فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در طول تاریخ این سرزمین
از آریو برزن تااااا رئیسعلی و میرزا کوچک و امیرکبیر و مصدق و فاطمی و ...
همه به دست خائنای بیوطن ترسو
یا هموطنای احمقِ خود دانشمند پندار کشته شدن!
نسل بیوطنا تا ابد ادامه پیدا میکنه
البته خدا رو شکر که ما هم نسل پشت نسل محکم پای وطن ایستادیم.
✍نوید جعفرزاده
__________________
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این یه داستان کاملا واقعیه!
تا زمانی که خطر آدمای همجارشکن رو نزدیک به خودمون و خونوادهمون حس نکنیم، اعتراضی در کار نیست !
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
📌 شهادت سید روح الله عجمیان
🔹 سید روح الله متولد ۲۰ بهمن ۱۳۷۴ در کوهدشت استان لرستان است و در کرج زندگی میکرد. خانه کوچک و ساده پدر سید روحالله در کمالشهر است. او که ۲۷ سال داشت، دارای کمربند مشکی دان ۱ در رشته نینجا رنجر بود. سید روحالله برای حضور در جنگ سوریه هم ثبت نام کرده بود، اما نتوانسته بود به آنجا برود.
🔸 پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ سید روح الله که کارگر گچکار بود آماده رفتن به محل کار شد. دوستانش در بسیج خبر دادند اغتشاشگران میخواهند در کمالشهر تجمع کنند. او سریعا به محل تجمع رفت. پس از مدتی عدهای از اغتشاشگران سید روح الله را محاصره کردند.
🔺 پس از آنکه او شدیدا مجروح شد یکی پای روح الله را گرفته و پیکرش را روی زمین میکشد در حالی که زیر پیراهن او در بدنش تکه تکه شده. دیگری چاقو به دست، چند بار آن را بر بدنش فرو میبرد و دیگری به پیکر نیمه جانش لگد میزند.
♦️ بالاخره با کمک دیگر دوستان روحالله اغتشاشگران پراکنده میشوند. پیکر نیمه جانش را سوار آمبولانس میکنند. ولی سید روح الله در مسیر بیمارستان جانش را تقدیم دفاع از امنیت کشور میکند.
💠 روحالله به مزار شهدای مدافع حرم در امام زاده محمد میرود و میگوید مرا کنار اینها دفن کنید. دوستانش میخندند و میگویند حالا شهادت کجا بود؟ او دیگر حرفی نمیزند. چهار روز بعد پیکرش همان جایی که گفته بود به خاک سپرده شد.
#تقویم_تاریخ
#آبان_۱۲
#شهید_روح_الله_عجمیان
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
📌 شهادت سید روح الله عجمیان 🔹 سید روح الله متولد ۲۰ بهمن ۱۳۷۴ در کوهدشت استان لرستان است و در کرج ز
🍃شادی ارواح طیبه شهدا صلوات..🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 فاجعه در مدارس
📛 به گیرندههای خود دست نزنید! این یک برنامه خیلی عادی دانش آموزی در مدارس جمهوری اسلامی ایران (شهر تهران) است!
⭕️ فقط نمیدونم چرا تا جایی که یادم میاد تا چند سال قبل به چنین مراسماتی پارتی میگفتن و برگزار کننده اون رو به جرم اشاعه فحشا و منکرات دستگیر میکردن!
⭕️ دانش آموزی که این طور تربیت شده انتظار دارید در کوچه و خیابان چطور باشه؟ میگفتید کوچه و خیابان در اختیار ما نیست. برنامههای مدارس هم در اختیار شما نیست؟ این تشکیلات حراست و نظارت و قانون نداره؟
⭕️ اسلام عوض شده یا ما عوض شدیم؟! این جوری نسل آینده ما رو تربیت میکنید؟ اینها قراره مادران زینبی نسل آینده انقلاب اسلامی باشن؟ فاین تذهبون؟!
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
🔰 پس، جواب داده است! 😏
✍ برخی ادعا می کنند که #فیلترینگ جواب نداده و بعد، مساله اولشان شده رفع فیلترینگ!
