2.99M
🚨📣🚨صــــــوت فـــــوووووری و مهههههم
میخوان رهبر انقلاب و بزنن؟!
بعدم ایران و ایرانی و با خاک یکسان کنند.
نزدیک قله پیروزی هستیم
مبادا بداء حاصل بشه!!!❗
باید انتقام رو فریاد بزنی
❌تا دیــر نشده⏳ با تمام توانتون منتشر کنید
#جهاد_تبیین
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حجاب اولویت نیست؟!!!!
🔹پاسخ جانانه دختران انقلاب به معاون پارلمانی دولت.....
✨بهاره_جنگروی🗣
✨دختران_انقلاب
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
مشخص شد که مشکل برخی با حجاب_اجباری نیست، با اصل_حجاب است!
✍🏻محسن انبیائی
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا میگویند چادرت را بتکان روزی ما را بفرست؟
🎤 علامه مصباح یزدی
#فاطمیه
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌زن و شوهری که غالبا تا نیمه های شب با هم دعوا میکردند
✅و توصیه مرحوم استاد_فاطمی_نیا که این غائله را از ریشه حل کرد...
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
📚 برگزاری مراسم جشن در ایام_فاطمیه
💠 سؤال: «ایام فاطمیه» چه زمانی می باشد؟ آیا در بین این ایام شرکت کردن در جشن شادی جایز است؟
✅ جواب: ایام فاطمیه، روز شهادت (13 جمادی الاول و 3 جمادی الثانی) و یکی دو روز قبل و یکی دو روز بعد آن است و شایسته است در این ایام حرمت عزاداری حضرت_زهرا سلام الله علیها حفظ شود.
#فاطمیه
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
مداحی_آنلاین_توسل_به_حضرت_زهرا_استاد_علوی_تهرانی.mp3
3.83M
توسل به حضرت زهرا(س)
حجت الاسلام👇
علوی_تهرانی🎙
سخنرانی🔊
ایام_فاطمیه🏴
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای حضرت زهرا(س) در حق شیعیان !
حجت الاسلام👇
انصاریان🎙
سخنرانی📺
ایام_فاطمیه🏴
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لا ملجا لنا الا زهرا
تنها امید ما در این دنیا
ما را رها نکن جان مولا
ای توسل همه شهیدا
چادرت پناه بی پناها
زمینه📺
جدید🔄
24 آبان 1403📅
#ایام_فاطمیه🏴
محمدرضا_طاهری🎙
حسین_طاهری🎙
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلابی كه اروپا را بیحجاب كرد!!!
♨️ فراز و فرود #پوشش_زنان_غرب در گذرگاه تاریخ!
🔰 برشی از سخنرانی حجت_الاسلام_راجی و استاد رحیمپور_ازغدی
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
⊰🔅⊱━⊰﷽⊱━⊰🔅⊱
🧕چرا_حجاب ۱
☘ هیچ باغبانی را سرزنش نمیکنند که چرا
دور باغ خود حصار پرچین کشیده
است..
هیچکس با نام آزادی دیوار خانه خود
را بر نمیدارد..
هیچ صاحب گنجی گوهر خود را در
معرض دید دیگران قرار نمیدهد..
اگر در مقابل پنجره خانه ات توری نزنی
از نیش پشه ها و مزاحمت مگس ها در
امان نخواهی بود..
وقتی راه ورود پشه ها را میبندی خود را
مصون ساخته ای نه محدود کرده باشی
مصونیت و امنیت از مهمترین نیازهای بشر و برخودار بودن از آن لذت بخش است.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
⊰🔅⊱━⊰﷽⊱━⊰🔅⊱
🧕چرا_حجاب ۲
☘یه نفر که می خواد مدافع حرم باشه و در راه خدا جهاد کنه:
باید اول اونقدر لیاقت داشته باشه که بتونه انتخاب بشه،
بعدباید دوره های سختی رو بگذرونه،
از خانواده اش دور باشه،
و در میدان جنگ در معرض شهادت ، اسارت یا مصدوم شدن باشه .
