فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | هدیهی فاطمه (س)
چادرِ بهشتِ روی سر فرشتههای دنیا ...
#فاطمیه_سلام_الله_علیها
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
⚖بانوی ورزشکار بروجنی مدال طلای خود را به جبهه مقاومت تقدیم کرد
زهرا رحمانی، قهرمان کاراتهکار سبک «IMA» در آسیا با حضور در روضةالشهدای شهرستان بروجن، مدال طلای آسیا و هدیۀ خود را به جبهۀ مقاومت تقدیم کرد.
این قهرمان ۱۷ساله گفته اگر مدال طلای جهانی کاراته را کسب کنم آن را نیز به مقاومت تقدیم میکنم.
#ایران_همدل
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
◇◇﴿زنــٰـــان خـــــوب..✿﴾↡↡
⇠ میـــــرٰاث دٰار عِفــــٰـافِ ؛
« فــــٰـاطمه ۜو مَـــــریـــــمۜاند»،
⇇دریغـــٰــآ کہ بـــٰــازیـــــچہ هَـــــوس شـــــونـــــد و
□و بہِ ویـــــروس گـــــنٰـــــاه ،
●●● آلـــــوده گـــَــردنـــــد.⇉
چادر به تو جلوه ای دگر خواهد داد ...
#ریحانه
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «نتیجه کار برای خدا»
👤 استاد #رائفی_پور
♥️ با امام زمانت رفیق شو اونوقت میبینی خدا چندبرابرشو بهت برمیگردونه...
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
خدایا ما این زندگی رو دوست نداریم.mp3
3.46M
🔊 صوت_مهدوی
📝 پادکست «خدایا ما این زندگی رو دوست نداریم»
👤 استاد #شجاعی
🔅 رضایت و خشنودی امام زمان رو اولویت اول زندگیمون قرار بدیم.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
جـایِ سیلی بـر رُخ مـاهت نشست
بشڪند دستی ڪه بازویت شڪست
تـا قیامت مورد لـعـن خـداست
آن ڪه راهت را میـان ...
ڪوچه بـست...
پیشاپیش،،،شهادت ام ابيها
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تسليت باد 🏴😭😔
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
محصول #اندیشه جمهوری اسلامی و غرب:
یکی،باپوشش کامل درکنارحفظ خانواده به تحصیل علم ومبارزه سیاسی_اجتماعی میپردازه ودرنهایت دست دردست همسرباموشک مستقیم اسرائیل به شهادت میرسه.
یکی هم،بااز بین بردن خانواده،به اسم مبارزه اجتماعی،آزادی رو به لجن میکشه وخودشو #برهنه میکنه!
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
دستور کار یکیه؛
سال۳۲،پهلوی که،نتونست دولت قانونیِ مصدق رو ساقط کنه،دست به دامن شعبون بی مُخها وپری قد بلنده و فواحش #شهر_نو شدو با #تحریک انگلیس و آمریکا #کودتا کرد.
امروز هم ،وقتی جلودار ایران نیستن،دست به دامن زنان برهنه شدن .
پروژه آمریکا‼️
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
.
