هدایت شده از حامیان سپاه قدس
🔻ترور مقامات طالبان در بدخشان سه نفر کشته و شش نفر زخمی
🔹منابع امنیتی از ولایت بدخشان گزارش دادند که در انفجار صبح امروز در این ولایت دوتن از جمله مولوی نثاراحمد معاون و سرپرست مقام ولایت کشته و شش تن دیگر زخمی شدند.
@sepah_Qoods اخبار سپاه قدس🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عذرخواهیامامخمینی.ره.ازامامزمان.
وخانوادهشهداوکلیهمردمایران.......
بعلتقصوریکه دولتمردان انجام میدهند.
محمدرضا توکلی مقدم
هدایت شده از التماس دعای فرج برای ظهور آقا امام زمان دعا کنیم و زیاد صلوات بفرستیم
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مطالب_کتاب
مصادیق زنده بودن شهدا
خاطره حاج قاسم از شهیدی لبنانی که خواب امام حسین را دید
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
هدایت شده از حامیان سپاه قدس
📣 اعتراف رسانههای رژیم صهیونیستی: اسرائیل قدرت حمله به ایران را ندارد
🔺️رسانههای صهیونیستی اعلام کردند که رهبران سیاسی و نظامی این رژیم برای سالهای متمادی در اظهاراتی بیهوده سخن از حمله به ایران میزدند، اما باید به صراحت اعلام کرد که اسرائیل قدرت نظامی برای این اقدام را ندارد.
@sepah_Qoods اخبار سپاه قدس🔰
هدایت شده از یامهدی
🔴ملت ایران ۴۴ سال پرچم امام علی (ع) را به دوش کشیدهاند
🔹 دبیرکل حزب الله عراق: اگر جمهوری اسلامی ایران نبود، الان خبری از اربعین نبود.
🔹 با کمال اعتقاد دست مردم ایران را میبوسم. شما پرچم حضرت علی (ع) را بلند کردهاید. شما چهل و چهار سال به رغم تهدید و تحریم و جنگ هشت ساله این پرچم را به دوش کشیدید.
☫ کانال #سردار_قاآنی 👇🏻
@sardarghaani
📝تلنگر
✅عزیزی پرسید جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری.
گفت : در چی؟
گفتم :در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟
گفتم: در توفیق شهادت.
گفت: جرزنی بود؟
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .
گفت: بخور بخور بود؟
گفتم: آری .
گفت: چی می خوردید؟
گفتم: تیر و ترکش وموجهای شدید انفجار
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .
گفت: آوازم می خوندید؟
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب
گفت: استخر هم می رفتید؟
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .
گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری تا دلت بخواد
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان
سکوت کرد و چیزی نگفت...
ياد و خاطره شهدا و جانبازان و آزادگان ورزمندگان بی نام و بی ادعای این سرزمین گرامی باد
یادو خاطرشان جاویدان و
نثار روح بلندشان صلوات🇮🇷🌷
#بیتفاوت_نباشیم
#امنیت_اتفاقی_نیست
هدایت شده از سیدعباس
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#بیترمزها!!
🌷درگیری تو محور عملیات عینخوش شدید شد. نشسته بودیم پشت خاکریز، آماده. بهمان مأموریت داده بودند پاتک زرهی دشمن را دفع کنیم. بیترمزها چند قدم آن طرفتر روی کپه خاکی ایستاده بودند. نگاه میکردند به استحکامات دشمن. یکیشان با دست جایی را نشان داد و تو گوش دیگری چیزی گفت. ملاقلی آمد طرفمان: «شما بیترمزها! آن بالا چه کار میکنید؟» قبل از تمام شدن حرف فرمانده، پریدند پایین. تو تمام منطقه این دو تا معروف شده بودند به «بیترمز». چهارده، پانزده سالی بیشتر نداشتند.
🌷عراقیها پاتک نمیزدند. منتظر بودیم. نگاه کردم به بیترمزها. آر.پی.جی را گذاشته بودند زمین و حرف میزدند. لبخند زدم. از وقتی آمدم گردان مالک اشتر (یا به قول بچهها، گردان ضربت) با این دو بسیجی آشنا شدم. فرمانده بهشان سخت میگفت. همیشه میگفت: «اگر جلوی این دو تا را نگیرم، کار دست خودشان میدهند.» از شدت درگیری کاسته شده بود. از طرف سنگرهای عراقی گرد و خاک بلند شد. ماشینی میآمد طرفمان. یک بیل مکانیکی بود. داد زدم: «بچهها. آر.پی.جی!» بیترمزها نبودند.