ولی هر دختر با حجابی
بدون محدودیتهای بالا مدافع حریمه
و ارزش حجاب یک زن از خون شهید بالاتره.
اصلا شهدا می رن تا این حجاب از دست نره
دشمنان ما بارها اعتراف کردند اگر حجاب رو از سر زنان ما بکشن به اهداف تمام جنگهای فرهنگی و نظامی خود رسیدن
پس دوست من
در این جنگ بزرگ
نیت کن
برای مبازره با دشمنان اسلام
حجاب می کنم قربة_الی_الله
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بغض و تحسین رهبر انقلاب از یک شعر فاطمی
◾️ زهرا (س) در آتش بود حیدر داشت میسوخت...
#التماس_دعا
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السَّلاَمُعَلَیْکِأَیَّتُهَاالصِّدِّیقَةُالشَّهِیدَةُ
◾️کلیپ استوری «یه کمی حرف بزن علی نمیره»
🎙حاج مهدی رسولی
#ایام_فاطمیه🥀
♨️پیشنهاد دانلود
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#معادله_جالب_تنظیم_حجاب_در_افراد_کشف_حجاب_کننده
✅توانمند سازی امر به معروف و نهی از منکر حجاب
✅روش محیط سازی
دوستان گرامی سلام ،،
خداقوت به همگی عزیزان،،
لطف کنید به نیت شفای یک مادرکه تو کماست و سه تا بچه ۳ساله و۷ساله و۱۴ ساله داره و همش بی قراری میکنن دعا کنید😔😔
این دعا رو از امشب تا فردا ظهر هر میزانی در توان دارید قرائت کنید و براش دعا کنید((يا مَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفاَّء))
تعداد ختم رو به آیدی زیر بفرستید 👇
@Merciful1
با فرستادن این پیام در کنار هزاران پیام دیگر برای دوستانتان در حق فرزندان این مادر خوبی کنید،،
شاید دعای دیگران در حقش مستجاب شد😔😔
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور...🤲
#دعای_فرج🕊
#قرار_عاشقی🦋
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
🍃🥀تسلای قلب نازنین آقا
صاحب الزمان عج ،سلامتی ورفع
موانع ظهورشون اِجماعاً...صلوات:)
اللهم صل علی محمد و
آل محمد و عجل فرجهم...🌷🍃
🍃❤️ا
یاالله؛یارحمن،یارحیم؛
یامقلب القلوب؛ثبِّت قلبی
علی دینِک.....🌱.......💚🍃
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۹۲ مسعود اینها رو از کجا میدونست؟ یعنی منو تعقیب میکرد در این مدت؟خ
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۹۳
فاطمه روز به روز زیباتر میشد. و به قول معروف، زیر پوست سفیدش آب جمع شده بود. پیدا بود که او از زندگیش رضایت داره.
قرار بود بعد از ماه مبارک جشن عروسی بگیرند و همش با هول و ولایی شیرین از کارهایی که هنوز انجام نشده صحبت میکرد و نگرانی هاش از تهیه ی مسکن و لباس عروسی بزرگترین دل مشغولیهای این روزهاش بود!!
و من آرزو میکردم کاش من هم دغدغههای او را داشتم.او دیگر حال منو نمیپرسید.. یعنی مجال پرسیدن نداشت.. چون بخاطر دیدارهای محدود، کلی حرف ناگفته برای هم داشتیم.و اغلب من ساکت بودم و او حرف میزد یا فقط درباره ی او حرف میزدیم. شاید او گمان میکرد حال و روز من خوب است و با رفتن کامران پبدا کردن کار دیگر مشکلی تهدیدم نمیکند!
🍃🌹🍃
حاج مهدوی از پشت میکروفون سخنرانی میکرد.از گناه میگفت و درهای باز توبه...
ناگهان میان جملاتش حرفهایی زد که احساسم میگفت که مخطابش منم!