🔹ما که می گوییم فیلترینگ باید #واقعی باشد! اما فارغ از برخی اعداد و ارقام مستند، این همه حاشیه سازی برخی اصلاح طلبان و همچنین مخالفین نظام برای رفع فیلترینگ، یعنی همین فیلترینگ #آبکشی هم تا اندازه ای نتیجه داده است
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
هدیۀ میلیاردی زنان همدانی به جبهۀ مقاومت
🔹مسئول ستاد پشتیبانی از جبهۀ مقاومت همدان: در آیین همدلی بانوان الوند با ستمدیدگان غزه و لبنان یک کیلو و ۱۵۰ گرم طلا به ارزش ۵ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان جمعآوری شده است.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 هرجا انسانیت باشد، خدا هم هست.
🔹هیچ چیزی تصادفی نیست. به خدا ایمان داشته باش و وظیفهات را انجام بده...
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پلیس راهور جان یک دختر را نجات داد
🔹یک دختر میخواست خودش را از روی پل میدان پژوهشِ همدان پایین بیندازد که ماموران پلیس راهور با حضور بهموقع مانعِ او شدند.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استادقرائتی
قرآن میگه ذوانتقام
یعنی خدا صاحب انتقامه این آیه قرآنه خدا از همه انتقام میکشه
شما که با این جلوه گری توی خیابون راه میرید دل مردم رو می برید
خانم دل رو بردی با این آرایشت ...!؟
خدا توی قرآن قول داده دل شوهر تو خواهند برد!
یه خانم دیگه خودشو نشون شوهر شما میده همینطور که دل شوهری رو بردی ، یه زن دیگه دل شوهر شما رو می برد!
اگر خدا رو قبول دارید که دارید بهتون بگم این بدحجابی و این آرایشگری و این جلوه گریمَن حَفَرَ بِئرا لِأخيهِ وَقَعَ فيها
حدیث داریم چاه برای کسی بکنی، خودت میافتی توش
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
#ختم_شبانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🤲🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 روحالله مومننسب :
🔹امروز بزرگترین ضربهای که میتوانیم به دشمن بزنیم این است که مردممان را از زمینش خارج کنیم…
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
🔰صورت زنان و دختران ایرانی دیگر اصلا دلنشین و خواستنی نیست !
❌ صورت #زنان و #دختران_ایرانی دیگر اصلا دلنشین و خواستنی نیست ! آنها سادگی و زیبایی واقعی را پشت نقاب سنگینی از مواد آرایشی و عمل زیبایی مخفی می کنند.
❗️جای تعجب دارد که زنان این کشور علیرغم آموزه های دینیشان خود را شبیه ستاره های فیلم های مستهجن آمریکایی آرایش می کنند.
اینجور صورت ها فقط در فیلم های غیر اخلاقی دیده می شود .ما در خیابان های اروپا به ندرت با چنین مواردی روبه رو می شویم!
بیش از 100هزار زن ایرانی سالانه عمل زیبایی انجام میدهند.
خرید و فروش کتاب در مقابل لوازم آرایش، بسیار ناچیز است.
لوازم آرایش آلوده به مواد سرطان زا که خود عامل اصلی سرطان سینه در زنان ایرانی شده است.
آمار سرطان سینه در زنان ایرانی بسیار بالاست. لاک ناخنها و مواد کاشت ناخنی که از عوامل خطرناک ایجاد بیماریهای خاص در زتان ایرانی شده است.. عمل جراحی بینی که آسیبهای جبران ناپذیری به مغز و سلامت زنان ایرانی میزند.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
این ژیگولا میخوان بر ما پیروز بشن؟ 😉🧐😁
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۴۹ ڪاش میشد زمان را بہ عقب برگردوند! ڪاش میشد دنیا با من مهربانتر ب
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۵۰
تا خواست حاج مهدوے چیزی بگوید ، با لحنے تند خطاب بہ راننده گفتم :
_یعنے چے آقا؟!! پولتو بگیر چرا استخاره میڪنے؟!.
وبعد پول رو، روے صندلے جلو انداختم و در مقابل نگاه سنگین فاطمہ و بهت و برافروختگے حاج مهدوے پیاده شدم.
حالا احساس بهترے داشتم.
تا حدے بدهے امروزم رو پس دادم.
🍃🌹🍃
خواستم بہ سمت ورودے اردوگاه حرڪت ڪنم ڪہ حاج مهدوے گفت:
-صبر ڪنید.
ایستادم.
مقابلم ایستاد.
ابروانش گره خورده بود و صورتش همچنان از خشم سرخ بود.
پولے ڪہ در دست داشت رو بسمتم دراز ڪرد
-ڪارتون درست نبود!!!