🌷آر.پی.جیشان مانده بود روی زمین. فرمانده ایستاده بود پشت سرم: «کجا؟ بچهها کجا رفتهاند؟!» ناراحت بود. ماشین داشت نزدیک میشد. وقتی آمد جلوتر، یکی داد زد: «نزنید... نزنید، بیترمزهان.» یکیشان پشت فرمان بود، آن یکی هم بالای ماشین، روی سقف. «بروید کنار! ما تصدیق پایه یک نداریم.» نگاه کردم به فرمانده خوشحالی تو چشمهاش موج میزد. یواش یواش اخمهاش رفت تو هم. از غیظ صورتش سرخ شد. مرا کنار زد، عصبانی رفت طرف بیترمزها....
منبع: کتاب "آشیان"
بنام خدا
خاطره ماشین هندوانه
.عملیات والفجر ۳ مهران تاریخ اول مهرماه ۱۳۶۲ موقع خرماپزان.با شهید محمرضا شادمان و صفرفداکار داخل یک سنگر کوچک داشتیم که فقط دور آن را سنگچین کرده بودیم ..گردان ما روی بلندی بود تازه عملیات شده بود و راننده ها موقعیت خط خودی را نمی دانستند.در ضمن چون تپه ماهور بود خاکریزنداشت
درحال نگهبانی بودم . دیدم از طرف ایران یک تویوتا ۲اف پراز هندوانه سفید ازداخل شیار که قبلا عراقیها رفت و آمد می کردندآهسته بسمت نیروهای عراقی می رود شیار خیلی گودبود دیر بهم گشته بودم ماشین و راننده و هندوانه اسیرعراقی ها شده بودند
اسلحه را انداختم کنار یک کلاه کاه و چویی عراقی بسرداشتم لباس سبز پاسداری از بس خاکی شده بود سیاه هم که بودم شبیه عداقیها بودم
از بالای شیار خودم را رها کردم یک دستم به کلاه بود مواظب بودم که پایم سُر نخورد .درحالایین رفتن بودم که ماشین ایستاد.آنها فکر کرده بودند که من عراقی هستم و در مسیر هرچی آمدند کسی جلویشان نبوده آماده اسارت..نزدیک که شدم تا صدایم رابلند کردم متوجه شدن فارسی حرف می زنم .همانجا پشت فرمان راننده با کمکش و ماشین قفل کرده بودند..خدایا اینا را چی شده .تازه فهمیدم اینها آماده اسارت شدن بودند گفتم کجا می روید ..گقتند به خط مقدم هندوانه می بریم گفتم اگر از من ردشده بودید که تودل عراقیها بودید ..برگردید .دورزدند که بروند گفتم کجا ..گفتند عقب . گفتم بایستید رفتم بالای ماشین یک هندوانه بزرگ برداشتم گفتم حالا بروید.هندوانه را زمین گذاشتم با چندتا کلوخ و سنگ های زرد پی ساختمانی .روی جاده مانع درست کردم .هندوانه را روی دوشم گذاشتم هن و هن وهن خودم را رساندم بالا شهید شادمان و آقای فداکار که منتظر بودند جاتون خالی هندوانه را محکم زدم زمین چاقو که نبود سرخسی وار چه دلی داشت ..تشنه مون هم بود ..چسبید خدا خیر مردم شهیدپرور ایران را بدهد که به جبهه ها کمک می کردند
راوی محمدعلی خواجوی
سلام علیکم شب همشهریان عزیز و گرامی
بخیر خسته و مانده نباشید
حضور اعضای محترم شورای شهر و ریاست محترم آموزش و پرورش به همراه معاونین اداره شهرستان سرخس در جمع دانش آموزان قرآنی و تیم ورزشی محله عباس آباد امشب بعد از نماز مغرب و عشاء..و اهداء جوائز توسط ریاست محترم اداره آموزش و پرورش به دانش آموزان قرآنی همچنین هدیه کتاب شهید حسن احمدی از طرف دفتر حفظ آثار ونشر ارزش های دفاع مقدس سرخس