eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
اے راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته‌ےِ ما، برگرد مانديم در انتظارِ ديدار، اے داد دلها همه تنگِ توست، آقا برگرد... @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110
4_6019152397668975858.mp3
1.96M
🔸ترتیل صفحه 27 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110
027-baghare-ta-1.mp3
9.54M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
027-baghare-ta-2.mp3
8.61M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 این حرف های علی دا را می سوزاند. ولی علی با اعتقاد این حرفها را می زد. به همین خاطر، در این لحظات خیلی به من سخت میگذشت. وقتی فکر می کردم، این لحظه بهترین لحظه زندگی علی است که به دیدار معبودش می رود، به خودم میگفتم: من هم باید در شادی علی شرکت کنم. تا به قبر برسیم، با علی حرف می زدم. اصلا متوجه اطرافم نبودم. هیچ چیز را نمی دیدم. پاهایم یاری نمی کرد. چند بار پایم پیچ خورد و به زحمت تعادلم را حفظ کردم. تابوت را کنار قبر روی زمین گذاشتند. دیگر دلم می خواست کفن را باز کنم و صورتش را بینم ولی اطرافیان اجازه این کار را ندادند. گفتند: حرمت دارد. همانجا چسبیده به تابوت نشستم، دایی سلیم دیگر توی حال خودش نبود. مدام کنار جنازه می نشست و بلند می شد، راه می رفت و همین طور که بلند بلند گریه میکرد، میگفت: علی تو از من کوچک تر بودی، تو باید من رو دفن میکردی، چرا من؟! چرا من باید بالای سر جنازه تو باشم؟! بگو به پاپا چی بگم؟ بگو به میمی چی بگم؟ ای خدا به مادرش چی جواب بدم؟ شاه پسند کجایی، پسرت بدون تو رفت؟! یک لحظه سرم را بالا آوردم تا به دایی چیزی بگویم، دیدم لیلا از دور می آید. هول خودم را جمع و جور کردم. اگر لیلا مرا در آن حال میدید، بلافاصله می فهمید این شهید حتما عزیزی است که من این طور کنارش قرار گرفته ام. نمی خواستم لیلا یک دفعه با این صحنه روبرو شود. بلند شدم. از علی فاصله گرفتم. لیلا نزدیک شد و تا مرا دید، با حال خوبی گفت: سلام، دا رفت. گفتم: سلام. نگاه دقیقی به صورتم کرد و پرسید: چی شده؟ ساکت ماندم. پرسید: شهید آوردند؟ گفتم: آره. گفت: کیه؟ مکث کردم و گفتم: از بچه های سپاهه، لیلا سرک کشید و به آدم های دور و بر قبر نگاه کرد. انگار دید همه آشنا هستند. دوباره پرسید: من می شناسمش؟ گفتم: آره. فکر میکنم میشناسی پرسید: اسمش چیه؟ نتواستم لب از لب باز کنم. نگاهش کردم. نمی دانستم چه بگویم. داشتم فکر می کردم چطور اسم علی را به زبان بیاورم که خودش گفت: علی خودمونه، مگه نه؟ سرم را تکان دادم و سریع گفتم: لیلا تو رو خدا مواظب رفتارت باش. على آرزوی همچین روزی رو داشت. هر دوتا روبه روی هم نشستیم. لیلا سرش را به آسمان گرفت و با یک سوز و ضجه ایی گفت: یا حسین، بعد با دست هایش صورتش را پوشاند و اشک هایش ریختند. آن چنان این کلمه را با صدای لرزانی ناله زد و گفت که احساس کردم تمام وجودش سوخت. صدای گریه آدم های دور و بر بلند شد. زینب خودش را رساند. لیلا را بغل کرد و بوسید و دلداریش داد. ليلا صدایش در نمی آمد. بدنش می لرزید و گریه میکرد. سرش را پایین انداخت، روسری اش را چنان جلو کشیده بود که صورتش را نمی دیدم. فقط چگه های اشک هایش را می دیدم که فرو می ریختند. در حالی که خودم هم می لرزیدم، خودم را کنارش کشیدم و بغلش کردم. دایی نزدیکمان آمد. او بدتر از