میگفت:
_ایمان وهر عمل خیری باید برای شخص خدا باشه.. اینکه ما بخاطر جلب توجه یکی مسجد بریم..نماز بخونیم..روزه بگیریم که مثلا فلانی از این کار ما خوشش بیاید این ارزشی نداره! پس فردا بخاطر یکی دیگه عکس همون کارها رو میکنی! خداوند در آیهی ۳۱سوره ال عمران میفرمایند بگو اگر خدا رو دوست دارید از من اطاعت کنید تا خدا هم شما رو دوست بدارد وگناهانتان رو ببخشد.این یعنی اینکه وقتی هدف رسیدن به محبوب باشه تو انگیزه داری.باید خدارو دوست داشته باشی، درکش کنی تا گوش به اوامرش باشی.وگرنه اگر حب چیزهای دیگه در دلت باشه به ذات اقدس الهی نمیرسی...
شاید بقول فاطمه من حساس شده بودم.
شاید او منظورش به من نبود.ولی به فکر فرو رفتم.واقعا من جزو کدوم دسته بودم؟آیا من بخاطر حب به خدا توبه کرده بودم یا حاج مهدوی؟؟
🍃🌹🍃
بعد از اون سخنرانی در شبهای قدر تمام دعای من این بود: خدایا فقط و فقط حب خودت رو در دلم بنداز..و منو از گزند مصایب و مشکلات نجاتم بده..ومهر این روحانی رو از دلم بیرون کن و بجای او مردی پاک ومومن رو روزی من کن که با دیدنش حب تو در دلم زنده بشه و به او تکیه بزنم و روزگار تنهایی و بی پناهیم سر برسه..
بله من از خدا دیگر حاج مهدوی رو نمیخواستم. چون او خیلی پاک و مقدس بود و من اصلا لیاقت او را نداشتم.اگرچه این دعا خیلی برام کشنده وجان فرسا بود ولی باید واقعیت رو میپذیرفتم.. عشق حاج مهدوی، یک عشق محال بود و من میخواستم هدفم خدا باشه نه حاج مهدوی…
🍃🌹🍃
بعد از مراسم با فاطمه کنار ورودی مسجد مشغول خداحافظی بودیم که چشمم افتاد به کامران و مسعود.آنها در حالیکه ظرف غذای هیئت در دستشون بود به ماشین کامران تکیه زده بودند.با وحشت به فاطمه گفتم:
_فاااطمه..اونجا رو ببین…
فاطمه به اون سمت نگاه کرد ولی اونها رو نشناخت.گفتم
_کامران ومسعود اونجان…
فاطمه با تعجب نگاهشون کرد و پرسید:
_تو بهشون آدرس دادی؟؟
من که در حال سکته بودم گفتم:
_نه چی میگی تو آخه؟
_پس اینجا چیکار میکنند؟از کجا میدونستن تو اینجایی؟
من با استرس گفتم:
_نمیدونم..اونها مدتیه تعقیبم میکنند.. بالاخره این مسعود ونسیم زهرشون و ریختن..
فاطمه بی خبر از همه جا پرسید
_از چی حرف میزنی؟
من چشم از اون دو بر نمیداشتم.گفتم:
_یه اتفاقهایی افتاده که تو ازشون بیخبری.
_خب چرا؟؟
_چون..هیچ وقت فرصت گفتنش پیش نیومد.
_حالا میخوای چیکار کنی؟ اینها برای تو واستادن که ببیننت؟؟
ذهنم مشوش بود.قطعا اونها از ایستادن دراون نقطه هدفی داشتند.چون اگر قصدشون تعقیب من بود بصورت نامحسوس در اتومبیل کامران مینشستند. دلم نمیخواست اونها منو ببینند .رو به فاطمه با التماس گفتم.
_میشه برام با یک تاکسی تلفنی تماس بگیری و بگی اینجا بیاد؟قبل از اینکه اونها منو ببینند باید برم.
