان را فرستاد تا انسان ها را به سوى رستگارى رهنمون شوند، امّا جاهلان چه ظلم ها بر آنان روا داشتند تا آنجا كه مهدى(عليه السلام)كه آخرين حجّت خدا بود از ديده ها پنهان شد.
اكنون من تاريخ را مى نگرم و اين دردنامه را مى خوانم تا مبادا به غفلت گرفتار شوم و اسير دنيا و جلوه هاى دل فريب آن شوم، دعاى ندبه، يك درس نامه است:
درس نامه انتظار مهدى(عليه السلام).
«نُدبه» به معناى گريه و اشك و ناله است، كسى كه فهميد از چه سعادتى محروم شده است، هر لحظه براى آمدن امام خود دعا مى كند، او اشك مى ريزد و با مولاى خويش نجوا مى كند...
اميدوارم كه آقاىِ مهربانم اين تلاش را از اين ناچيز پذيرا باشد و آن را ذخيره فرداى من قرار دهد.
مهدى خُدّاميان آرانى
فروردين 1394 هجرى شمسى
🌹 باهم روزی یه صفحه از این کتاب رو ورق میزنیم
💚التماس دعا........
🍀⚘🍀⚘🍀⚘🍀⚘
ادمین تبادل و پیشنهادات : @kamali220