12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟦 طریق توسل به حضرت ام البنین(سلام الله علیها)
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
💗 خدا دوست دارد، فرشتهای -که شما باشی- در جامعه اینگونه باشد:
🌷۱) با ناز و کرشمه صحبت نکند: «فَلَا تَخضَعنَ بِٱلقَولِ فَيَطمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلبِهِ مَرَض»
🌷۲) با حیا گام بردارد: «تَمشِي عَلَى ٱستِحيَآءٖ»
🌷۳) نگاه حرام نکند: «يَغضُضنَ مِن أَبصَٰرِهِنَّ»
🌷۴) چادر خود را باز نگذارد و جلوی آن را بگیرد: «يُدنِينَ عَلَيهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّ»
🌿 بانو جان! خدا دوستت دارد...
میخواهد وسیله هوسرانی بیشرمها نشوی، اذیت نشوی...
بلکه پیشرفت کنی و به کمال حقیقیات برسی.
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
🌷رسول خدا صلی الله علیه وآله:
با زنان به نیکی رفتار کنید
📚نهج النصاحه
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
یکی از ام البنین های انقلاب جهانی اسلام
▫️قم حرم حضرت معصومه سلام الله، صحن امام رضا علیه السلام، حجره ای که مدفن پروین اعتصامی است یکی از #ام_البنین های انقلاب جهانی اسلام دفن است که اگر مشرف شدید زیارت این بانوی غریب را از دست ندهید.
- خانم فخرالسادات طباطبایی که اصالتاً ایرانی است اما به اقتضای حضور پدر بزرگوارش که از فقهاست در عراق متولد شده است. همسرش سید حسن قبانچی هم اصالت ایرانی داشته. در جریان مبارزه با حزب بعث عراق، چهار فرزند، همسر، برادر و داماد او به شهادت می رسند. این زن صبور و قهرمان هم مدتی در زندان عراق بود که بعد از این کشور اخراج شد و به قم آمد و پس از رحلتش در این حجره از حرم مطهر به خاک سپرده شد.
● حجتالاسلام مشتاقینیا
ـــ ـ ـ ـــ ـ
۞ حوزهقمـ
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
نمازهایتراعاشقانهبخوان♥️
حتےاگرخستهاےیاحوصلهندارے🌾
تڪرارهیچچیزجزنمازدرایندنیاقشنگنیست✨
#شهید_مصطفی_چمران
#کلام_شهدا
#نماز_ستون_دین
#نماز_اول__وقت
*تقرب به وسيله نماز*
☘️امام كاظم (علیه السلام) :
افضل ما يتقرب به العبد الي الله بعد المعرفة به ، الصلوة
✅بهترين چيزي كه بنده بعد از شناخت خدا به وسيله آن به درگاه الهي تقرب
پيدا مي كند، *نماز* است .
( تحت العقول ، ص ۴۵۵ )
#نمازاول_وقت
التماس_دعای_فرج
الهم_صل_علی_محمدوال_محمدوعجل_فرجهم
اللهم_عجل_الولیک_الفرج
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظهی قفل کردن مرقد حضرت زینب (سلاماللهعلیها)
و بی تابی شیعیان
ما برای باز موندن این حرم خونها دادیم💔
😭😭😭💔💔💔
😭😭😭🤲🏻آقا جان تو رو به اضطرار زینب (سلاماللهعلیها)آقا بیا آقا بیا😭😭😭🤲🏻
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
#ازدواج
#دختران
#دانشگاه
▪️روند نابودی جمعیت ایران با دانشگاه رفتن دخترها
▫️دختر چهار سال میره دانشگاه
توقع و خواستههاش بالا میره
زمان تحصیل هم که خواستگار قبول نمیکنه
چون در حال شکافتن هستهی اتم در دانشگاهه و نیاز به تمرکز داره
بعد دیگه خواستگار زیر فوقلیسانس و دکتری قبول نمیکنه
بعد پسره اگه بخواد فوقلیسانس بگیره و سربازی هم بره، کم کم ۲۶ سالش شده
حالا باید بره دنبال کار
۵,۶ سال کار کنه تا بتونه به یه حداقل برسه
حالا دختره تو این فاصله بیکار نمیمونه که، میره ارشدش رو هم میگیره
اگه یه کار هم پیدا کنه که دیگه تمام
چند سالی با کار سرگرم میشه
حالا یه دختر داریم که ۲۷,۸ سالش شده
شاد و خوشحاله
سرکار میره
احتمالا ماشین خریده
فوق لیسانس داره
و دیگه الان به کمتر از پادشاه ورامین راضی نیست!
