eitaa logo
حجاب و عفاف
42.8هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ اے مـ🌙ـاه در آسمان بہ دنبال توایم ما بے خبر از جهان بہ دنبال توایم از مسجد سهلہ دور هستیم ولے در مسجد جمڪران بہ دنبال توایم سلام آرام جانم مهدی صاحب زمانم 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
ولایت فقیه یعنی تا امام زمانت به کوفه نیامده مســـلم، ولی امر مسلمین است🤞🏽 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
.•🌿❛ °خیلـے ها مـے پرسن:  °"ڪے گفته ° محجبه ها فرشته‌اند؟!🧐 °امیرالمومنینـ♥️ ° علـے علیه السلام :💎 (◄ همانا عفیف و پاکدامنـــ، فرشته‌اےازفرشته‌هاست🥰) 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" قربون کبوترات . . . " پر پر شد کبوتر حرمت . . .💔 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تو نمیدونی داری با بی‌حجابیت چیکار‌ می‌کنی؟ 🔰 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهه نودیها برای امام زمان عج سنگ تمام گذاشتند ...بقیه نسلها کجان !؟ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
✨💛 یا حسین (ع)، در کربلا نبودم تا برای یاری امامم، کاری حسینی بکنم ...🥺🖤 ای شهیدان! در جنگ نبودم تا پا به پای شما جان فدا کنم ...🥺🍃 اما... حالا هستم🙂💚 تا با چادرم، کاری زینبی بکنم!😌🦋 می‌دانم که یزیدیان زمان و از قبیل صدام ها چشم به چادرم دوخته اند ...❌ و من پرچم دار خواهم بود! در این آشفته بازار حراج و ، سربلند بیرون خواهم آمد😌🤲🏻 (:🤝🖇❤️ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست وهفتم 🌷لباس طلبگی برازندش بود ابهت خاصی بهش میداد ارام و با وقار قدم برمی داشت وقتی که مقابلم ایستاد سرش رو پایین انداخت و آهسته گفت: سلام ، شما اینجا چی کار می کنید؟ 🌴محو هیبتش شده بودم تمام تلاشم برای فراموش کردنش بی فایده بود گفتم:_علیک سلام بنظرتون مردم برای چی میان؟ منم اومدم زیارت . _پس چرا بی خبر اومدید؟ همه رو نگران کردید مادرتون با من تماس گرفت احتمال میداد بیایید اینجا.! 🌻 چون تو حال و هوای خودم بودم یادم رفت خبر بدم گوشیش که زنگ خورد منم فاصله ای گرفتم و به ماشین تکیه دادم. گوشی رو به سمتم گرفت : مادرتون می خواد با شماحرف بزنه. 🌸 حالا چه جوابی میدادم؟ صداش خیلی گرفته بود: ماشین رو برداشتی و بی خبر رفتی نمیگی دق می کنم! موبایلت هم که خاموشه چند تا مسکن خوردم تا این درد لعنتی اروم بشه. _ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم یکدفعه به سرم زد، دارم برمی گردم تا چند ساعت دیگه میرسم. 🌾_ این وقت شب خطرناکه به سید هم سپردم، میری خونشون!. دیگه این یکی رو نمی تونستم هضم کنم _مامان حالت خوبه؟! سید همونیه که ازش بدتون میاد! بعد میگی برم خونشون!!. _اینا چه ربطی به هم داره؟ من فقط نمی خوام شب راه بیوفتی چون تا برسی از استرس مُردَم!. _دور از جون ، باشه هر چی تو بگی صبح میام.... 🌹قبل از سوار شدن به ماشین گفتم: _راستش من یه عذرخواهی به شما بدهکارم. _برای چی؟ _اون روز که تماس گرفتم خیلی بد حرف زدم. بی انصافی کردم. شما همه تلاشتون رو کردید اما انگار قسمت نبود. 