لیلا بود. مدام توی صورتش می زد، روی دستانش میکوبید، ناله می کرد و بیشتر دلم را خون می کرد. چند بار گفتم: دایی، دایی. آن قدر بی تاب بود که توجه نمی کرد. بلند شدم و گفتم: دایی تو مردی تو باید به ما دلداری بدی، این انصافه که تو این سن تو رو آروم کنم ؟! گفت: نمی دونم، نمی تونم. وقتی دیدم علی را از تابوت درآورده اند و روی خاک های کنار قبر گذاشته اند، این دو را رها کردم و به طرف على رفتم. انگار توی قبر به خاطر شلوغی دور و برش خاک زیادی ریخته شده بود که دوباره پیکر را بلند کردند و با فاصله کمی آن طرف تر گذاشتند. می خواستند خاک توی قبر را خالی کنند. فرصت را غنیمت دانستم. رفتم سر على را بغل کردم و گره بالای کفن را باز کردم. گفتند: این کار رو نکن. گوش نکردم. روی صورت علی را کنار زدم، صورتش خیلی تمیز و براق شده بود. خاک ها و سیاهی ها را شسته بودند. پوست صورتش آنقدر طبیعی و خوشرنگ بود که انگار اتفاقی نیفتاده و علی به خواب رفته است. فقط کمی لاغر شده و زیر چشم هایش گود افتاده بود. این هم به خاطر عمل جراحی اش بود. سرش را توی سینه ام فشردم و تا آنها او را از من بگیرند، صورتش را بوسیدم و به محاسنش دست کشیدم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 درست مثل روزهایی که بعد از چند روز به خانه می آمد و من به طرفش می دویدم. سرش را توی بغل میگرفتم و می بوسیدم. یا زمانی که محاسنش را شانه می زدم. دایی طاقت دیدن این چیزها را نداشت. نمی میداد کنار بیایم، می گفت: بسه دیگه، دق کردم، تو رو خدا، ولی من نمی توانستم این لحظات را از دست بدهم، دیگر برایم مهم نبود. گاه خودم را کنترل می کردم و گاه آن قدر ضعیف می شدم که میگفتم هر چه می خواهد بشود. و یگر برایم مهم نیست. بالاخره زینب مرا کنار کشید و خودش سر علی را در بغل گرفت و بوسید. آنقدر قشنگ و راحت با او حرف میزد که انگار پسر خودش است. کارها و رفتار زینب را که میدیدم دلم برای دا می سوخت که اینجا نیست و برای همیشه از دیدن على محروم شد به چشم های نیمه باز و لبخند روی لبهای علی خیره بودم که حسین گفت: پیکر را بدهید. به عقب برگشتم، حسین و پیرمردی که تلقین می داد با یکی از غسالها توی قبر بودند. گفتم: من خودم می خواهم علی را بخوابانم. حسین بیرون آمد و من جایش را گرفتم. زینب هم به دنبال من آمد و مرد غسال خودش را بیرون کشید. پیکر را بلند کردند. من سرش را گرفتم. زینب تنه اش را. احساس کردم کمرم شکست. منتهی نه از سنیگنی پیکر علی که از سنگینی غم از دست دادنش. فکر میکردم دیگر راست نمیشوم، دیگر هیچ چیز نمی خواهم. باز همان حس تلخ به سراغم آمد. باز میگفتم این قلب را باید از سینه بیرون بکشم و تکه تکه اش کنم تا دیگر نه غم را بفهمد نه شادی را، نه گرما و نه سرما و نه هیچ چیز دیگر. دایی گریه میکرد و می گفت: این رو بیارید بیرون، الان دق میکنه. تو رو خدا بیا بیرون. من انگار که چیزی نمی شنوم، کار خودم را می کردم. علی را خواباندیم. به سختی در قبر نشستم. آرزو می کردم اتفاقی بیفتد و من دیگر از آنجا بیرون نیایم، بمیرم و با علی دفن شوم. با اینکه همه جا آفتاب بود، من در یک تاریکی و سیاهی دست و پا می زدم. فکر میکردم همه چیز یخ زده و تنها وجود على است که همه چیز را گرم می کند. اگر من از علی جدا شوم، نابود می شوم. هی خم میشدم و صورتش را می بوسیدم. نوازشش میکردم. دلم می خواست کنارش می ماندم. دوست داشتم همین طور برایش حرف بزنم. زینب