فاطمه زنگ زد به حامد گفت:
_عجله کن حامد جان..دیره..
و بعد خطاب به من گفت:
_مگه من مردم که تو با آژانس بری.ما میرسونیمت.
من با جدیت دعوت او را رد کردم ولی مرغ فاطمه هم یک پا داشت.من در عقب ماشین انها نشستم و بی آنکه کامران و مسعود متوجه حضورم شوند به خانه بازگشتم. این لطف فاطمه خیلی ارزشمند بود.تا سحر زمان کمی باقی مانده بود و آنها اگر خیلی زود هم به منزل میرسیدند باز بی سحری میماندند. خیلی اصرار کردم که بالا بیایند و با من سحری بخورند. فاطمه تمایل داشت ولی حامد معذب بود.بناچار با اصرار فراوان گفتم صبر کنند تا من برگردم.سریع داخل خونه رفتم و در ظرفی زیبا وتمیز کل محتوی غذای سحرم رو خالی کردم و با یک سینی پایین رفتم .اونها با دیدن من با شرم وخجالت میخندیدند ولی چاره ای نداشتند. به آنها گفتم فقط اینطوری خودم رو از زیر بار شرمندگیشون بیرون میارم. واگه قبول نکنند سحر مهمان من باشند دلم میشکند.
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرجهم🌟
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۹۳ فاطمه روز به روز زیباتر میشد. و به قول معروف، زیر پوست سفیدش آب ج
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۹۴
غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم:
_من دارم میرم بالا شما راحت باشید.ولی کاش منزل من رو قابل میدونستید.. اینطوری خیلی شرمنده شدم.
فاطمه با خنده گفت:
_ما باید شرمنده باشیم که تو رو تو زحمت انداختیم سید خدا.
🍃🌹🍃
از آنها جدا شدم تا راحت در ماشین سحری بخورند و خودم با شوقی مضاعف به خانه برگشتم وبایک لیوان شیر وخرما سحری خوردم.
فاطمه زنگ آیفون رو زد.ظرف غذا رو میخواست برگردونه. اومدبالا.گفت:
_رقیه سادات تو در آشپزی محشری..باید قول بدی راز لوبیاپلوی خوشمزه ت رو بهم بگی!
سینی رو ازش گرفتم:
_نوش جونت..ببخشید کم بود
_عالی بود.اینا رو ول کن..اومدم بالا به بهانه ی سینی که بهت بگم اصلا نگران نباش.اونا هیچ غلطی نمیتونن بکنن.البته شاید هم ما داریم شلوغش میکنیم و اونها از اومدنشون به مسجد قصد دیگری داشتند.
با تمسخر گفتم:
_ارهههه… مثلا اومده بودن توبه کنند.. اون هم تو همین مسجد..آخه هیچ مسجدی تو تهران وجود نداره!!!
فاطمه هم با لحن من ادامه داد:
_ارههه دیگه..ان شالله که هدایت شدند والان از رستگاران هستند خدا رو چه دیدی؟!
خندیدیم.او از ته دل..من از سر جبر!!! میان خنده با عجله گفت:
_من زود برم دیر شد.دستت درد نکنه بابت غذا.فردا بهت زنگ میزنم برام تعریف کنی من نبودم چه خبر بوده..
وبا بوسه ای رفت.
🍃🌹🍃
بازهم من ماندم و آغوش خدایی که وعده داده
در این شبها سرنوشت رو میشود از سر نوشت! بلند شدم قلم وکاغذ برداشتم و کنار سجاده ام بعد از نماز حاجت، برای خدا حرفها و حاجتهام رو نوشتم.بعد درنامه ای خطاب به حاج مهدوی از خودم دفاع کردم....وبا هربار خواندنش اشک ریختم....
