eitaa logo
حجاب و عفاف
42.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
5.9هزار ویدیو
24 فایل
ادمین های کانال خواهران @sadate_emam_hasaniam @yazahra_67 @shahid_40 و همچنین تبادل وتبلیغ👇 @yazahra_67 وتبادل حمایتی نداریم 💐حجاب بوته ی خوشبوی گل عفاف است🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
وهرکس‌به‌اندازه‌ےدلتنگی‌هایش درگیرِ"حسین"است... ♥️ 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌺میشه خیلی مشهور بود 🌺میشه قهرمان دنیا بود ولی با غیرت بود و صاحب همسر و سه دختر محجبه و با عفت هم بود 👏👏 👈میشه مرد بود 👏 🌟مثل وحید شمسایی🌟 💐 حیا و عفت ، هویت اسلامی ، اصالت ایرانی👏👏👏👏👏 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِنۅیسیددَرتـٰاریخ‌مـٰا غَمِ‌حـٰاج‌قـٰاسِم‌ بَرایِمـٰان‌تَمـٰام‌نَشدَنۍاَست(: ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
حقیقت این است که ایرانی‌ها حتی قبل از نیز چادر می‌پوشیدند. در دوره ، زنان ایرانی چادرهای مخصوصی می‌پوشیدند که همه بدن آنان را می‌پوشاند و حتی زیر ، کلاهی بر سر می‌گذاشتند که برای زنان قدبلند، کوتاه و برای زنان کوتاه‌قد، بلند بود تا به این ترتیب، حتی قد و بالای زنان قابل‌تشخیص نباشد. 🔅علاوه بر این، نیز یک بانوی باکرامت ایرانی است که در هنگامی‌ که می‌خواهد خود را معرفی کند، باافتخار از محجبه بودن خود دم می‌زند و می‌گوید: «منیژه منم دخت افراسیاب، برهنه ندیده تنم آفتاب». سید احمد علم الهدی 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجاب و عفاف
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #چهل_و_هشتم  کیش و مات دست هاش شل و من رو ول کرد …  چرخیدم سمتش
🌾 🌾قسمت خداحافظ زینب تازه می فهمیدم چرا علی گفت …  من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام 😢حلقه زد …  پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال … دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … – بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ … برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره …دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون… زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد… التماس می کرد حرفت رو نگو …  چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم … – یادته 9 سالت بود تب کردی … سرش رو انداخت پایین … 😔منتظر جوابش نشدم … – پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم … التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود …😢 – خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه … پرده اشک جلو دیدم رو گرفته بود …😢 – برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری … و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت… نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه …😢😢 تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد …  براش یه خونه🏡 مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود …💵🚗 پای پرواز …  به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه …  با بلند شدن پرواز،🛫 اشک های من بی وقفه سرازیر شد … 😣😭تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود … بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن … 🎀( شخصیت اصلی این داستان …  سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از این به بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …) 🎀 ادامه دارد ... ✍نویسنده: 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
🌾 🌾قسمت سرزمین غریب نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه🛬🇬🇧 اومد …  وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و😳😧تعجب… نگاهش رو پر کرد …  چند لحظه موند … نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه… سوار ماشین🚘 که شدیم … این تحیر رو به زبان آورد … – شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید … زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت … – و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما … با چنین وارد خاک انگلستان🇬🇧 شده … نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم …یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم😒 که بقیه اینطوری نیومدن … ولی یه چیزی رو می دونستم … به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم… هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید … اما سکوت کردم … ✋ باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم … و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم … من رو به خونه ای 🏡که گرفته بودن برد … یه خونه دوبلکس …بزرگ و دلباز … با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی… ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی … تمام وسایلش شیک و مرتب … فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود …  همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز … حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه …  اما به شدت اشتباه می کردن …😐 هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود … برای مادرم …خواهر و برادرهام … من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم …  قبل از رفتن …  توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده…  خودم اینجا بودم … دلم جا مونده بود … با یه علامت سوال بزرگ …❓😒 ⁉️– بابا … چرا من رو فرستادی اینجا؟ … ادامه دارد ... ✍نویسنده: 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🌱دوباره مضطرم حرم حرم حرم شب زیارتی سید الشهدا علیه السلام 🧕 𝐣𝐨𝐢𝐧↠https://eitaa.com/hejab_va_efaf313 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
حجاب و عفاف
•﷽• عیدتون مبارڪ😍 #ولادت_امام_هادی'ع'🎊 #استوری📲
❁﷽❁ امشب اے دل ، مرا شب شادے اسٺ در ڪف ما براٺ اسٺ♡ باب رحمٺ ز هر طرف شد باز شب میلاد اسٺ♡ 💝 💛🍃 💝