که دیگر از قبر بیرون رفته بود، با دایی سلیم و بقیه مرا به ستوه آورده بودند، مرتب میگفتند: بیا بیرون. آخر سر زینب و دایی دستانم را گرفتند و مرا بیرون کشیدند. پیرمردی که تلقین میداد،شروع کرد به شهادتین گفتن و تلقین دادن. اسامی ائمه را که می آورد، حس میکردم علی با شادی لبیک می گوید. حالا دیگر من پایین پای علی روی خاک ها افتاده بودم. کار تلقین که تمام شد، پیرمرد سنگهای لحد را گرفت و از پایین با شروع به چیدن کرد. چشم از صورت على برنمیداشتم. چقدر دیدن چیدن سنگ ها برایم گران تمام شد. هر سنگی را که میگذاشت، انگار یک قدم به آخر دنیا نزدیک تر می شدم. احساس می کردم بعد از گذاشتن آخرین سنگ، طوفان همه جا را فرا می گیرد و زمین می شکافد. مثل لحظات دفن بابا که به نظرم همه چیز یک خواب تلخ و غیرقابل باور بود، الان هم انتظار داشتم، على بلند شود و به من بگوید همه این ها یک کابوس بود. ولی با قرار گرفتن آخرین سنگ چشمانم کور شد. دیگر چیزی نمی دیدم. می خواستم فرار کنم ولی قدرت از جا برخاستن را هم نداشتم. انگار تمام وجودم منجمد شده بود. یک لحظه احساس کردم از روی زمین کنده شده و به طرف بالا می روم. توی یک خلایی بودم و دوباره به عمق سیاه چالی پرت شدم. دیوارهای بلند و سیاه که تا آسمان کشیده شده بودند، دورم را گرفته بودند. چون دست علی رو به بالا خشک مانده بود، اطمینان داشتم آن را در غسالخانه شکسته اند. درحالی که توی آن سیاهی دست و پا میزدم صدای شکستن دست توی گوشم به تکرار می پیچید. دستانم را روی گوش هایم گذاشتم. حالت تلخ و بدی که بهم دست داده بود زیاد و زیادتر میشد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄ سلام به خدا که آغازگر هستی ست سلام برمنجی عالم که آغازگر حکومت الهی‌ست سلام به آفتاب که آغازگر روزست سلام به مهربانی که آغازگر دوستی‌ست سلام به شماکه آفتاب مهربانی هستید الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
هر صبح که بلند می شوم .... آراسته روی قبله می ایستم و می گویم: "السلام علیک یا اباصالح المهدی" وقتی به این فکر میکنم که خدا جواب سلام را واجب کرده است! قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه ی یک جواب سلام به من نگاه می کنی از جا کنده می شود @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110
4_6021404197482660979.mp3
1.68M
🔸ترتیل صفحه 28 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام ماهور 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110
028-baghare-ta-1.mp3
7.32M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
028-baghare-ta-2.mp3
8.81M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 یادم افتاد وقتی عباس فرحان اسدی شهید شد، به مادرش غبطه می خوردم و میگفتم خدا چقدر این مادر را دوست دارد که فرزند او را در راه خودش گرفته. قربانی اش را پذیرفته. بعد از خدا می خواستم ما را هم در زمره خانواده شهدا قرار دهد. حالا این اتفاق افتاده و آن لحظه رسیده بود. ولی جدا شدن از یک عزیز خیلی سخت است، خیلی نمیدانم وقتی پیر مردی که تلقین می داد بیرون آمد و خواستند روی قبر را بپوشانند، من چه کار کردم و چه حالی شدم که همه دست نگه داشتند. یک دفعه به خودم آمدم و دیدم همه نگاه ها به من است. گفتم: چی شده؟ چرا دست نگه داشتید؟ باز نگاهم کردند، خودم با دست خاک ها را به داخل قبر هل دادم. حسین با مظلومیت پرسید: آبجی خاکها رو بریزیم؟ گفتم: آره. این را گفتم و باز آرزو کردم بروم روی سنگ ها بخوابم و زیر خاکها مدفون شوم. نوحه های دا وقتی صبح عاشورا در جمع زنان می خواند، یادم آمد. دا از علی اکبر می خواند و زنها سینه می زدند. در قسمتی که دا فرازهای سخت مقتل را می خواند، بی طاقت می شد، یقه اش را میدرید و به سر و سینه اش می زد. حالا دا کجا بود، بالای سر علی اکبرش شیون کند و روضه بخواند. روی قبر را صاف کردند. زینب روی قبر آب ریخت. روی یک تکه بلوک سیمانی هم نوشتند شهید قلب تاریخ است سید علی حسینی تاریخ شهادت ۱۰/۷/۱۳۵۹ « و آن را بالای قبر فرو بردند. لیلا که دیگر کنار قبر نشسته بود، قبر را بغل می کرد و ضجه می زد. من هم همین طور که پایین قبر دو زانو نشسته بودم، خم شدم و سرم را روی خاک ها گذاشتم. دلم می خواست مثل روزی که عباسی، موسی با سید جعفر موسوی شهید شدند، همه بچه های سپاه اینجا جمع بودند. آن روز دور قبر شهدا حلقه زده بودند. سرود می خواندند و با آرمان های شان تجدید پیمان می کردند. حیف که آنها نبودند تا تسلایی برایم باشند. دایی هلاک و بی تاب گریه می کرد. هی مرا می بوسید. دست هایم را می بوسید و می گفت: بلند شو بریم. دیگه از پا افتادم. تو رو خدا بریم. بلند که شدم راه بیفتم، یک وانت سر رسید. پنج، شش تا جسد عراقی آورده بود. دوتایشان بدجوری سوخته و جزغاله شده بودند. یکی از پسرهایی که با آن وانت آمده بود، نمی دانم مرا از کجا می شناخت که گفت: خواهر حسینی خوشحال باش، علی شما همین طوری شهید نشده، یک عده بعثی رو به درک واصل کرده. این ها رو که می بینی خدمه تانک هایی بودند که علی شما با آرپی جی منهدمش کرده. از اینکه گفت: خوشحال باش، بدم آمد. خصوصا وقتی دیدم چند تا سگ هم دنبال وانت آمده اند و مدام دور ماشین می چرخند و پارس میکشند. گفتم: من اصلا از دیدن این اجساد خوشحال نیستم، ما که نمیدونیم این ها کی بودند. چطور به جنگ ما اومدند. شاید این ها رو هم به زور آورده باشند گفتند: بالاخره به ما تجاوز و تهاجم کرده اند وضعیت جنازه ها خیلی رقت بار بود. پسرها چندش شان می شد این ها را دفن کنند میگفتند یک گودال بکنیم و همه شان را با هم توی آن بریزیم باز گفتم: این طور درست نیست. حالا این ها بعثی هم باشند اسمشان مسلمان بوده، برای هر کدام جداگانه قبر بکنید. من خودم دفن شون میکنم گفتند: نه، شما نه، ما خودمون همین کاری که شما گفتید می کنیم. شما بفرماید با لیلا، دایی، حسین و زینب به طرف غسالخانه برگشتیم. پیرمردهای غسال و مریم خانم کنج دیوار نشسته و سیگار می کشیدند. همه شان آنقدر گریه کرده بودند که چشم ها و صورت شان پف کرده بود. به محض دیدن ما از جا بلند شدند. مریم خانم جلو آمد. بغلم کرد و مرا بوسید. بعد لیلا را در آغوش گرفت و دلداریمان داد با اصرار دایی، من و لیال أمدیم مسجد جامع، توی حیاط به درهای شیشه ایی شبستان تکیه کردیم و توی سکوت روبه روی هم نشستیم. حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم. به أن حالت هایی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️خطر در کمین زنان چادری.... 🚨زنگ خطر برای چادری ها از اربعین امسال به صدا در آمد... 👈اگر مراقب نباشید یک روز سر بلند می کنید و می گوئید من چادری و محجبه بودم نمی دانم چطور چادر از سرم برداشتم؟؟ ⛔️مراقبت ویژه نسبت به خودتان و عقایدتان داشته باشید که دشمن لحظه ای بیکار ننشسته😔 ۱۴۴۶ 🥀 ➥ @hedye110