🍃🌹
✍سلام دختری از دل تاریکی به مردی از جنس نور!!..خیالتان راحت! این یک نامه ی عاشقانه نیست.نامهی ملتمسانه هم نخواهد بود. این فقط درد دل دختری تیره روز است که قرار بود همیشه پاک زندگی کند..پاک بماند..اما سرنوشت برایش اینگونه نخواست.حاج آقای مهدوی..روزی که شما را دیدم به واسطه ی نور شما دل از تاریکی کندم و عاشق روشنایی شدم! از آن روز نزدیک به یکسال میگذرد و من الان در نور هستم! شما فرمودید کسی که بواسطهی دیگری از تاریکی رهانیده شود و به نور پناه ببرد وقتی از آنکس ناامید شود دوباره به سمت تاریکی میرود. خواستم بهتون بگم که ابدا اینگونه نیست لااقل درمورد من اینگونه نیست. من قریب به چند ماه است که از منشا نوری که زمینه ساز هدایت من شد ناامیدم و او از من با انزجار فرار میکند..اما ''من هنوز در نورم"من میدانم که دختری مثل من که گذشته اش تاریک وسیاهه لیاقت مردی از جنس نور را ندارد ولی حق دارد که عاشق نور باشد. چون عمرش رو در تاریکی گذرانده و نور به او امید و شور زندگی میدهد...من زیر امواج این نور ریشه کردم..سبز شدم..شکوفه دادم…و حالا دارم روز بهروز بلندتر و سبزتر میشم. خیلی حرفها شنیدم..خیلی طعنهها خوردم.. ولی من امیدم به انوار مطلق خدایی بود که روزی نوری رو سر راهم قرار داد تا با دیدن انوارش یادم بیفتد چقدر از تاریکی بیزارم.
به من میگن تو تاریکی..تو سیاهی لیاقت رسیدن به نور رو نداری شاید آنها راست بگن.کسی که مدتهاست مرد خدا بوده و از گناهان بری حقش نیست که مزدش دخترکی ناپاک و غافل از خدا باشد!همانگونه که خداوند در آیه ی ۲۶ سوره نور فرمودند:مردان پاک برای زنهای پاک و زنهای ناپاک برای مردان ناپاک...وقتی این آیه رو خواندم
ادامه👇👇
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۹۴ غذای داخل ظرف برای دونفر بود. گفتم: _من دارم میرم بالا شما راحت ب
👆ادامه قسمت ۹۴ #رهایی_ازشب👇
وقتی این آیه رو خواندم،دل از وصال بریدم ولی بعد اسم خود سوره امیدوارم کرد!!خداوند خودش فرموده که توابین رو دوست دارد و به آنها وعده ی آمرزش داده.من مدتهاست که کار خودم رو به خدا وا گذاشتم. اگر عالم و آدم جمع شوند و بگویند تو لیاقت یک مرد مومن رو نداری چون روزگاری، از غافلین بودی خدا وعدهاش رو فراموش نمیکند.من از خداوند مردی مومن واز جنس نور خواستم و قطعا او به وعده اش عمل میکند. حتی اگر مردم بگویند عادلانه نیست ..من چنگ زدم به ریسمان نور الهی.و مطمئنم که این ریسمان مرا به جایی خواهد رساند که آنهایی که مرا مورد استهزا قرار دادند آرزوی رسیدنش را دارند.دیگر برای من مهم نیست که حاج مهدوی ها چرا نگاه سرد به من میاندازند. برایم اهمیتی ندارد که حاج مهدوی منو قابل نگاه کردن نمیداند.من به خدایی امید بستم که در عین ناباوری راه درست رو مقابلم گذاشت ومنو هدایتم کرد. در سخنرانیاخیرتون فرمودید حب خدا باید در دل بنده باشه نه حب غیر او..من میگم حب بنده های مومن خدا هم حب خدارو در دل آدم زنده میکنه.من از حب شما و خانوم بخشی حب خدا رو لمس کردم. و خدارو قسم میدهم به حب خودش، که این محبت رو از من نگیرد....حاج آقای مهدوی، من نمیدونم شما چرا مرا از مسجد و بسیج اون ناحیه دور کردید؟ شاید من هم اگرجای شما بودم همین کار رو میکردم.من یک دختر گنهکار بودم که بین خوبان جایگاهی نداشتم ولی هرگز موفق نخواهید شد مرا از مسجد کوچکی که در دلم از مهر خدا ساختم بیرونم کنید...خواستم بگویم ممنون که به من فهماندید هیچ عشقی بالاتر از عشق معبود نیست.چون تنها این عشق است که یک معامله ی دوسر سوده.!!.به امید رستگاری همه ی دخترانی چون من و توفیق روز افزون برای شما
✍با استعانت از مادرم زهرا
🍃🌹🍃
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🧕🏻حجاب و عفاف🧕🏻
👆ادامه قسمت ۹۴ #رهایی_ازشب👇 وقتی این آیه رو خواندم،دل از وصال بریدم ولی بعد اسم خود سوره امیدوارم
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۹۵
با نوشتن نامه کلی سبک شدم.با خودم فکر کردم چقدر خوب میشود اگر این نامه رو به دست حاج مهدوی برسانم.رو به آسمون گفتم:خدایا بازم میگم ریش و قیچی دست خودت…اگر صلاح میدونی شرایطش رو جور کن تا از خودم پیش حاج مهدوی دفاع کنم.
🍃🌹🍃
میان دردلهام با خدا خوابم برد.
💤الهام با همان چادر در جایی شبیه امام زاده نشسته بود و نماز میخواند.به طرفش رفتم. بالبخند به صورتش نگاه کردم. او اخم مادرانه ای کرد و با گله گفت:
_چرا برام تسبیحات رو نخوندی؟
گفتم _یادم رفت..
و شرمنده سرم رو پایین انداختم.خندید.
_حاجت روابشی سادات عزیز…
🍃🌹🍃
طنین صداش در گوشم پیچید..
حتی در بیداری.انگار هنوز کنارم بود. روی سجاده نشستم. تسبیح رو برداشتم و در جا براش تسبیحات حضرت فاطمه رو فرستادم.از آنروز به بعدهرشب براش تسبیحات میفرستادم و بعد میخوابیدم! روزها یکی بعد از دیگری به سرعت سپری میشدند و من حضور مسعود و کامران کنار مسجد برام سوال برانگیز بود. همه ی این مسایل دست به دست هم داد تا از مسجد اون محل فاصله بگیرم و سراغ اون محله نرم.
🍃🌹🍃
جمعه ظهر بود.
طبق معمول بعد از اذان سجاده پهن کرده بودم تا نماز بخوانم که ناگهان در زدند. قلبم از حرکت ایستاد. این حالتی بود که بعد از هر صدای ضربه ای که به در خانه ام میخورد بهم دست میداد چون همیشه کسی که پشت در بود برای آزار من حاضر میشد. با چادر نماز به سمت در رفتم .خانوم همسایه که درطبقه ی سوم ساکن بود با یک ظرف غذا پشت در ایستاده بود.
در رو با اضطراب باز کردم.او سلام گرمی کرد و در حالیکه به داخل خونه نگاه می انداخت گفت:
_مزاحم که نیستم؟
با لبخندی دوستانه گفتم:
_اختیار دارید مراحمید.
_نماز میخوندید؟؟
گفتم:_هنوز قامت نبستم.بفرمایید داخل!
او در کمال تعجب کفشش رو در آورد و داخل اومد.در تمام این سالها این اولین باری بود که همسایه ام وارد خونم میشد.ظرف غذا رو روی اوپن گذاشت و گفت:
_مثلا همسایه ایم ولی از هم خبر نداریم یک کم آش ترخینه درست کرده بودم گفتم بیام هم یه سر ببینمتون، هم اینکه از آشم بخورید.
در دلم گفتم:عجب!!منم باور کردم!اصلا من وشما با هم صنمی داریم زن؟! حرف اصلیتو بگو. ولی بجاش گفتم:
_لطف کردید.خیلی خوش آمدین.بابت آش هم ممنون.
او یک کم از این در و اون در حرف زد و بالاخره با ظرافت تمام بحث رو به منطقه ی دلخواهش کشوند وگفت:
_راستش چند وقت پیش از خونتون سروصدا و داد وقال شنیدم..خیلی نگرانت شدم گفتم بیام بالا ببینم چه خبرشده بعد گفتم به من چه…یعنی حقیقتش ترسیدم…
با تعجب پرسیدم:
_چه ترسی؟! اصلا ترس برای چی؟من که سروصدایی ندارم!
او با ناراحتی مکثی کرد وگفت:
_چی بگم..من خودمم گیج شدم! از یه طرف همسایه ها میگن شما …ولش کن.ولش کن..
بلند شد وبه سمتم اومد.:
_اومدم اینجا بگم حلالم کن! بخدا همش فکرم پیشته.هی تو خیابون و کوچه میبینمت اینقدر گلی.. اینقدر خانومی میمونم چی بگم..
پرسیدم:
_چرا گیج شدی؟ خیلی راحت بگو همسایه ها درمورد من چی میگن؟
او نگاهش رو پایین انداخت وبعد قاطعانه گفت:
_درست نیست بگم.همین قدر که اومدم و دیدم سجاده ت پهنه خیالم راحت شد.مردم حرف مفت زیاد میزنند. حلالم کن تو رو خدا…خوب من میرم نمازتو بخونی.خیلی سریع درو باز کرد و با عذرخواهی پایین رفت.
🍃🌹🍃
در سرم دردی خفیف پیچید!
دیگه تو این ساختمون زندگی کردن برام سخت شده بود.باید دنبال یک جای جدید میگشتم. دلم از دنیا گرفته بود. چفیه رو برداشتم و توی سجاده م گذاشتمش. با دیدنش یک دل سیر گریه کردم و بعد نمازم رو اقامه کردم.یادم افتاد که دیشب برای الهام تسبیحات نفرستادم. بدهیم رو پاس کردم و در دلم با او درددل کردم... الهام..گفتی برام دعا میکنی! من هرچی دعا میکنم بدتر میشه.دارم کم میارم عرصه به هم تنگ شده.تو رو به صاحب این تسبیحات برام دعا کن.
این روزها بدترین روزهای زندگی من پس از توبه بود!!! وقتی خوب نگاه میکنم تمام زندگی من بدترین بود.. چه پس از توبه چه قبل از توبه!!! خدایا کی بهار رو به زندگی من دعوت میکنی؟مراقبم باش! مبادا کم بیارم!
🍃🌹🍃
چند وقتی گذشت..
فاطمه بخاطر پاره ای از مشکلاتش عروسیش عقب افتاده بود و التماس دعا داشت تا قبل از مهر عروسی بگیره. ومن برای برآورده شدن حاجتش نماز شب میخوندم! یک روز بهم زنگ زد که مشکلشون حل شده و تا دو هفته ی آینده میره سر خونه و زندگیش. این اتفاق برای من خیلی ارزشمند بود.چون گمان میکردم خداوند دعای منو نسبت به بهترین دوستم مستجاب کرده.اما برعکس آسودگی خاطر فاطمه،این اواخر دلم گواهی بد می داد و دایم منتظر یک حادثه ی بد بودم.هر روز صدقه می انداختم و از خانه خارج میشدم. تا اینکه یک روز آن اتفاقی که منتظرش بودم افتاد....
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
اعمالقبلازخواب😴☝️🏻
🤲خدای مهربانم خودت ارام بخش دلهایمان باش در نگرانی
🤲شفا بخش جسم و روحمان باش
در بیماری
🤲 و گره گشای مشکلاتمون باش در گرفتاری
الهی آمین🤲
✨شهدا دستگیرتون✨
⚡️شبتون بخیرو در پناه خدا⚡️
التماسدعای فرج✋🏻
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ💫
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