eitaa logo
حجاب و عفاف
42.4هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.9هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ تَقَرُّ عَيْنُهُ بِرُؤْيَتِهِ وَ أَقِمْنَا بِخِدْمَتِهِ ... و ما را از آنان كه چشم روشن به شهود جمالش شوند بگردان و ما را به خدمت حضرتش پايدار ساز ..🍃 اللهم_عجل_لولیک_الفرجــــ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
من این عکس رو به عنوان زیبا ترین عکس سال انتخاب کردم🥲 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقام و ارزش زن در حجاب اینستای مذهبی را اینجا دنبال کنید👇 @insta_mazhabi
📸 مهمانان متفاوت امروز در حسینیه امام خمینی رحمةالله‌علیه 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
18.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دشمن بیکار نیست.... رفتن سراغِ شیوه های نرم مثل تبلیغات،وسوسه ها،بی صداقتی هایی که در شعارهاشون وجود دارد..... به عنوان دفاع از زن،دفاع از جامعه زنان به عنوان دفاع از یک زن در یک کشور اغتشاش راه می اندازند.... 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
20.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار زنان و دختران: 🌹حضرت زهرا (س)، الگوی جاودان زن مسلمان در عبادت، سیاست، تربیت و زندگی است. 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
«🌸دیدار رهبری با اقشار مختلف زنان🌸» کل تیم حفاظت و رسانه خانم بودن کل عوامل اجرایی خانم بودن دکور صورتی و دخترونه بود شعار دکور نشانه عزت و احترام زن بود کل محتوای سخنرانی به صورت دقیق به اهمیت زنان اشاره داشت؛ زنان فعال در حوزه های مختلف رفتن مقابل رهبرشون نطق کردن و با کمال احترام حرفشون شنیده شد و پاسخ داده شد و جدای این تعابیر در جمهوری اسلامی چند دیدار خاص برای زنان داریم ولی هیچ رهبری در هیچ جای جهان نه تنها به این شکل به زنان اهمیت نداده و نمیده بلکه از زنان در اغلب کشورها به عنوان یک ابزار برای پیشبرد اهداف پلید استفاده میشه. نمیدونم بقیه چی درباره این آقا میگن ولی اگه تعریفتون از دیکتاتور ضد زن این آقاست من تا آخر عمرم میخوام پیرو این آقای دیکتاتور باشم. 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ *داستان های جذاب؛* چون تا حالا همچین لباس هایی را نپوشیده بود، برایش سخت بود تصور کردن خودش در آن ها. آن قدر در بازار چرخیده بودند که حالی برایشان باقی نمانده بود. به پیشنهاد هدی به کافی شاپ رفتند و دو بستنی سفارش دادند‌. هدی گفت: حورا میگم ک آقاتون نمیخواد برای لباس نظر بده ؟ _اوم نمیدونم.. فک نکنم! _خب الان که دیگه نمیشه بریم بگردیم. یه قراره دیگه میزاریم که مهدی هم باشه. موافقی؟! _آره موافقم. _خب پس بخور تا بریم. بستی هایشان را خوردند. هدی حساب کرد و از کافی شا‌پ بیرون امدند. تاکسی گرفتند و هرکدام به سمت خانه هایشان رفتند. حورا مثل همیشه در حال خواندن کتاب بود که تلفن همراهش زنگ زد. شماره را نگاه کرد، اما برایش آشنا نبود. انقدر درگیر شماره بود که صدای زنگ قطع شد. بعد از آن دوباره تلفن زنگ زد. این دفعه هدی بود. با شادی همیشگیش گفت: چرا تلفن و جواب نمیدی خوشگله؟ _نشناختم آخه خطت و عوض کردی؟ _نه جانا پدر شوهر گرامیتون بودند. _عه از طرف من معذرت خواهی کن. _چشم . _خب چی کار داشتن حالا؟ _کار خاصی نبود. _هدی اذیت نکن بگو دیگه. _ خب باشه. بابا گفتن که میخوان با آقا رضا صحبت کنن که قبل از عقد برای خرید صیغه محرمیت بخونید که راحت باشید. _صیغه؟ _بله صیغه محرمیت! _لازمه مگه ؟ _حورا جان بزرگترن حتما یه چیزی میدونن. _درسته. خب به داییم زنگ زدین؟ _نه هنوز الان بابا میخواد زنگ بزنه گفت اول از تو اجازه بگیریم. _خب، من حرفی ندارم باشه. _خوبه خب کاری نداری ؟ _نه هدی جان سلام برسون، خدانگهدار‌. _چشم، به امید دیدار. حورا غذایی درست کرد و خورد. به سراغ کارهای دانشگاه اش رفت تا آن ها را انجام دهد. ادامہ دارد... ببخشید بزرگواران این‌قسمت جامونده بود
حجاب و عفاف
✍ *داستان های جذاب؛* #رمان_حورا #قسمت_صد_و_سی_و_سوم_و_سی_چهارم مهرزاد کمی استراحت کرد. قراربود بعد
✍ *داستان های جذاب؛* بعد از تمام شدن صحبت های آقای یگانه، مهرزاد با بچه ها و آقای یگانه خداحافظی کرد و به سمت خانه رفت. در تمام مسیر فکرش درگیر بود . درگیر حرف های آقای یگانه.. درگیر مدافعان حرم.. مهرزاد چیز زیادی در مورد آن ها نمی دانست ولی خیلی دوست داشت که بیشتر بداند. تصمیم گرفت به خانه که رسید در موردشان تحقیق کند. سبک زندگیشان و خیلی چیز های دیگر..‌. به در خانه که رسید جیبش را نگاه کرد. کلیدش را جا گذاشته بود هوفی کشید و زنگ در را فشرد . مارال در را برایش باز کرد. مریم خانم با دیدن مهرزاد گفت: مهرزاد جان بیا شام بخور. _گرسنم نیست، میل ندارم. شما بخورید نوش جان. از پله ها بالا رفت ،نگاهی به اتاق حورا انداخت . جایی که هرشب جلوی آن می نشست و به راز و نیاز های دختر مورد علاقه اش گوش می داد. چه زیبا مخلوق خود را می پرستید بدون هیچ ریاکاری و خودنمایی.‌ بی هیچ اراده ای به سمت در اتاق حورا رفت. در را باز کرد. با خود گفت: بیچاره حورا که مجبور بود تو این اتاق کوچک زندگی کنه تا دور از بد اخلاقی های مامانم باشه. اما مهرزاد برای حورا خوشحال بود. مطمئن بود که امیر مهدی می تواند حورا را خوشبخت کند. به سمت قفسه کوچک کتاب ها رفت چند کتاب در انجا بود یکی از کتاب ها توجه مهرزاد را جلب کرد. مهرزاد گفت بهتر از این نمی شود. این کتاب می تواند به من کمک کند تا اطلاعاتی که میخواهم را به دست آورم. کتاب را برداشت و به اتاق خود رفت. دیر وقت بود و خسته شده بود برای همین زود خوابش برد. "خدا نصیبتان کند، آدم‌هایی را که حال خوب‌شان گره خورده به ثانیه ها و گذشته را در دیروز خاک کرده اند و آینده را به فردا واگذاشته اند. همان‌هایی که غم هایشان را تبادل نمی‌کنند، لبخندشان را به چشمانتان گره می‌زنند و دوشادوش زندگی به رویاهایتان سند حقیقت می‌زنند. خنده هایشان به غم هایتان بال پرواز می‌دهند. ردپایشان را که دنبال کنید به حال خوب بچگی می‌رسید. شاید بودنشان به چشم نیاید ولی نبودشان.. امان از نبودشان ...خدا نصیبتان نکند.." ادامہ دارد...