🛑محارممردان(ممنوعیتازدواج بااینزنان)🛑
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالَاتُكُمْ وَبَنَاتُ الْأَخِ وَبَنَاتُ الْأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُم مِّن نِّسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُوا دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلَائِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلَابِكُمْ وَأَن تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا(نساء ٢٣)
1⃣ ﻣﺎﺩﺭ
2⃣ﺩﺧﺘﺮ(ﻭ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺍﻭ)؛
3⃣ﺧﻮﺍﻫﺮ(ﻭ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺍﻭ)؛
4⃣ﻋﻤّﻪ(ﻭ ﻋﻤﻪ ﻱ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ)؛
5⃣ﺧﺎﻟﻪ(ﻭ ﺧﺎﻟﻪ ﻱ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ)؛
6⃣ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭ(ﻭ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺍﻭ)؛
7⃣ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺍﻫﺮ(ﻭ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺍﻭ)؛
8⃣ﻣﺎﺩﺭ ﺭﺿﺎﻋﻲ(ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺷﻴﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ)
9⃣ﺧﻮﺍﻫﺮﺭﺿﺎﻋﻲ(ﻛﻪاﺯﻳﻚﻣﺎﺩﺭﺷﻴﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﻧﺪ)
🔟ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻤﺴﺮ(ﺑﻪ ﻣﺠﺮّﺩﺍﺟﺮﺍﻱﻋﻘﺪ ﻫﻤﺴﺮﺵ)
1⃣1⃣ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺮ(ﺑﻌﺪﺍﺯﻫﻢﺑﺴﺘﺮﻱ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮ)
2⃣1⃣ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺴﺮ؛
3⃣1⃣ﺩﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ، ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻭﺍﺣﺪ.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۷۷ فاطمه یک قطره اشک از چشمانش به ارامی سرخورد. پرسیدم: _گفتی حاج
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۷۸
_چت بود؟
مجبور بودم با زیرکی بحث رو به جای دیگری بکشم. گفتم:
_حالا که مطمئن شدم کل حرفهامو شنیدی راحت تر میتونم ازت کمک بگیرم.
🍃🌹🍃
وای بر من بخاطر اینهمه گناهان کوچیک و بزرگ! در کوزه ی هرکدوم از اتفاقات گذشته ام رو وا میکردم بوی تعفنش بلند میشد و خجالت میکشیدم.
درسته که قلبا از کارهام پشیمونم ولی بعضی از گناه ها اگه از نامه ی عملت پاک بشن از حافظه ت محو نمیشن وزشتیش تا ابد ودهر آزارت میدن.
🍃🌹🍃
ادامه دادم:
_یادته اونشب بهت گفتم کار ما تور کردن پسرهای پولدار بود؟
اف بر من که جای من، فاطمه باشرم سرش رو پایین انداخت.گفتم:
_کامران هم یکی از همون قربانیها بود. من تا قبل از سفر راهیان دودل بودم ولی اونجا تصمیم گرفتم برای همیشه دست از این بازی بردارم.حتی وقتی برگشتم هدایای گرونقیمتش رو بهش برگردوندم.
فاطمه نگاهم کرد .پرسید:
_خب؟ اونوقت به کامران گفتی که این رابطه فقط یک نقشه ی پرسود بوده؟
_نه!! جرات گفتنش رو نداشتم..ولی سربسته یک چیزایی گفتم. .
_خب؟؟
برای فاطمه کل جریان خودم و کامران، همینطور اتفاق امروز رو تعریف کردم.و منتظر واکنش او شدم.
او قبل از هرواکنشی پرسید:
_گفتی هدایای کامران رو بهش برگردوندی. سوالم اینه که مگه هدایا رو با هم دستهات قسمت نمیکردید؟
با حالتی معذبانه پاسخ دادم:
_چرا..ولی در مورد اینها فعلا باهاشون حرف نزده بودم و اصلابخاطر همین هم، غیبتم موجب ترس واضطراب نسیم ومسعود شد..
فاطمه پرسید:
_مسعود ونسیم هم شغلشون همینه؟
گفتم:
_نه! اونها هردوشون تویک شرکت کار میکنند.درآمدشون هم بد نیست.!
فاطمه چشمهاش رو درشت کرد و پرسید:
_پس چرا تو این کار هستند؟؟؟
شانه هام رو بالا انداختم و گفتم:
_نمیدونم!! شاید چون عادت کردن به دله دزدی!خب البته سود خوبی هم براشون داشت.به هوای آشنا کردن من با پسرهای مختلف یک پورسانتی از اون پسر میگرفتند و از این ورهم هرچی گیر من میومد نصفش برای اونها میشد.
فاطمه با ناباوری گفت:
_مگه تو چجوری بودی که پسرها حاضر بودن در ازای تو پور سانت به اونها بدن؟!
