eitaa logo
بـهـتـࢪیـن زیـنـت《حـجـاب》
970 دنبال‌کننده
10هزار عکس
4.2هزار ویدیو
177 فایل
شروط👈 @Sharayetcanal بیسیم چیمون👇 https://harfeto.timefriend.net/16622644184270 بیسیم چی📞 🌸خواهَࢪاا_خواهَࢪاا🌸 +مࢪڪز بگوشیم👂🏻 -حجاب!..🌱 حجابتونومُحڪَم‌بگیرید حتۍ،توۍفضاۍمجازۍ📱 اینجابچِه‌هابخاطِࢪِحفظِ‌چادُࢪِ ناموس‌شیعِه.. مۍزَنَن‌به‌خطِ دشمݩ
مشاهده در ایتا
دانلود
✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج‌بہ‌حق‌زینب‌ڪبࢪے‌...』 کسانی منتظر فرج هستند،که‌برای‌خداودر‌ راهِ‌خدا منتظرِ‌آن‌‌حضرت‌باشند؛ نه‌برای‌برآوردن‌حاجات‌شخصیِ‌خود. 📚 درمحضربھجت، ج۲، ص۱۸۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیه السلام از آنانی نباش که؛ وقتی مصیبتی به او میرسد، با گریه و زاری را میخواند و وقتی به میرسد، مغرورانه از خدا رو بر میگرداند. نهج‌البلاغه،حکمت۱۵۰
إلهى‌هَبْ‌لى‌کَمالَ‌الْانْقِطاعِ‌إلَیْکَ!
🔹فردا چهارشنبه مصادف با روز دحوالارض (۲۵ ذی‌القعده) است. 🔸روزی است که زمین از نقطه‌ای که کعبه بنا شده است، سر از زیر آب بیرون آورد وگسترده شد. 🔸اعمال روز دحوالارض: ۱- غسل ۲- روزه(روزه اين روز همانند روزه هفتاد سال است) ۳- دو رکعت نماز و بعد از نماز هم بگوید: لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلیِّ الْعَظيمِ سپس دعا كند و بخواند: يا مُقيلَ العَثَراتِ اَقِلْنی عَثْرَتی، يا مُجيبَ الدَّعَواتِ اَجِـبْ دَعْـوَتی، يـا سامِعَ الاَْصْواتِ اِسْمَعْ صَوْتی، وَارْحَمْنی وَتَجاوَزْ عَنْ سَيِّئاتی وَما عِنْدی، يا ذَاالْجَلالِ وَالاْكْرامِ. ۴- خواندن دعایی که شیخ طوسی توصیه نموده است: ▪️اللَّهُمَّ دَاحِیَ الْكَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ وَ صَارِفَ اللَّزْبَةِ وَ كَاشِفَ كُلِّ كُرْبَةٍ ….. (برای خواندن متن کامل دعا به مفاتیح‌الجنان مراجعه فرمایید) ۵- زیارت امام رضا علیه‌السّلام
بـهـتـࢪیـن زیـنـت《حـجـاب》
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › #رمان_دو_مدافع🕊 #پارت_35 باید وارث خوبی باشم... من
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 ‹ ﷽ › 🕊 من_ میدونم میدونم... لحظه ای نگاهم به نگاه مامان گره خورد. آن اخم های درهمش مطمئناً نشانه رضایت نبود! مامان_ میخوای بری مشهد؟ سکوت کردم. مامان_ مطمئنی من و پدرت اجازه میدیم؟ آه بالا آمده تا گلویم را با یک نفس عمیق پایین فرستادم و به ریحانه که از آن طرف خط شاهد ماجرا بود گفتم: من_ بعدا بهت زنگ میزنم ریحان. و قطع کردم. من_ الان اگه می گفتم می خوام با ارغوان و نیلوفر یه ماه برم ترکیه ام و چیزی نمی گفتی حالا که اسم مشهد ریحانه با این بحث ها اومد شدی مخالف سرسختم؟؟ و بلند شدم و به اتاقم برگشتم. سرم که در بالش نرم خنکم فرو رفت، هق هق های بی صدایم شروع شد... "خدا؟ میبینی چیکار میکنه؟ فکر می کنه اگه محدودم کنه من از تو و حجابم دست میکشم... اشتباه میکنه. اتفاقاً این محدود کردناش منو بیشتر به تو نزدیک میکنه. من حتی اگه از مادر و خواهرمم دل بکنم دیگه بیخیال تو و حجابم نمیشم. این حجاب من ابدیه. من قول دادم مدافع حجابم باشم. و مدافع حجابم میمونم" سرم را که از روی بالشت برداشتم، لحظه از دیدن فربد که دقیقا روبه روی تختم به دیوار تکیه زده و خیره نگاهم میکنه هول شدم و جیغ خفیفی کشیدم. سریع صاف یر جایم نشستم و تونیک بلندم را پایین کشیدم. من_ بی اجازه اومدی تو ؟ فربد_ بهار من از اول تا آخر یه ماه رفتم واسه یه ماموریت کاری و زود برگشتم. یعنی یه ما حواسم بهت نبود باید همه چیو به هم می ریختی؟ این چه سرو ریخیه ؟ این عقایدیه مخالف خانواده ات شدی؟ ✍به قلم بهار بانو سردار ... 🦋 ✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