eitaa logo
حجاب و عفاف
42.7هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🌺🍂🍃
شاید چادر، تو دست و پامون باشه....

ولی
شخصیتمون زیر دست و پا نیست.... 
درسته که اهل رفاقت حرام نیستیم....
ولی
تو دوستی سالم رفیقیم..... 
درسته اهل خودنمایی نیستیم....
ولی

به چشم خدا میایم.... 
درسته آرایش نداریم....
ولی

آرامش داریم
🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌼 🍃 🔸
حجاب
اگرچه مانند دیگر قوانین محدودیت هایی دارد ولی مغایر آزادی نیست.

🔻بلکه جامعه بشری را از بردگی مد ومدسازان، هوا وهوس های نفسانی و انحرافات جنسی رها می کند و به ازادی فکر و روانی کمک می کند.

شهید استاد مطهری🌺
 🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313
              ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄     
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃حجاب زمانی زیباست که با عجین شده باشد. 🍂 حیا که نداشته باشی چادر سیاه هم محجبه ات نمیکند. ✋️حضورمان درفضای مجازی بی فایده است اگر ندانیم دشمن حیائمان را نشانه گرفته است 🔥 به من محجبه نمیگویدچادرت را بردار چون میداند اواین کار رانخواهم کرد. 🙆میگویدعکست را درمعرض دید نامحرم قرار بده. 👫 میگویدشوخی وصحبت بانامحرم دراین فضا اشکالی ندارد. 🙈 میگوید با نازو ادا صحبت کردن درپست ها ونظرها بی اشکال است. 😎 میگویددلبری ازپسرهای مذهبی درفضای مجازی اشکالی ندارد. ❌ میگوید توعکسی که میخواهی را بگذار. ❌ طوری که دوست داری صحبت کن. ❌ بیخیالِ حیا وعفتت. ✍️ واینطور میشودکه کم کم شاهدکم شدن حیائمان میشویم... و امان ازروزی که حیا برود... تقوا_در_دنیای_مجازی دلبری_نکنیم 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
••🍃•• ↫•| پروفایل ↫•|‌ دخترانه #کانال_حجاب_و_عفاف🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🔥
بعضی ﺩﺧﺘﺮﺍﺭﻭ ﺗﻮ ﺧﻴﺎﺑﻮﻥ ﻣﻴﺒﻴﻨﻢ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺸﻮﻥ ﻣﻴﺴﻮﺯ

ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﻫﺎ ﺩﻟﺸﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﺩ ﺑﺎﺯﻡ ﺁﺭﺍﻳﺶ ﻛﻨﻨﺎااااا 
ﻭﻟﻲ ﺻﻮﺭﺗﺸﻮﻥ جا نداره...❌❗️

؟!
..!
؟/:
🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
ღـ
مُدافِعِ حَریمِ حَیا|•😍•|
. 
. 
بانُو جاטּ...
ایـטּ را بِداטּ، ق
تُـ♥️ڪہ با وَقار راهـ🚶🏻‍♀️ میرَوے... 
. 
باد ڪِہ چادُرَت را پَریشانـ🌬 مےڪُنَد
و تُو دَستـ🙌🏻 هایَت را
 نَذرِ مُرَتَب ڪَردَنَـ،😻،ـش مے ڪُنے...
. 
خُدا آنـ☝🏻 بالا قَدح قَدح 
غُرور مے فُروشَد به فِرِشتگانَشـ😇...
. 
ڪِہ اینـ🙇🏻‍♀️ بود 
بَندِه اے ڪِہ گُفتَم سِجدِه اَشـ🌸 ڪنید...
. 
اَشرَف مَخلُوقاتَم را بِنگَریـ👀ـد 
ڪِہ چِہ عاشِقانِہ بَرایَم بَنـ>📿<ـدِگے مےڪُند..

🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
مدیریت خانواده به سبک مادری که صاحب ۵ فرزند است
 
🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••مادر‌شهید:
••خواب‌دیدم‌زینب‌بغل‌یک‌گهواره‌نشسته‌و
••یه‌بچه‌خوشگل‌داخلش‌بود‌گفتم‌تو‌بهشت
••شوهر‌کردی‌‌.و‌بچه‌دار‌شدی؟گفت‌نه‌مامان
••این‌بچه‌اصغرِ‌امام‌حسینه.بچه‌اهل‌بیته‌
••آنها‌به‌جلسه‌رفتند‌و‌من‌از‌بچه‌شان‌نگهداری
••میکنم(:
🌙


اللهم عجل لولیک الفر
ج:) 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فاصله بیــن....
 مشکـــل و حــل آن
 یــک زانـو
       زدن اســـت،،،،
 امـــا نه در بــرابـر
 مشــکـل!!!
 بلکــه در برابــرخـــدا....⭐️
‌‌
🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
در روز قیامت درباره ی دخترت ازتو سوال خواهدشد...

🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313
       ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄    
sound.tebyan.net_۲۰۲۲_۰۵_۲۲_۱۳_۰۳_۲۵_۰۳۸.mp3
390.5K
اینها هم نامحرمند!

قطعه طنز و آموزنده درباره موضوع «حجاب گزینشی؛ نامحرم گزینشی!» از سخنان «استاد محسن قرائتی»


🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوچکترین سرباز آقا 😍 سلام فرمانده 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.محمدمتین عزیزی کلاس اول از خرم آباد 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
حجاب و عفاف
🌹🌹#سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت:سی وچهارم 🌺صدای زنگ تلفن تو خونه پیچید زود کفش ها
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت سی و پنجم 🌸نگاهی به ساعت مچی دستم انداختم انگار زمان به کندی پیش می رفت یا شاید هم برای من دیر می گذشت، از استرس زیاد رنگ و روم  پریده بود اصلا نمی تونستم به خودم مسلط باشم. موبایل رو از کیفم درآوردم و شمارش رو گرفتم تا بوق خورد قطع شد!! 🌺 از دور ماشینی رو دیدم که وارد کوچه شد جلوتر رفتم یک لحظه احساس کردم محسن برام دست تکون داد! اما لیلا پشت فرمون بود نگاهش رنگ نگرانی گرفت، لبخند کمرنگی زدم و بدون هیچ حرفی سوار ماشین شدم... ❄سرم رو به شیشه تکیه داده بودم بارون شدیدی می اومد. با انگشتم روی شیشه بخار گرفته قلب کوچیک کشیدم، این مسیر برام آشنا بود انگار قبلا اومده بودم. بغض داشت خفم می کرد طاقت نیوردم و گفتم:_بالاخره نگفتی چی شده کجا داریم میریم؟!. 🌷ماشین رو کنار خیابان نگه داشت نیم نگاهی به من انداخت و با صدایی که سعی می کرد عادی جلوش بده گفت:_محسن برگشته!!. خشکم زد! دهانم از حیرت باز موند دلم می خواست یک بار دیگه جملش رو تکرار کنه از خوشحالی داشتم بال در می آوردم 🌾یکدفعه بلند زد زیر گریه!! با بهت نگاهش کردم سر در گم شده بودم  برای چی گریه می کرد؟!.، چند دقیقه ای گذشت یکم آرومتر شد بینیش رو بالا کشید و اشکاش رو پاک کرد_من یه عذرخواهی بهت بدهکارم! حتی اگه نبخشی هم حق داری! 🌹تمام این مدت از محسن خبر داشتیم می دونستیم که مجروح شده، نمیخوام کارم رو توجیه کنم ولی خودش نخواست به تو چیزی بگیم.... از بیمارستان که مرخص شد رفتیم خونه داییم.... 🍃دیگه چیزی نمی شنیدم دنیا رو سرم خراب شد، از عصبانیت دندونم رو بهم فشردم و با ناراحتی گفتم: _چطور دلت اومد مخفی کنی! مگه ندیدی جلوی چشمات ذره ذره آب شدم، فکر نمی کردم اینقدر بی احساس باشی ! 🍂دیگه نمی تونستم نفس بکشم فضای ماشین حالم رو بد می کرد سریع پیاده شدم اشکام با قطره های بارون یکی شده بود جلوی اولین تاکسی رو گرفتم  باید باهاش حرف میزدم....... ادامه دارد.... 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت : سی و ششم ؛ قسمت پایانی 🌸با صدای راننده که گفت رسیدیم به خودم اومدم کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم نگاهی به اطراف انداختم یاد اون شب افتادم که بخاطر نذری اومده بودیم چقدر زود گذشت. 🌺 به کوچه که رسیدم پاهام قفل شد قدرت حرکت نداشتم نمی دونستم چطوری با محسن روبرو بشم با چیزهایی که شنیدم ته دلم خالی شده بود یعنی قبولم می کرد؟ شاید نظرش نسبت به من عوض شده بود 🌾هنوز دستم رو زنگ نرفته بود که در باز شد ، هول شدم و عقب تر رفتم. فاطمه خانم هم دست کمی از من نداشت چند لحظه ای نگام کرد. صدام می لرزید چشمام پر از اشک شد. _ شما دیگه چرا؟ مثل مادرم بودید چرا دلتون به حال من نسوخت؟ 🌴با شرمندگی سرش رو پایین انداخت و گفت: _حلالم کن می خواستم بهت بگم ولی محسن مانعم شد. _الان کجاست؟ می خوام ببینمش. از در فاصله گرفت به اتاقی که پنجرش سمت حیاط بود اشاره کرد. وارد حیاط شدم و سراسیمه از پله ها بالا رفتم ولی با حرفی که زد میخکوب شدم! 🍂_پسرم هر دو چشمش رو از دست داده ، میگه نمی خواد تو رو اسیرخودش کنه، کنار کشید تا به زندگیت برسی! 