سرم رو باحالت تاسف تکون دادم! واقعا از گفتن واقعیت شرم داشتم! گفتم:
_ما با نقشه میرفتیم جلو.اول این پسرها رو شناسایی میکردیم و بعد من..آه خدا منو ببخشه..من دورادور ازشون دلبری میکردم و با رفتارهای اغواگرانه اونها رو جذب میکردم. از اون طرف مسعود ادای دلسوخته ها رو در میاورد و برام تبلیغ میکرد که این دختر خیلی فلانه..خیلی بصاره..همه آرزوش رو دارن ولی این دختر به هیچ کس محل نمیده. .و حرفهایی که روی گفتنشو ندارم..خلاصش این که من شده بودم وسیله ای برای عرض اندام کردن پسرهای دورو برم و واسه اینکه همشون به مسعود ثابت کنند که من هم قیمتی دارم حاضر بودند هرکاری کنند..
فاطمه با تاسف سری تکون داد و زیر لب گفت:
_تاسف باره!!! اصلا نمیتونم این عده رو درک کنم..واقعا یعنی ما تو جامعه چنین احمقهایی داریم؟! چطور میتونن به کسی که اصلا نمیشناسنشون اعتماد کنند و براش خرج کنند؟
🍃🌹🍃
من که داشتم از خجالت حرفهای فاطمه آب میشدم سکوت کردم و آهسته اشک ریختم.فاطمه با لحنی جدی گفت:
_نمیتونم بهت بگم ناراحت نباش یا گذشته ها گذشته..چون واقعا بد راهی رو واسه پول درآوردن انتخاب کردی، ولی بهت افتخار میکنم که از اون باتلاق خیلی بد ،خودت رو بیرون کشیدی..
من هنوز سرم پایین و چشمم گریون بود.
صورتم رو بالا آورد و با لبخندی گفت:
_سرت رو بالا بگیر دختر..عسل دیروز باید شرمنده باشه نه رقیه سادات امروز..اون روز تو قطارهم بهت گفتم تا خدا و جدت رو داری نگران هیچ چیز نباش!
با گریه گفتم:
_خدا ببخشه..بنده ش چی؟ من حتی نمیدونم چقدر از پول اون بیچاره ها تو زندگیم اومده تا بهشون برگردونم و نمیتونمم ازشون حلالیت بطلبم چون آدمهای درستی نیستند ممکنه بلایی سرم بیارن..تا حالاش هم اگه بخاطرزرنگیم نبود ممکن بود یک بلایی سرم بیارن و خدای نکرده عفتم زیر سوال بره!
فاطمه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و با پوزخندی گونه ام رو کشید و گفت:
_زرررنگی تو؟!!!!اشتباه نکن!حتی اگر زرنگترین آدم رو زمین هم باشی وقتی خدا پشتت نباشه بالاخره یک جا زمین میخوری..اگه تا بحال اتفاق خطرناکی برات نیفتاده نزار رو حساب زرنگیت، بزار رو حساب دعای پدر خدا بیامرزت و بزرگی خدا…دختر خدا خیلی دوستت داشته که هنوز اتفاقی برات نیفتاده!
🍃🌹🍃
حق با فاطمه بود! سرم رو لای دستانم پنهون کردم تا بیشتر از این ، زیر نگاه فاطمه نسوزم.
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۷۸ _چت بود؟ مجبور بودم با زیرکی بحث رو به جای دیگری بکشم. گفتم: _ح
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۷۹
فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد:
_میگم شما که اینقدر خوب هستی همش به من چایی و شربت میدی راه دسشویی هم نشونم میدی؟
خنده ام گرفت و بادستم به دستشویی اشاره کردم.
🍃🌹🍃
عجب شب پرماجرایی بود..
در عرض یک شب همه چیز به یکباره تغییر کرد.تاهمین دیروز فاطمه رو رقیب خودم میدونستم.. تا همین دیروز فاطمه رو خوشبخت قلمداد میکردم.. تا همین دیروز فکر میکردم تنهام!! ولی الان تازه فهمیدم چقدر کج فهم بودم!!همیشه فکر میکردم دختر باهوشی هستم ولی امشب فهمیدم هیچی نمیدونستم.!!
حاج مهدوی یکبار ازدواج کرده بود و اینقدر عاشق بود که با گذشت پنج سال هنوز هم تجدید فراش نکرده بود!!