🌺_احتیاجی به عذرخواهی نیست من ازتون دلخور نیستم. تلاشی که به نتیجه نرسه هیچ فایده ای نداره کلی با پدرتون حرف زدم حتی شرکتش هم رفتم. نمی دونم چرا از من خوشش نمیاد. پیش شما هم شرمنده شدم نتونستم خودم رو ثابت کنم. 🍂با بغض گفتم:_ من قبولتون دارم ، پس دیگه احساس شرمندگی نکنید. خدا صلاح ما رو بهتر میدونه دیگه جای گلگی نیست!.......برق تحسین رو تو چشماش دیدم... 🌱تا زنگ در رو زد لیلا سراسیمه  اومد بیرون. منو در آغوش کشید. گفتم:_امروز حسابی همه رو نگران کردم. دستم رو به گرمی فشرد و با لبخند گفت:پس باید تنبیه بشی! 🌼سید صداش کرد_جانم داداش؟ ساک ورزشیم رو از اتاق بیار میرم خونه عمو سعید. شاید فردا با هم رفتیم باشگاه!. 🍀بیچاره رو از خواب و خوراک انداختم:_منم بی موقع مزاحم شدم._این چه حرفیه شما مراحمید!😍. در رو که بست لیلا با شیطنت گفت: خوب عروس ما چطوره؟ از خجالت سرم رو پایین انداختم!...... ادامه دارد.... 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت بیست و هشتم 🌸با صدای لیلا به خودم اومدم  نگاهی بهم انداخت و گفت:_چرا اینقدر تو خودتی؟ از دفعه قبلی که دیدمت لاغرتر شدی. 🍃بغض سنگینی گلوم رو فشرد ولی لبخندی چاشنی چهره ام کردم نمی خواستم از خودم ضعف نشون بدم اما اشکام لوم داد کوه غروری که سعی در حفظش داشتم از بین رفت! خودش هم به گریه افتاد_اون از حال و روز محسن، اینم از تو.حالا هم با رفتنش....! 🌻بقیه حرفش رو خورد رنگش پرید دستمو رو شقیقه هام گذاشتم که ضرب گونه میزد. احساس می کردم خونه دور سرم می چرخه این بغض لعنتی هم رهام نمی کرد با همون حال گفتم:_پس بالاخره رفتنی شد امیدوارم بتونه همه چیز رو فراموش کنه. 🌺خواست چیزی بگه اما منصرف شد_من ناراحت نیستم فقط یکم شوکه شدم سید از اول هم موندنی نبود، تمام تلاشش رو کرد تا رضایت خانواده ام رو جلب کنه نباید دلخور میشدم به حرمت پدرم پا رو دلش گذاشت. این برام با ارزشه... 🌾تا خود صبح پلک رو هم نذاشتم یعنی بدون خداحافظی میرفت؟ البته اینطوری برای من بهتر بود چون هیچ وقت از خداحافظی خوشم نمی اومد این همه بی تابی و بی قراریم بی مورد بود باید تسلیم خواسته خدا می شدم حتما قسمت هم نبودیم و شاید حکمتی داشت که من از درکش عاجز بودم ولی ته دلم خوشحال بودم که خدا همچین عشق پاکی نصیبم کرد دلبسته مردی شدم که پر از خوبی و مهربونی بود غیرتش قبول نمی کرد حرم حضرت زینب تو خطر باشه همین عشق باعث شد راه درست رو پیدا کنم و نوری تو قلبم ایجاد شد که همه تاریکی ها رو از بین برد... 🌴بعد از نماز صبح یاداشتی برای لیلا گذاشتم و اومدم بیرون. همیشه فکر می کردم اگه یه روزی این خبر رو بشنوم حتما می میرم اما حالا زنده بودم ! باد خنک به صورتم خورد و روحم رو جلا داد خدا رو شکر کردم بابت صبر و طاقتی که بهم داد.. 🍀مامانم رو مبل خوابش برده بود از درد زیاد هم دستمال به سرش بسته بود نمی دونم چطور شد که یهو بیدار شد از قرمزی چشماش می شد حدس زد که مثل من تا صبح بیدار بوده کنارش نشستم دستمو گرفت و 🍂گفت:_همش تقصیر من و باباته با خودخواهیمون نابودت کردیم ، دیشب کلی فکر کردم بعدش از خدا خواستم اگه صحیح و سلامت برگردی دیگه با این ازدواج مخالفت نکنم، با اینکه سید وصله ما نیست اما قبول دارم مرد زندگیه و صاف و صادقه. 🌱اشک چشمام رو پاک کردم و با دلخوری بلند شدم _خیلی دیر به این نتیجه رسیدی فایده ای نداره. به قدری خسته بودم که توان ایستادن نداشتم _چرا؟ مگه چی شده؟ 🌼بدون اینکه به عقب برگردم گفتم:_سید میره سوریه می خواد مدافع حرم بشه شاید هم هیچ وقت برنگرده😔. از سکوتش متوجه شدم که حیرت کرده!...... 🌹عاشق ترینم من کجا و حضرت زینب؟ حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من😔 ادامه دارد... 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