🍀زانوهام سست شد محسنم نابینا شده بود؟یعنی دیگه نمی تونست جایی رو ببینه؟!. روی همون پله نشستم قلبم چنان تیر کشید که دستم رو قفسه سینم مشت شد. 🌷با لکنت گفتم:_من..که..می..می تونم... ببینمش... اونم.. یک دل..سیر. دستم رو به نرده تکیه دادم و به سختی بلند شدم تمام بدنم سنگین شده بود هر قدمی که بر می داشتم انگار ساعت ها طول می کشید تو همین چند دقیقه به اندازه چند سال پیر شدم... 🌻دستگیره رو چرخوندم در که باز شد بالاخره دیدمش. به نماز ایستاده بود وقتی یک دستش رو برای قنوت بالا برد تازه فهمیدم دست دیگش حرکت نمی کنه! ❤به سجده که رسید کنارش نشستم چفیه ای که دور گردنش بود رو به صورتم کشیدم صدای گریم بلند شد. 🍃شونه هاش می لرزید چه خلوت خوبی با خدا داشت که البته من بهم زدم. نمی دونم چقدر گذشت ولی دلم آروم گرفته بود. ⭐نمازش رو که تموم کرد  با لحنی که سعی می کرد سرد باشه گفت:_عمرت رو پای من تلف نکن برو سراغ زندگیت. مطمئن باش دلخور نمیشم تو لیاقت خوشبخت شدن رو داری. ❤🌷_زندگیم تویی کجا برم؟ به خیال خودت می خوای در حقم فداکاری کنی؟ اجازه نمیدم جای من تصمیم بگیری وقتی انتخابت کردم یعنی هدفت رو هم قبول کردم. 🌹چون راهی که رفتی برای من هم مهم و با ارزش بود. هیچی عوض نشده، تو همون محسنی منم همون گلاره یک درصد هم به احساسمون شک نکن. _خواهش می کنم برو. اینجا نمون! از ترحم خوشم نمیاد. می تونم از پس زندگیم بربیام. بغض سختی گلوم رو می فشرد چند ساعتی می گذشت ولی دیگه هیچ کلمه ای بینمون رد و بدل نشده بود . 🌱کیفم رو برداشتم و بلند شدم زن داییش بلافاصله گفت : کجا عزیزم؟ در اتاقش باز شد من از اون سرسخت تر بودم و از حرفم کوتاه نمی اومدم. _دیگه مزاحمتون نمیشم باید برم خونه... 🌸می دونستم که پشت سرم ایستاده بود بخاطر همین با شیطنت گفتم:_به محسن هم بگید هیچ وقت نمی بخشمش! نمی تونه با این کارها نظرم رو عوض کنه فقط دلم رو می شکنه!! 🍀فعلا خداحافظ. هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته بودم که زنگ صداش دوباره بی قرارم کرد: شب عیده نمی خوای کنار ما باشی؟!. 🌼با تعجب چرخیدم سمتش. _ نباید جای تو تصمیم می گرفتم اما همش بخاطر خودت بود. ولی...خانوادت چی؟ مطمئنم  که راضی نمیشن. 💖تو دلم غوغایی بود از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم می دونستم که طاقت قهر و ناراحتیم رو نداشت. _مامانم که تو تیم ماست حتما بابام رو راضی می کنه ...همه با خوشحالی دست زدند فاطمه خانم صورتمون رو بوسید و برای خوشبختیمون دعا کرد. 🌾نگاهم به لیلا افتاد  از خوشحالی اشک می ریخت لبخندی زدم و کنارش نشستم و در آغوش هم جای گرفتیم. 🍃بهار را با تو یافتم. در لحظه ناب عاشقی در ساعت تحویل عشق هفت سین نگاهت را بر لوح قلبم هک کردم تا ماندگار بماند عیدی بهار ، با تو به تولد سال می روم که هزار و...اندی سال شود عمر عاشقی 🔚پایان 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
حجاب و عفاف
🌹🌹 رمان #سجده_عشق 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت : سی و ششم ؛ قسمت پایانی 🌸با صدای راننده که گفت رسی
اخرین پارت از رمان ممنونم که اینقدر پیگیر بودین وحلال کنید گاهی دیر تر گذاشتیم منتظر رمان بعدی کانال باشین ب زودی در کانال بارگذاری میشه عزیزان🌹 همراه باشین
شیطان گفت: در سه جا من حتما حضور دارم.

1- هنگامی که مرد نامحرم با زنی نامحرم با هم خلوت کرده اند من سومی آنها هستم.

2- هنگام خشم وعصبانیت.

3- هنگام قضاوت.
🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
دختر باحیا یعنی
. . .
استوری

تولیدی کانال
🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
پروفایل رهبری😍
🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام فرمانده...
آروم شدن یه نوزاد ۷ روزه با نماهنگ سلام فرمانده😍❤️
خدا حفظش کنه
سرباز آقا باشن🌿
ارسالی تون

🧕
𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