فاطمه نامزدی وفادار داشت که با وجود مشکلات و ناراحتیها هنوز به وصال او امید داشت و وقتی از او حرف میزد چشمهایش غرق عشق و نیاز میشد.
با این تفاسیر من باید خوشحال باشم! چون دیگه نمیترسم که رقیب عشقیم دوست صمیمی و مومنم باشه. ولی خوشحال نیستم.چرا که من در رفتارهای حاج مهدوی هیچ نشانه ای از علاقه به خودم ندیدم و هرچه بیشتر میگذرد بیشتر به خودم لعنت میفرستم که کاش هیچ گاه با او آشنا نمیشدم و دلبسته اش نمیشدم.واقعیت این بود که حاج مهدوی حق من گنهکارو عاصی نبود! ولی یکی بیاد اینو به این دل وامونده اثبات کنه..چه کنم؟ با این دلی که روز به روز مجنون تر و بیتاب تر میشه چه کار کنم؟
🍃🌹🍃
#میای_نمازشب_بخونیم_به_نیت_بازشدن_گره_هامون؟؟
فاطمه با دست وصورتی خیس مقابلم ایستاده بود و با این سوال منو از افکارم پرت کرد بیرون.
آره..چقدر دلم میخواست نماز بخونم! و یک_دل_سیر گریه کنم و خدا رو التماسش بدم به بنده های خوبش.. پرسیدم:
_چطوریه؟!یادم میدی؟
دقایقی بعدکنار هم ایستادیم و قامت بستیم.
🍃🌹🍃
وقتی #تکبیره_الاحرام رو میگفتم...
با خودم فکر کردم که چه شبهایی نسیم کنارم بود و باهم مشغول چه کارهای بیهوده ونقشه های #شیطانی ای میشدیم و آخرش هم
#بدون_ذره_ای_آرامش_واقعی میخوابیدیم
ولی امشب با این #دختر_آسمانی،خونه پایگاه #ملائک شده و جای پای شیاطین از این خونه محوشده.
نماز خوندیم…
چه نمازی.!!چه شور وحالی.!!.
بدون خجالت از همدیگه گریه میکردیم و آهسته برای هم دعا میکردیم.
اون شب من #نفسهای_ملائک رو کنار گوشم حس کردم…
اونشب من #صدای_خنده_های_آقام رو شنیدم..
اونشب من ایمان داشتم که خدا #توبه ی منو #پذیرفته و حاجتم رو میده..
اون شب زیبا و معنوی با بانگ اذان صبح به پایان رسید و ما با آرامشی دلچسب درگوشه ای خوابیدیم.
🍃🌹🍃
قبل از اینکه چشمم بسته شه فاطمه با صدایی که خواب درآن موج میزد گفت:_رقیه سادات..یه قرار..
با خواب الودگی گفتم:_هوم.؟؟
_بیا قرار بزاریم هرکس حاجتش رو زودتر گرفت قول بده برای برآورده شدن حاجت اون یکی، هرشب نمازشب بخونه.قبول؟؟
چشمم سنگین خواب بود.. با آخرین باقی مونده های رمقم گفتم.:
_اوووم..قبول!
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۷۹ فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد: _میگم شما که اینقدر
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۸۰
💤خواب دیدم..... فاطمه روی سجاده در همون محرابی که دیشب قامت بسته بود نماز میخواند. ولی چادرش از جنس حــــریر بود.خانه عطر گلاب میداد.من صورت فاطمه رو نمیدیدم.و فقط داشتم از پشت سر به نماز خوندنش نگاه میکردم. وقتی سلام نمازش تمام شد سرش رو کمی به سمتم چرخوند به صورتی که اصلا نمیتونستم رخ کاملش رو ببینم.و خطاب به من با صدایی نااشنا گفت:
_دیشب من هم برات دعا کردم.به حرمت دعای آقات در حق خودم..
بعد از کمی مکث گفت:
_اون دلش پراز غصه ست..آزارش نده. اگه میخوای دعام پشت سرت باشه آزارش نده.
من از صدای نا آشنای او لرزه به جانم افتاد. با من من پرسیدم:
_اااز..کی ..حرف میزنی؟ آقام رو میگی؟!