خودم رو بہ اون راه زدم و با غرور گفتم:
_ڪدوم ڪار؟
حساب ڪردن ڪرایه ڪار درستے نبود
گفتم:
_من اینطور فڪر نمیڪنم
گفت:
_لطفا پولتون رو بگیرید.
با لجاجت گفتم:
_حرفش رو هم نزنید.امروز بیشتر از این حرفها بدهڪارتون شدم.و تمامش رو باهاتون حساب میڪنم.
چہ جالب!! او هم دندان بہ هم میسایید.!!!
وباز هم پایین را نگاه میڪرد.
گفت:
_وقتے یڪ مرد همراهتونہ درست نیست دست بہ ڪیفتون بزنید
گفتم:
_وقتے من باعث اینهمہ گرفتاریتون شدم درست نیست ڪہ شما متضرر شید
🍃🌹🍃
او نفس عمیقے ڪشید و در حالیڪہ چشمهایش رو از ناراحتے بہ اطراف میچرخاند گفت:
_بنده حرفے از ضرر زدم؟! ڪسے امروز متضرر نشده.!!! لا اقل از نظر مالے.!!
از ڪنایہ اش لجم گرفت.
-پس قبول دارید ڪہ امروز ضرر ڪردید!!
من عادت ندارم زیر دین ڪسے باشم حاج آقا
فاطمہ میان بحثمون پرید:
_سادات عزیز ڪوتاه بیاین.حق با حاج آقاست.درستہ امروز ایشون خیلے تو زحمت افتادند ولے شما هم درست نیست اینقدر سر اینڪار خیر دست بہ نقد باشے.ایشون لطف ڪردند و این حرڪت شما لطف ایشون رو زیر سوال میبره…
من به فاطمہ نگاه نمیڪردم.
داشتم صورت زیبایے حاج مهدوے رو میدیدم ڪہ حالا با خشم زیباترهم شده بود…
حاج مهدوے هنوز هم اسڪناسهارو مقابلم گرفتہ بود.
ولے بہ یڪباره حالت صورتش تغییر ڪرد و با صداے خیلے آروم و محجوبے گفت:
_نمیدونستم شما ساداتے!
زده بودم بہ سیم آخر…
با حاضر جوابی پرسیدم:
_مثلا اگر زودتر میدونستید چیڪار میڪردید؟؟
او متحیر و میخڪوب از بے ادبے ام بہ من من افتاد و اینبارهم براے سومین بار نگاهش در نگاهم گره خورد.
بجاش پاسخ داد:
_من نمیدونم چیے شما رو ناراحت ڪرده ولے اگر خداے ناڪرده من باعث و بانے این ناراحتے هستم عذر میخوام.
بعد با ناراحتے اسڪناسها رو داخل جیبش گذاشت و گفت:
-ببخشید ڪہ نتونستم اونطور ڪہ باید برادرے کنم
و با ناراحتے بہ سمت اردوگاه رفت و از مقابل دیدگانم محو شد.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۵۱
هرچه به فردا نزدیکتر میشدم افسرده تر میشدم!
از بالای تخت نگاهی دزدکی به پایین انداختم. فاطمه بیدار بود و با چشمی گریون به گوشیش نگاه میکرد.
گوشیم رو از زیر بالش در آوردم و براش نوشتم:
_تو هم مثل من خوابت نمیبره؟
نوشت :
_نه..من هرسال شب آخر، خوابم نمیبره.
نوشتم:
_دیدمت داری گریه میکنی.اگه دوس داشتی بهم بگو بخاطر چی؟
نوشت:
_دستتو دراز کن گوشیمو بگیر و خوب به تصویر نگاه کن.حتما اسمش رو شنیدی. «شهید همت!!» من از ایشون خیلی حاجتها گرفتم.
دارم باهاش درد دل میکنم. تاحالا هرجا گیر کردم کمکم کرده.اینجا که هستم باهاش احساس نزدیکی بیشتری میکنم.حالا که دارم میرم دلم براش تنگ میشه.
🍃🌹🍃
باور کردنی نبود که فاطمه بخاطر وابستگی به یک شهید گریه کنه!!
او چقدر دنیاش با من متفاوت بود!
دستم رو دراز کردم و گوشی رو گرفتم.
عکس او رادیدم.
نگاهش چقدر نافذ بود. انگار روح داشت.
نمیدونم چرا با دیدنش حالم تغییر کرد.