30.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 نکاتی درباره علل بی‌حجابی 🎤 استاد حجه الاسلام مختاری 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ ♥️✨امام علی (ع) فرمودند : ✍🏻 در آخر الزمان که بدترین دوران است ؛ جمعی از زنان پوشیده اند در حالیکه برهنه اند ( لباس دارند اما آنقدر نازک و کوتاه است که گویی هنوز برهنه اند..) ✍🏻 و از خانه با آرایش بیرون می‌آیند، اینها از دین خارج شده اند ، و در فتنه ها وارد شده اند و به سوی شهوات میل دارند .. ✍🏻 و به سوی لذات خوارکننده شتاب میکنند و حرام ها را حلال می‌دانند و (اگر توبه نکنند ) در دوزخ به عذاب ابدی گرفتار می‌شوند .. 📚وسائل‌الشعیه ج14ص19 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
گاهی یک نگاه حرام.... 😓😞 🕊🌱 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 *السَّلامُ علَیکَ یا صاحِبَ العَصرِ والزَّمان* 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 آقا بیا بخاطر یاران ظهور کن ما را از این هوای سراسیمه دور کن درد فراغ روی تو ما را ز غصه کشت چشم انتظار عاشق خود را صبور کن ............................................... 🔸اجرای سرود *سلام فرمانده* 🔸 آموزشگاه امام رضاعلیه السلام 🔸دماوند 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
دلبرے‌برگزیدھ‌ام‌کہ‌مپرس!😭❤️
حجاب و عفاف
دلبرے‌برگزیدھ‌ام‌کہ‌مپرس!😭❤️
-توتنهاکسی‌هستی‌که‌همیشه‌ودرهمه‌حال به‌آدماحسِ‌کافی‌بودن‌القامیکنے؛ آقای‌امام حسین♥️:)! 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
حجاب و عفاف
‹بسـم‌اللّٰـه‌الرحمـن‌الرحیـم..!"› #سه‌دقیقه‌درقیامت🤍-! #پارت۱۸ ±با‌نامحرم خوب آن ايام را به خاط
‹بسـم‌اللّٰـه‌الرحمـن‌الرحیـم..!"› 🤍-! ۱۹ ±باغ‌بهشـت همينطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام باغ سوخت و تبديل به خاكستر شد! اين فاميل ما، بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه ميكرد. من از اين ماجرا شگفتزده شدم. باتعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت؟! او هم گفت: پسرم، همه اينها از بلايي است كه پسرم بر سر من ميآورد. او نميگذارد ثواب خيرات اين زمين وقف شده به من برسد.اين بنده خدا با حسرت اين جمالت را تكرار ميكرد. بعد پرسيدم:حالا چه ميشود؟ چه كار بايد بكنيد؟ گفت: مدتي طول ميكشد تا دوباره با ثواب خيرات، باغ من آبادشود، به شرطي كه پسرم نابودش نكند. من در جريان ماجراي او و زمين وقفي و پسرناخلفش بودم، براي همين بحث را ادامه ندادم...