بلند شد که بره..تسبیح رو برداشت و نزدیکم شد.او را نمیشناختم.حتی نمیتوانستم صورتش رو بخوبی ببینم.ولی با اینکه هاله ای از او پیدا بود دریافتم چقدر زیباست..هاج و واج نگاهش کردم.او تسبیح سبز رنگ رو توی مشتم گذاشت و گفت:
_برام تسبیحات حضرت زهرا بخون.دعا میکنم به حاجتت برسی
داشت میرفت که شناختمش.!!
🍃🌹🍃
از خواب پریدم..تمام صحنه های خوابم در مقابل چشمم رژه میرفت.. او الهام بود!! خدایا او در خواب من چیکار میکرد؟؟! کی رو میگفت آزار ندم؟؟ او گفت آقام براش دعا کرده؟ مگه آقام اونو میشناخته؟؟!
حتما بخاطر صحبتهای فاطمه درموردش چنین خوابی دیده بودم!این خواب هیچ معنایی نمیتونست داشته باشه!
چشمهام رو بستم و سعی کردم دوباره بخوابم ولی اینقدرفکرم پریشون بود که نمیتونستم.ساعت رو نگاه کردم.نزدیک شش بود.
🍃🌹🍃
آهسته بلند شدم و لباس پوشیدم
تا برای صبحانه نون تازه بگیرم و پذیرایی ساده ی دیشبم رو جبران کنم. فاطمه در خوابی عمیق بود و حدس زدم حالا حالاها قصد بیدار شدن ندارد.به نانوایی رفتم، نون تازه گرفتم.برای ناهار قورمه سبزی بار گذاشتم.ساعت نه بود که فاطمه بیدارشد و با تعجب به دیوار آشپزخونه تکیه زد.
_تو رو تو جنوب باید با مشت ولگد بیدار میکردیم چجوریاست که الان بیداری؟؟
خندیدم و گفتم:
_هرکاری کردم خوابم نبرد.برو دست و صورتتو بشور باهم صبحونه بخوریم.
او در حالیکه به سمت اجاق گازم میرفت گفت:
_این بوی قورمه سبزی از قابلمه ی تو بلند شده.؟؟ مخم سوت کشید دختر، اول صبحی.
گفتم:
_امیدوارم دوست داشته باشی
او کنارم نشست و گفت:
_اونی که قورمه سبزی دوست نداشته باشه حتما خیلی باید بی سلیقه باشه ولی من که ناهار نیستم!!
با اخم وتشر گفتم:
_بیخووود!! من به هوای تو درست کردم.باید ناهارتو بخوری بعد بری.
فاطمه سرش رو روی بازوهاش گذاشت و با لبخندی عمیق گفت:
_وااای رقیه سادات نمیدونی چه خواب خوبی دیدم..
با تعحب نگاهش کردم:
_تو هم خواب دیدی؟چه خوابی؟
او سرش رو بلند کرد وگفت:
_خواب و که تعریف نمیکنن..ولی از همون اولش مشخص بود تعبیرش چقدر خوبه.. چون با بوی قورمه سبزی از خواب پاشدم!
باهم خندیدیم. گفتم:
_از بس که دیشب درباره ی همه چی حرف زدیم!! منم تحت تاثیر حرفهای دیشب، خوابای عجیب غریبی دیدم.
فاطمه آهی از سر امیدواری کشید:
-ان شالله واسه هردومون خیره!
وبا این جمله بحث بسته شد.
🍃🌹🍃
حضور بابرکت و آرامش بخش فاطمه بعد از ناهار به پایان خودش نزدیک میشد.دلم نمیخواست او از کنارم بره.او هم نگرانم بود.میگفت واقعا از ته قلبش راضی نیست این خونه رو ترک کنه ولی مجبوره. میدونستم راست میگه. موقع خداحافظی با نگرانی خواهرانه ای بهم گفت:
_خواهش میکنم مراقب خودت باش. درمورد کامران هم زود تصمیم نگیر! شاید واقعا دوستت داشته باشه ولی بعید میدونم بتونه خوشبختت کنه! اون از جنس تو نیست.
حرفش رو تایید کردم وگفتم:
_شاید بهتر باشه بهش همه ی واقعیت رو بگم.
فاطمه کمی فکر کرد وگفت:
_گمون نکنم کار درستی باشه. چون هنوز از خلوص نیتش خبر نداریم.ممکنه بقول تو نقشه ای برات کشیده باشه.فعلا فقط ازشون دوری کن تا منم به طور غیرمستقیم با چندنفر مشورت کنم ببینم بهترین راه حل چیه!
او مرا که در سکوت و شرمندگی نگاهش میکردم در آغوش گرفت و با مهربانی گفت:
_توکلت به خدا باشه. خدا تو رو در آغوشش گرفته.به آغوش_خدا اطمینان کن.
قطره اشکی از گوشه ی چشمم لغزید.سرم رو از روی شانه اش بلند کردم. آهسته تکرار کردم:
_خدا منو در آغوشش گرفته
او با لبخندی چندبار به شانه ام زد و دوباره تاکید کرد:
_به آغوشش #اعتماد کن..بترسی افتادی!!
گونه ام رو بوسید و قبل از خدانگهدار گفت:
_مسجد منتظرتما..صف اول بی تو خیلی غریبه.خدانگهدار..
اشکم رو پاک کردم.
_خدانگهدار
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شیعه شدن بانوى اهل سنت از کشور انگلیس با فهمیدن نحوه شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها
❌ او بعد از شیعه شدن گفت: در مورد نحوه شهادت، به من دروغ گفته بودند.
#فاطمیه🏴
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
🔰 ستاد امر به معروف: کلینیک ترک بیحجابی در تهران افتتاح میشود
🔹کلنیک ترک بی حجابی در تهران با هدف درمان علمی و روان شناختی بی حجابی ویژه نسل نوجوان، جوان و بانوان افتتاح خواهد شد.
🔹مهری طالبی دارستانی، رئیس اداره زنان و خانواده ستاد امر به معروف استان تهران در اینباره بیان کرد: بر اساس مراجعات مکرر صورت پذیرفته به ستاد امر به معروف و نهی از منکر استان تهران از سوی خانوادهها و بانوان و دختران تهرانی مبنی بر وجود فشارهای محیطی و سایر عوامل که منجر به اجبار انتخاب پوشش خارج از حدود حجاب شرعی شده که پس از بررسیهای تخصصی و جلسات کارشناسی به عمل آمده تصمیم بر آن شد که اولین کلینیک تخصصی مشاوره و حمایت از بازگشت به حجاب با عنوان «کلینیک ترک بیحجابی» در تهران راهاندازی شود.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
از عفتت میگذری ؟🤨
خودتو کوچیک می کنی!!!!
فقط بخاطر .....😑
داریم به کجا میریم!!🤔🍃مرد_باغیرت 🍃زن_باعفت #حجاب #اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ 🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 ┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈ 「⃢🦋➺@hejab_o_efaf ┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به چه کسانی بدهکاریم..
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور...🤲
#دعای_فرج🕊
#قرار_عاشقی🦋
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🍃🥀تسلای قلب نازنین آقا
صاحب الزمان عج ،سلامتی ورفع
موانع ظهورشون اِجماعاً...صلوات:)
اللهم صل علی محمد و
آل محمد و عجل فرجهم...🌷🍃
🍃❤️ا
یاالله؛یارحمن،یارحیم؛
یامقلب القلوب؛ثبِّت قلبی
علی دینِک.....🌱.......💚🍃
enc_17258273479780079114862.mp3
3.04M
🕊
ابا صالح؛یا ابا صالح
یا ابا صالح جان..🤍
🌷
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
🕊
آقا جانیابن الحسن!!
غیر از شما هیچ کس در این عالم
ارزش عشق و انتظار ندارد ...🥀
روحی ونَفسی فِداک..💔
#اللهمعجللولیکالفرج
🌷
🍃رفع موانع فرج آقا جانمون حضرت ولی
عصر ارواحنا له الفداه اِجماعاً صلوات...🌸