دوباره چشمهام ترشد و در دلم با او نجوا کردم:
_نمیدونم اسمت چی بود..اها همت.! فاطمه میگه نذرت میکنه حاجتشو میدی. فقط با فاطمه ها اون جوری تا میکنی یا به من عسل ها هم نگاه میکنی؟؟
من اولین بارمه اومدم اینجا.
فاطمه میگفت شما به مهمون اولی ها یک عنایت ویژه ای دارید.
اگه فاطمه راست میگه بخاطر من نه، بخاطر شادی روح آقام، #دعا_کن_نجات_پیدا_کنم و مثل فاطمه پاک پاک بشم و گذشته ی سیاهم محو بشه.
خواهش میکنم دعام کن.. اونطوری نگام نکن!! میدونم چقدر بدم..
ولی #بخدا_میخوام_عوض_شم.کمکم کنید.
گوشه ی آستینم رو به دندان گرفتم تا صدای هق هقم بلند نشود.
دوباره چشم دوختم به عکس وحرف آخر رو زدم:
من عاشقم!!! عاشق یک مرد پاک.. اول دعا کن پاک شم.بعد دعاکن به عشقم برسم..
#من_دلم_یک_مرد_مومن_میخواد.
کسی که با دیدنش یاد خدا بیفتم نه یاد گناه… اگر سال بعد همین موقع من به آرزوم برسم کل کاروان رو شیرینی میدم وبرات یه ختم قرآن برمیدارم…
شما فقط قول بده یک نگاه کوچیک بهم بکنی..
گوشی رو خاموش کردم و به فاطمه دادم.
🍃🌹🍃
چقدر آروم شدم…
نفهمیدم کی خوابم برد! یکی دوساعت بعد با صدای اذان از خواب بیدارشدم.
انگار که مدتها خواب بودم. حتی کوچکترین خستگی وکسالتی نداشتم.
بلند شدم.فاطمه در تختش نبود.رفتم وضو گرفتم و به سمت نماز خانه راهی شدم. این اولین #نماز ی بود که #بااخلاص و میل خودم، رغبت خوندنشو داشتم.واین حس خوبی بهم میداد.
فاطمه تا منو دید پرسید:
_چه زود بیدارشدی! همیشه آخرین نفری بودی که میومد نماز، از بس که خابالو وتنبلی.!!
من با اشتیاق گفتم:
_با صدای اذان بیدارشدم.
🍃🌹🍃
نماز رو به جماعت خوندیم
و برای خوردن صبحانه به سمت غذاخوری رفتیم. فاطمه در راه ازم پرسید:
_خب نظرت راجع به این سفر چی بود؟؟
من با حسرت گفتم:
_کوتاه بود!!
اوگفت:
_دیدی گفتم با همه ی سختیهاش دل کندن از اینجا سخته؟! ان شالله بازم به اتفاق هم میایم
گفتم:
_ولی کل سفر یک طرف ، عکس شهید همت هم یک طرف!! باید اعتراف کنم که من فقط دیشب و با دیدن اون عکس ،شهدای اینجا رو زیارت کردم!!
فاطمه خنده ی ریزی کرد وگفت:
_خب پس سبب خیر شدم.خداروشکر.
🍃🌹🍃
بله!! توشه ی من از این سفر پنج روزه وپرچالش یک قرار با عکس«حاج همت» بود که نمیدونستم چقدر اعتقاد بهش داشتم!!
ولی وقتی از رسیدن به آرزویی نا امیدی به هر ریسمانی چنگ میزنی حتی اگر به آن ریسمان ایمان واعتقاد نداشته باشی.
روز آخر سفر بود و من در دلم اندوهی ویرانگر مستولی بود.
دل کندن از آن دیار عاشقانه کار سختی بود ولی اتفاق افتاد. برعکس زمان رفت، بازگشتمان افسرده وار و کسالت آور بود همه ی واگنهای مربوط به ما سوت و کور و یخ زده بود .
همه یا در خواب بودند یا در حال مرور خاطرات این پنج روز!! من در کنار پنجره سر به شیشه گذاشته بودم و در میان پچ پچ هم کوپه ای هام به کابوس هایی که در تهران انتظارم رو میکشید فکر میکردم و از وحشت رویارویی با آنها به خود میلرزیدم. هرچه نزدیکتر میشدیم این کابوس هولناک تر و ترسم بیشتر میشد.