آنجا ميتوانستيم به هركجا كه ميخواهيم سر بزنيم، يعني همين كه اراده ميكرديم، بدون لحظه‌اي درنگ، به مقصد ميرسيديم! پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهيد شده بود. يك لحظه دوست داشتم جايگاهش را ببينم. بلافاصله وارد باغ بسيار زيبايي شدم. مشكلي كه در بيان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در اين‌دنياست. يعني نميدانيم زيبايي‌هاي آنجا را چگونه توصيف كنيم؟! كسي كه تا كنون شمال ايران و دريا و سرسبزي جنگل‌ها را نديده و هيچ تصوير و فيلمي از آنجا مشاهده نكرده، هرچه برايش بگوييم، نميتواند تصور درستي در ذهن خود ايجاد كند.حكايت ما با بقيه مردم همينگونه است. اما بايد طوري بگويم كه بتواند به ذهن نزديك باشد.من وارد باغ بزرگي شدم كه انتهاي آن مشخص نبود. از روي چمن‌هايي عبور ميكردم كه بسيار نرم و زيبا بودند. بوي عطر گل‌هاي مختلف مشام انسان را نوازش ميداد. درختان آنجا،همه نوع ميوهاي را در خود داشتند. ميوه‌هايي زيبا و درخشان.من بر روي چمن‌ها دراز كشيدم. گويي يك تخت نرم و راحت و شبيه پر قو بود. بوي عطرهمه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صداي شرشر آب رودخانه به گوش مي‌رسيد. اصلا نميشود آنجا را توصيف كرد. به بالای سرم نگاه كردم. درختان ميوه و يك درخت نخل پر از خرما را ديدم. با خودم گفتم: خرماي اينجا چه مزهاي دارد؟يكباره ديدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند كردم و يكي از خرماها را چيدم و داخل دهان گذاشتم. نميتوانم شيريني آن خرما را با چيزي در اين دنيا مثال بزنم.در اينجا اگر چيزي خيلي شيرين باشد، باعث دلزدگي ميشود. اما آن خرما نميدانيد چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم. ديدم چمن‌ها به حالت قبل برگشت. به سمت رودخانه رفتم. در دنيا كنار رودخانه‌ها، زمين گل‌آلود است و بايدمراقب باشيم تا پاي ما كثيف نشود.اما همين كه به كنار رودخانه رسيدم، ديدم اطراف رودخانه مانند بلور زيباست! به آب نگاه كردم،آنقدر زلال بود كه تا انتهاي رود مشخص بود. دوست داشتم داخل آب بپرم.اما با خودم گفتم: بهتر است سريعتر به سمت قصر پسر عمه ام بروم.ناگفته نماند. آن طرف رود، يك قصر زيباي سفيد و بزرگ نمايان بود. نميدانم چطور توصيف كنم. با تمام قصرهاي دنيا متفاوت بود. چيزي شبيه قصرهاي يخي كه در كارتون‌هاي بچگي ميديديم، تمام ديوارهاي قصر نوراني بود. ميخواستم به دنبال پلي براي عبور از رودخانه باشم، اما متوجه شدم، اگر بخواهم ميتوانم از روي آب عبور كنم! از روي آب گذشتم و مبهوت قصر زيباي پسر عمه ام شدم.وقتي با او صحبت ميكردم، ميگفت: ما در اينجا در همسايگي اهل بيت :هستيم. ما ميتوانيم به ملاقات امامان برويم و اين يكي از نعمت‌هاي بزرگ بهشت برزخي است. حتي ميتوانيم به ملاقات دوستان شهيد و شهداي محل و دوستان و بستگان خود برويم. ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
💢همیشہ‌آیہ‌ۍوَجَعَلْنـٰا...را زمزمہ‌مۍکرد ‌گفتم:آقـٰاابراهیـم‌این‌آیہ‌براۍمحـٰافظت درمقـٰابل‌دشـمنہ‌،اینجـٰاکہ‌دشمن‌نیست نگاه‌ معنـٰادارۍڪردوگفت:دشمنۍ بزرگترازشیطآن‌هـم‌وجـوددآره؟..! 🌷¦⇠ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
هرزمان (عج) رازمزمه‌کند همزمان‌ (عج)‌ دست‌های‌‌‌‌‌مبارکشان‌‌‌‌‌رابه سوی‌آسمان‌بلندمیکنندو‌برای‌آن‌جوان‌ میفرمایند؛ چه‌خوش‌سعادتندکسانی‌که‌حداقل‌روزی یک‌بار را زمزمه می‌کنند؛)♥️🌱! "بخونیم‌‌‌‌‌باهم " 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا