#عفافگرایی
☘️نقش #خانواده در کیفیت حجاب
🔴خانوادههایی که از آموزههای دینی فاصله میگیرند، در برزخ میان عمل به آموزههای دین یا تن دادن به خواستههای نفسانی خود قرار میگیرند. به گونهای که باورهای آنها #رنگ_مذهبی دارد، ولی #حقیقت و اساس دینی ندارد.
💥این خانوادهها #دین را در محدودهای میپذیرند که با باورهای غیردینی آنها #تضاد نداشته باشد.
🔥بنابراین دین، لقلقه زبان اینان است و در صورت روبه رو شدن با کمترین سختی یا تضاد آموزههای دین با تمایلاتشان، به راحتی از #دین چشم میپوشند.
📛اشتباه است که به مسائل تربیتی مربوط به شرم و حیای دختران تا نُه سالگی توجه نشود و تنها با فرارسیدن زمان تکلیف، از آنها خواسته شود تا یک باره در درون خود #انقلاب_رفتاری و فلسفی برپا کنند.
✅فراگیری امور تربیتی، حقیقتی است که باید به تدریج شکل گیرد و #حجاب نیز نوعی #فرهنگ است و باید کم کم در گذر زمان و حساب شده، در روح و جان فرزندان نهادینه شود.
♨️خانوادههایی که خود را #مسئول تربیت دینی فرزندان نمیدانند و حتی در برابر بی حجابی اهل و عیال خود #فخرفروشی نیز میکنند، هم آنان را از جاده سلامت بیرون میبرند و هم جامعه را به #آلودگی میکشانند.
✍️زهرا ویسه
@umefafgaraei
#عفافگرایی
#تربیت_جنسی
#کاهش_سن_بلوغ
#بی_پروایی_جنسی_در_فضای_مجازی
✴️یکی از عوامل زودهنگام شدن #بلوغ_جنسی، بیپروا بودن مسائل در #فضای_مجازی و نبودن هیچ فیلتر و ردهبندی و مواجهۀ دقیق با این فضا است.
⚠️این روزها متأسفانه شاهد یک بیپروایی جنسی در فضای مجازی هستیم و این زاییده مسائلی است که از #غرب می آید و به صورت گسترده در #دسترس عموم قرار میگیرد.
🔶جامعه ما آمادگی و درک پذیرش این فضا را نداشت و یک دفعه خود را در معرض یکسری مسائل میبیند که خیلی بیپروا و عریان در اختیار همه قرار دارد.
⚠️هیچ فیلتری و درجهبندی وجود ندارد و دسترسی به هر نوع محتوایی ممکن میشود. این موجب بیپروایی است و یک #لجام_گسیختگی_جنسی را موجب میشود.
🔥متأسفانه خیلی ها جذب #ناهنجاریها میشوند و صد البته بلوغ جنسی زودهنگام، به این نوع رفتار جنسی و چشم و گوشهایی که در سنین پایین باز میشود، ربط دارد و متأسفانه برخی از کودکان، زودتر خیلی چیزهایی که نباید بدانند را میفهمند.
👤دکتر سیما فردوسی
@umefafgaraei
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عفافگرایی
#ازدواج_بهنگام
🎥واکنش والدین در خصوص دوستی با جنس مخالف یا ازدواج
❌با پدر و مادرت تماس بگیر و بگو دوستپسر/دختر دارم!
🍃خب... مبارکه...
🍃مشکلی ندارم...
🍃عکسش رو برام بفرست.
✅با پدر و مادرت تماس بگیر و بگو میخوام برم خواستگاری یا خواستگار دارم!
🍂 خجالت نمیکشی؟
🍂چی داری میگی؟ حالت خوبه؟
🍂بگو قصد ازدواج ندارم...
📌قضاوت با شما
@umefafgaraei
عفاف وحجاب
⚠️میخواهیم زنان را در جامعه فعال کنیم برای همین باید چادر را از سر او برداریم تلگرام https:
کلیپ منتخب امروز.