میان اضطرابم دستهای فاطمه رو محکم گرفتم و با نگاهم حسم رو منتقل کردم. فاطمه با نگاهی پرسشگر ومضطرب خیره به من ماند تا دست آخر خودم چشمانم رو به سمت نمای بیرون پنجره هدایت کردم.
آهسته پرسید:
_سادات جان؟ خوبی؟
بی آنکه نگاهش کنم،با نجوا گفتم:
_نه!!…میترسم!!! از تهران و حوادثی که انتظارم رو میکشند میترسم..میترسم یادم بره چه عهدهایی بستم.
فاطمه دستهایم رو محکم با مهربانی فشارداد
-نگران چی هستی؟ #خدا هست .. #جدت هست.. #آقات هست…من هستم..
میان این اسامی یک اسم جامانده بود..زیر لب زمزمه کردم:
-او چی؟؟؟ او هم هست؟؟
فاطمه شنید..پرسید:
_از کی حرف میزنی؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۵۲
فاطمه منتظر جوابم بود.
دستپاچه گفتم:
-خب..منظورم اون دوستمه که خارجه..بنظرت اونو دوباره میبینم؟
فاطمه با مهربانی خندید و گفت :
-اره ان شاالله میببنیش.مگه نگفته بودی تلفنش روداری؟
ناخواسته یاد عاطفه افتادم وبا ناامیدی گفتم:
-نه چندسالی میشه ازش خبری ندارم .ظاهرا شماره ای که ازش داشتم هم عوض شده. من هم بهش دسترسی ندارم
فاطمه با کنجکاوی پرسید:
-اون چی؟؟ اون هم هیچ شماره ای ازت نداره؟
گفتم:
-من با تلفن کارتی باهاش تماس میگرفتم. آخه اون موقع تو ایران هرکسی تلفن همراه نداشت که یک خط مستقل داشته باشه ورومینگ نبود که..
🍃🌹🍃
فاطمه باتکان سرحرفم رو تصدیق کرد.
اگر فاطمه میفهمید من دارم ماه ها بهش دروغ میگم جه احساسی بهم پیدا میکرد؟ اگر میفهمید من رقیب عشقی او هستم چیکار میکرد؟؟
فاطمه آهی کشید.انگار یاد چیزی افتاده بود.
🍃🌹🍃
گفت:
-خیلی خوبه آدم یه رفیق قدیمی داشته باشه! یکی که وقتی یادش بیفتی دلت براش پرواز کنه.
من با سکوت به حرفهاش گوش میدادم.
با آهی عمیق ادامه داد:
-من هم دوستی صمیمی داشتم که هروقت بهش فک میکنم حالم تغییر میکنه.اون برام مثل یک خواهر بود.ولی اونم منو ترک کرد.
حس کنجکاویم تحریک شد.پرسیدم:
-ترکت کرد؟؟ کجا رفت؟
چشمان فاطمه پراز اشک شد.گفت:
-رفت به دیار باقی..رفت به بهشت
عجب! پس فاطمه دوستی صمیمی داشت که فوت کرده بود! فکر کردم که که این داغ تازه ست چون مرتب آه از ته دل میکشید و رگهای صورتش متورم شده بود. پرسیدم:
-متاسفم! چرا قبلا بهم چیزی نگفته بودی؟
میان گریه خنده ی تلخی کرد. گفت:
-از بس ضعیفم! مدتهاست سعی میکنم از حرف زدن راجع بهش فرار کنم.چون هروقت حرفشو میزنم تا چندهفته تو خودم میرم.
من حرفش رو میفهمیدم.این حس رو من هم تجربه کرده بودم. دلم میخواست بیشتر از دوستش بدونم ولی با این حرفش صلاح نبود چیزی بپرسم.
گفتم.:
-میفهمم فاطمه جان.ببخشید اگر با یادآوریش اذیت شدی…نمیدونم چه اتفاقی افتاد برا دوستت ولی امیدوارم خدابیامرزتش.
فاطمه سریع اومد تو حرفم:
-اون بر اثر یک تصادف چهارسال پیش ضربه مغزی شد و دوهفته ی بعد…
فاطمه رو با ناراحتی در آغوش گرفتم.یکی از بچه های مسجد که دوستی نزدیکی با فاطمه داشت آهی بلند کشید و رو به من گفت:
-الهام خیلی گل بود. همه از شنیدن خبر فوتش ناراحت شدند.و همه نگران وناراحت فاطمه و ..
فاطمه سرش را به طرف او چرخوند و با نگاهی تند حرف او را قطع کرد.