و یه پسر ۳۲ ساله داریم که احتمالا ۶,۷ سال زندگیش تو دانشگاه تباه شده و هستهی اتم رو نتونسته بشکافه تو دانشگاه
با بدبختی رفته سربازی
چند سالی درگیر کار بوده تا خودش رو پیدا کنه
تازه به زور ماشین یا موتور خریده
نمیتونه سرویس طلا بخره
نمیتونه چند صد میلیون پول عروسی بده
و کت و شلوار دامادیش رو هم به زور میخره
البته که افسرده هم هست و میلی به تشکیل خانواده نداره، چون خودش رو در یک رقابت کاملا نابرابر میبینه
این پسر هیچوقت به اون دختر با اون توقعات نخواهد رسید
دختر در توهم اینکه بالاخره یه کسی شده برا خودش دونه دونه خواستگارها رو رد میکنه و کمکم وارد ۳۰ سالگی میشه
انتخابها محدود میشه
کمتر پسری رغبت میکنه با یک خانم ۳۲,۳۳ ساله ازدواج کنه
و این چرخهی باطل برای جوونهامون تکرار میشه
⚠️افزایش سن ازدواج
ایجاد توقعات فضایی و افزایش آمار طلاق
پیری جمعیت
بحران جمعیت
بحران اقتصادی ناشی از پیری جمعیت
تنها گوشهای از نتایج اتخاذ سیاستهای غلط توسط دولتها و پذیرفتن فرهنگهای غلط توسط مردم ماست؛ چوب رو خوردیم بدم خوردیم، جاش هم کبود شده ولی فعلا داغیم دردش رو نمیفهمیم😵💫
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
اینمتنخیلےزیباست:
رفتمسوپرمارکتےدیدم
بالاےدرمغازهنوشتھ
"اینمغازهمجهزبہدوربینمداربستہمےباشد."
موقعحسابکردننگاهےبھسقفوگوشہو
کنارانداختمولےهیچاثرےازدوربینندیدم.
گفتم:ایندوربینمداربستھراکجانصبکردیدهاید
اشارهبہقاببالاےسرشکردکھدیدمکلمه
"خدا"نوشتھشدهوگفت:
اینبهتریندوربینمداربستھ
جهاناستونوشتھمنهمبراے
یادآورےبھخودمومردممےباشدکھبدانیم
همیشھیکنفراعمالمارازیرنظرداردواو
خداونداست.
تلنگرانه | خدا
݁₊ ⊹ . ݁˖ . ݁⋆.˚✮✨✮˚.⋆. ݁₊ ⊹ . ݁˖ . ݁
#حجاب
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━✼🍃🌹🍃✼━┅┉┈
1_2590205253.mp3
4.43M
ام البنین ای مادر به حضرت سقا
جانشین حضرت زهرا(س)
ام الشهدای عاشورا
زمینه🔊
علی_پورکاوه🎙
وفات_حضرت_ام_البنین(س)🏴
حجاب و عفاف🧕🏻
لحظهی قفل کردن مرقد حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و بی تابی شیعیان ما برای باز موندن این حرم خونها د
😭😭😭😭خدایا خودت کاری کن ما رو تاب تحمل این صحنه ها نیست 💔
لعنه الله علی قوم الظالمین🤲🤲
حجاب و عفاف🧕🏻
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۱۷۵ @hejab_o_efaf با تعجب پرسیدم: _یعنی اون دوتا رو پلیس گرفت؟ او آه
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۷۶
@hejab_o_efaf
با حسرت گفتم:
_حاج کمیل من فکر میکردم میتونم نسیم رو کمک کنم فکر میکردم شاید او هم مثل من شانسی برای هدایت داشته باشه.
حاج کمیل سری با تاسف تکون داد: _واقعیت اینکه که همه در دنیا #هدایت نمیشن.بعضی مورد #لطف_پروردگار قرار میگیرند و بعضی نه!البته این به این معنی نیست که خداوند نمیخواد اون یک عده رو هدایت کنه بلکه اونها خودشون در درونشون یک چیزی رو کم دارند.و اون هم انسانیته!
پرسیدم:
_حاج کمیل پس شما چطور به من اعتماد کردید؟
خندید وگفت:
_دختر خوب بالاخره مشخصه کی اهل حرف راسته کی نیست.کی دوست داره آدم باشه کی نه!نباید هرکسی رو به سرعت باور کرد.کسی با پیشینه ی نسیم که لاقیدی و بی اخلاقی رو سرمنشأ زندگیش کرده بعیده دنبال هدایت باشه.شما نباید بهش اعتماد میکردید. من چندبار به طور غیر مستقیم بهتون گفتم ولی متاسفانه..
حرفش رو قطع کردم:
_کاش بهم مستقیم میگفتید.
او آهی کشید:
_نمیشد.بعضی چیزها رو باید خود فرد درک کنه اگه من بهتون میگفتم همیشه با اون عذاب وجدان و حسرت که مبادا نسیم هدایت میشد ومن کمکش نکردم رو به رو میشدید.از طرفی من زیاد این دختر رو نمیشناختم.فکر میکردم حتما در ایشون چیزی دیدید که من بی اطلاعم. البته گمونم من هم کوتاهی کردم.باید به نصیحت پدرم گوش میکردم.
لبخند تلخی زد:
_در حیرتم از این دنیا که هرچه جلوتر میری میبینی کم تر میدونی و بیشتر اشتباه میکنی!
حاج کمیل پرسید:
_ببینم راسته که شما خودت بازوت رو به این روز انداختی
نگاهی به بازوم انداختم و لبخند رضایت آمیزی به لب آوردم!
تو دلم گفتم:این همون بازویی بود که دست نامحرم بهش خورد.شاید فقط خون پاکش میکرد!گفتم:
_اگه این تنها راه بود برای جلوگیری از دست درازی اون نامرد حاضر بودم خودمو شرحه شرحه کنم.
خندید! از همون خنده ها که دیوانه م میکنه ریز و محجوب! من هم از خنده اش خنده م گرفت!میون خنده گفتم:
_حاج کمیل من معنی معجزه رو فهمیدم! معجزه یعنی یقین قلبی به اینکه خدا قادر مطلقه و میتونه همه کاری برات انجام بده.من امروز با همین یقین نجات پیدا کردم.دعا کنید این یقین ذره ای ازش کم نشه!
او پیشونیم رو بوسید.
_الهی امین!
زیر لب خدا روشکر کردم ونفس راحتی کشیدم.یاد این آیه افتادم( و یدالله فوق ایدیهم..)حاج کمیل بلند شد و برام آبمیوه ریخت و با عشق بهم خورانید!
چند وقتی بود که آرامش نداشتم.حالا چقدر آروم بودم.انگار یک بار سنگین از رو دوشم برداشته شده بود..دوباره اون صدای خوش یمن و زیبا در درونم بهم نوید داد:دیگه در آرامش هستی! خدا تو رو از ایستگاههای تاریک و خطرناک پروازت داده و از حالا میفتی تو مسیر جاده های سبز و روشن!چشمهام رو بستم و در زیر نوازشهای حاج کمیل با خدا حرف زدم و شکرش گفتم.
🍃🌹💞🍃🌹💞🍃🌹💞🍃🌹
تا اذان مغرب یک ساعتی زمان باقی بود.
پیاده روی و دنبال« آقا مهدی» دویدن حسابی خسته ام کرده بود.این ماههای آخر بارداری واقعا سنگین شده بودم.وارد میدان قدیمی شدم و چشمم افتاد به اون نیمکت همیشگی!
رو کردم به آقا مهدی و گفتم:
_مامان بریم اونجا بشینیم که هم من یک خستگی در کنم هم شما
آقا مهدی با زبان کودکانه گفت:
_نه مامانی من میخوام با فواره هابازی کنم و دستم ورها کرد وبه سمت حوض میدون دوید.
دختری هفده هجده ساله روی نیمکت نشسته بود و با صورتی پکر و بغض آلود سرش گرم گوشیش بود. تا منو دید خودش رو کنار کشید و با احترام گفت:
_بفرمایید بنشینید.
لبخندی دوستانه به صورتش زدم و کنارش نشستم.چقدر چهره ی معصوم و دوست داشتنی ای داشت.دوست داشتم باهاش هم کلام شم.گفتم:
_عجب هوا گرم شده.!
او به سمتم چرخید و به زور لبخند غمگینی به لب آورد و گفت:_بله.
گفتم:
_اوووف! البته من چون باردارم هستم دیگه گرما خیلی اذیتم میکنه..
🍃🌹🍃
او انگار حوصله ی حرف زدن نداشت. دستش رو زیر چونه ش گذاشت و با چهره ای غمگین به گلدسته های مسجد نگاه کرد.👈یاد خودم افتادم که شش سال پیش با حالی خراب روی این نیمکت مینشستم و به گذشته ام فکر میکردم.
هر از گاهی چشمم به آقا مهدی میفتاد که با دوپای کودکانه ش در کنار حوض می دوید و میخندید!
دوباره صورت دختر جوان رو نگاه کردم که با نوک انگشش اشک گوشه ی چشمش رو پاک کرد.نمیدونستم مشکلش چی بود؟ نمیدونستم دلش از کجا پر بود ولی واقعا دلم براش سوخت.از ته دلم براش طلب خیر و آرامش کردم.او خبر نداشت که من در سکوت، دارم براش آهسته دعا میکنم.کسی چه میدونه؟ شاید شش سال پیش هم یک رهگذر با دیدن اشک من روی این نیمکت برام دعای خیر کرد و الان از تاریکی گذر کردم.
آقا مهدی به طرفم دوید.
_مامانی من تشنه مه.از همین آب حوض بخورم؟
گفتم:_نه نه مامان. .اینکارو نکنی ها.اون اب کثیفه.
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
@hejab_o_efaf