پیشنهاد دانلود...
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️استاد ازغدی : دختر بازی اسلامی نداریم!
☜【کلاس مجردها】
https://eitaa.com/joinchat/449576986C29c5e50e56
💖💍💖💍💖💍💖💍💖💍💖
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_بیست_و_دوم
_یه عدد بگو ؟
_از چند تا چند باشه؟
_ از ۱ تا ۲۴.
_صبر کن یکم فکر کنم ....عدد بیست. حالا برای چی عدد میپرسی؟
_ یه جورایی عیدی حساب میشه .
_عه ،چه خوب . حالا چی هست ؟
_وقتی هم و دیدیم بهت میدم.
_ کو تا بعد سیزده. همین فردا پاشو بیا خونمون . عیدیم و بده.
_ نه بابا دیگه چی ؟
_دیگه همین. پاشو بیا که کلی دلم برات تنگ شده .
_منم همین طور ولی شاید مزاحم خانواده ت بشم . الان عیده حتما مهمون میاد.
_نه همه ی فامیل رفتن مسافرت ،نیستن. پاشو بیا ور دل خودم .بلاخره از تنها موندن تو خوابگاه که بهتره .
_تنها نیستم پیش عمومم. چند روز اول رفتیم شمال بعدشم که بلیط مشهدمون جور شد رفتیم مشهد.
_چه خوب ! پس سوغاتی مشهدم با عیدیت بیار .
خنده ی کوتاهی کرد و گفت: بذار ببینم امیر میاد اونورا ، اگه اومد منم باهاش میام .
_باشه پس منتظر جوابت هستم.
از هم خداحافظی کردیم و به مامان خبر دادم تا تدارک ناهار فردا را ببیند.
تا شب منتظر پیام از طرف مهتاب بودم اما هیچ خبری نشد .با خودم گفتم« حتما میاد که چیزی نگفته»
فردا صبحش آماده شدم و کمی هم به خودم رسیدم . موهایم را مثل همیشه کوتاه کرده بودم . و به قیافه اصلی خودم برگشته بودم. از وقتی یاد داشتم نمیگذاشتم موهایم بلند شود و به شانهام برسد .
گوشیم را برداشتم تا پیام های تلگرام و واتساب را چک کنم که دیدم مهتاب پیام داده «سلام نرگس جان . متاسفانه مشکلی پیش اومده و من نمیتونم بیام . »
خیلی ناراحت شدم و از شور و شوق افتادم .
ساعت پیامی را که فرستاده بود ۷ صبح بود . میخواستم زنگ بزنم که پشیمان شدم . از اتاقم بیرون رفتم تا به مامان خبر بدهم . به آشپزخانه نرسیده بودم که زنگ در به صدا در آمد . آیفون را برداشتم هرچه گفتم «کیه؟»کسی جواب نداد. آیفون را گذاشتم که دوباره زنگ زده شد . بدی آیفون خانه این بود که هنوز تصویری نکرده بودیمش . بار دوم هم کسی جواب نداد . بار سوم که زنگ زده شد عصبی آیفون را برداشتم و گفتم :
_بر هر چی مردم ازاره لع...
_ببخشید خانم میشه تشریف بیارید دم در!
صدای خانمی بود که بیش از اندازه صدایش را نازک کرده بود.
میخواستم همین طور بروم که پشیمان شدم و چادر آویزان شده مامان را به سر کردم و به حیاط رفتم . از بعد عید به اینکه حجابم را رعایت کنم خیلی اهمیت میدادم.دمپایی هایم را به پا کردم و لخلخ کنان به سمت در رفتم.
همین که در را باز کردم مهتاب بغلم پرید و با صدای بلند و جیغی گفت : سورپرایز!! ...
دید که جوابش را نمیدهم ،از من جدا شد و گفت : نرگس خوشحال نشدی ؟!
تازه به خودم آمدم و گفتم:
_ بیشعور! من و بگو به خاطر خانوم ،غمبرک زده بودم . نگو نقشه ها برای من داشتی . جرأت داری وایسا تا بهت بگم.
شروع کردم دویدن به دنبالش و او هم دور حیاط با سر و صدا میچرخید .
مامان که بیرون آمده بود و ما را نگاه میکرد ،صبرش تمام شد و گفت :
_نرگس ، بسه دیگه ، بذار از راه برسه بعد .
_اخه مامان نمیدونی که چیشده ،به من گفته بود نمیاد .
مهتاب : سلام خانم صالحی
_سلام عزیزم ،خوش اومدی ،بفرما داخل .
_ یاالله... یاالله...
مامان_ در و چرا نبستی؟ آبرو مون رفت.
_حواسم رفت ببخشید،الان میبندم .
مهتاب_نه صبر کن ! یادم رفت بگم ....
ادامه دارد ...
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌 @downloadamiran
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#بازگشت
#قسمت_بیست_و_یکم
#دانلودکده_امیران
مانتوی مهتاب گویا از اول هم برای من دوخته شده بود. آستین هایش از آرنج تا مچ به حالت پفی بود و بالاتنه تا روی کمر تنگ و از کمر به پایین هم آزاد بود. تنها ایرادش بلندی آن بود. مانده بودم شال چه رنگی سر کنم که مهتاب جلو آمد و شالی هم رنگ مانتو را رو سرم انداخت . وقتی شال را روی سرم تنظیم میکرد حتی اعتراضم نکردم که «چرا موهایم را زیر شال پنهان میکنی؟»
با تک زنگی که مامان به گوشیم زد، فوری کیفم را برداشتم و از مهتاب خداحافظی کردم. در لحظه آخر تصمیمم را عوض کردم و مهتاب را هم با خودم به پایین بردم میخواستم از رفیق عزیزم جلوی خانواده ام رونمایی کنم.
آنقدر هولش کردم که همان چادر نماز گلریز سفیدش را سر کرد و همراهم شد .
از خوابگاه بیرون آمدیم و به سمت تنها ماشین پارک شده در کوچه به راه افتادیم.
بعد از سلام و احوال پرسی مهتاب را معرفی کردم .برق تحسین را از چشمان مامان میدیدم.برای مامان از مهتاب تعریف کرده بودم، اما فکر نمیکرد به این خانومی و زیبایی باشد. مهتاب در ان دیدار کوتاه خودش را در دل مامان جا کرد .لحظه خداحافظی وقتی مامان او را به آغوش کشید تا خداحافظی کند. دیدم که مهتاب به سمت آغوشش پرواز کرد. از او قول گرفتم که در عید به خانه مان بیاید .تا وقتی ماشین از پیچ کوچه گذشت، ایستاده بود و با چشم هایش ما را بدرقه کرد .
میدانستم درد تنهایی را به دوش میکشد . هرچه قدر هم که شاد بود اما از درون غمی را تحمل میکرد که هیچ وقت به زبانش نمیآورد . نگاه مهتاب من و یاد این شعر انداخت که چند وقت پیش توی دفترش دیدم:
*دلم سرد میشود گاهی در این سرمای تنهایی
دلم تنهای تنها میشود در این فصلهای تنهایی
برایت شعر میگویم در این پاییز تنهایی
در آن شعر میگویم ازهمه رنجهای تنهایی
قلبم آهسته میگوید به من که این تنهایی
به پایان میرسد، صبر کن در دنیای تنهایی
گاهی آرزوهایم را به آخر میکشد تنهایی
اما به امید دیدار تو زندهام به پای تنهایی
غم سنگین مرا کسی نمیفهمد ز تنهایی
دلم آرام میلرزد در این شبهای تنهایی
هنوز اما امیدی هست در این تالاب تنهایی
که بازآیی و رها بخشیم از این ژرفای تنهایی*
*حمید کاوه*
ادامه دارد...
نویسنده:وفا
#کپی_حرام‼️
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━━┓
📌 @downloadamiran
┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱━┛