-اعظم جان..قبلا گفته بودم نمیخوام از اون روزها چیزی یادم بیاد.. لطفا بحث و عوض کنید.من واقعا کشش این حرفها رو ندارم.
و بعد با پشت آستینش سیل اشکهایش رو پاک کرد و از کوپه خارج شد.
چهره ی بچه ها دیدنی بود.
اعظم سرش رو پایین انداخت. هرکسی با ناراحتی چیزی میگفت.
وحیده با تأسف گفت:
-من فک میکردم باقضیه کنار اومده.
من که نمیدونستم دقیقا چه اتفاقی افتاده با تعجب پرسیدم:
-چرا اینقدر فاطمه از یاداوری اون روزها عذاب میکشه؟ مگه علت فوت دوستش فاطمه بوده؟
نگاهی معنی دار بین اعظم و وحیده رد وبدل شد. وحیده گفت:
-توچیزی میدونی؟
گفتم:
-نه.اولین باره دارم میشنوم.ولی حس میکنم باید چنین چیزی باشه.
وحیده کنارم نشست و در حالیکه سعی میکرد آهسته حرف بزند گفت:
-از همون اولش هم بنظرم تو خیلی تیز بودی.الهی بمیرم برای دل فاطمه.!! اگه لطف وبزرگی حاج مهدوی نبود معلوم نبود که الان فاطمه چه حال و روزی داشت.الهام فقط دوستش نبود.دختر عموش هم بود.فاطمه خودشو مسئول مرگ اون و بچش میدونه.آخه طفلکی حامله بود.تا جایی که من میدونم به اصرار فاطمه سوار ماشین الهام میشن که برن جایی.وبخاطر وضعیت بارداری الهام، فاطمه پشت فرمون میشینه.خلاصه نمیدونم چی میشه که …
اعظم به وحیده تشر زد
-وحیده لطفا!!شاید فاطمه راضی نباشه!
وحیده با اصرار خطاب به او گفت:
-چرا راضی نباشه؟ اون فقط دوس نداره جلوی خودش حرفی بزنیم وگرنه با عسل خیلی صمیمیه.
اعظم با ناراحتی گفت:
-حالا که باهاش راحته بزار خودش سرفرصت برای عسل تعریف میکنه. کارتو اصلا درست نیست.
🍃🌹🍃
وحیده خیلی بهش برخورد.اینو میشد از حالاتش فهمید با یک جهش روی جایگاه خودش نشست و خودش رو با کتابی که قبلا دستش بود مشغول کرد.
من یک چیزایی دستگیرم شده بود.فکر نمیکردم فاطمه ی شاد وخوش زبون این شش ماه غصه ای به این بزرگی داشته باشه و رنج بکشه.
فقط نمیتونستم هضم کنم که بزرگی و لطف حاج مهدوی در قبال او چه بوده و نگرانم میکرد. دیگه نمیتونستم بیشتر از این معطل کنم .از جا پریدم و از کوپه خارج شدم.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌟
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور...🤲
#دعای_فرج🕊
#قرار_عاشقی🦋
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🍃🥀تسلای قلب نازنین آقا
صاحب الزمان عج ،سلامتی ورفع
موانع ظهورشون اِجماعاً...صلوات:)
اللهم صل علی محمد و
آل محمد و عجل فرجهم...🌷🍃
🍃❤️ا
یاالله؛یارحمن،یارحیم؛
یامقلب القلوب؛ثبِّت قلبی
علی دینِک.....🌱.......💚🍃
اعمالقبلازخواب😴☝️🏻
🤲خدای مهربانم خودت ارام بخش دلهایمان باش در نگرانی
🤲شفا بخش جسم و روحمان باش
در بیماری
🤲 و گره گشای مشکلاتمون باش در گرفتاری
الهی آمین🤲
✨شهدا دستگیرتون✨
⚡️شبتون بخیرو در پناه خدا⚡️
التماسدعای فرج✋🏻
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ💫
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
❇️ پاک شیم از گناهانِ امروزمون...🥀
⬅️ ۷۰ مرتبه...✨️
⬅️ اَستَغفرالله رَبّی واَتوبُ اِلَیه..🕊
🍃به سوی خودت برمیگردم ..🤍
🇵🇸✌️🇮🇷سوره نصررا بخوانیم برای موفقيت رزمندگان اسلام وپیروزی جبهه ی مقاومت...🤲
🇵🇸✌️🇮🇷