eitaa logo
عفاف وحجاب
501 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
188 فایل
ارایه مطالب ناب در زمینه عفاف و حجاب و قران ادرس سایت : http://zahraiyan.ir/ ویدیو های جذاب را در کانال ما در اپارات دنبال کنید https://www.aparat.com/zahraiyan لینک کانال دوم : @kanonemahdavi ارتباط ادمین ها: تبلیغات و تبادل: @zahrayan313 @YaZahra14213
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان آیدا و مغازه دار محل👇👇 📗.آیدا زن جوانی که دارای شوهر و فرزند می باشد. بعداز خرید از لوازم التحریری، متوجه می شود پولش کم است. 🙎‍♂صاحب مغازه ب نام " مراد" با شیرین زبانی می گوید اشکالی ندارد بقیه را فردا می توانی بدهی.. 💁‍♀آیدا که با خوشرویی و شیرین زبانی مراد مواجه می شود؛ بارها وبارها به مغازه مراجعه می کند و این برخوردها باعث دلباختن آیدا می شود. بعد از مدتی آیدا ذهنش مشوش می شود و گرفتار این برخوردها.. ص۱
... همسر آیدا از این رفت وآمدها متوجه قضیه می شود... از آیدا می خواهد که دست از این کارها بکشد اما آیدا که دل باخته نمی توانست فراموش کند.. مدتی بعد از همسرش جدا می شود و تن به ازدواج با مراد می دهدو فرزندش وهمسرش را رها وبه سمت مراد سیاه چهره و ۵۹ ساله می رود که زن وچندین فرزند دارد..‌. آیدا که وارد زندگی مراد می شود، زندگی آنها هم آشفته می شود و دیری نمی پاید که در اثر اخلاق بسیار زشت مراد و کتک کاری های او به همراه هووی خود برای شکایت به دادگاه می روند. 📗آیدا در دادگاه می گوید: من قبل از آشنایی با مراد زندگی خوبی داشتم وتنها بچه ام را به خاطر وعده های دروغ این مراد رها کردم‌‌..... روزی برای خرید لوازم التحریر به مغازه اش رفتم .پولم کم آمد . با اصرار او وتعارف هایش رامم کرد‌...واز پذیرفتن باقی پول منصرفم کرد... هر بار که پول را میبردم سعی داشت بامن رابطه برقرار کند... هر روز به یک بهانه . بعد مدتی احساس کردم گوش شنوایی برای شنیدن حرفها و درد دل هایم است.. اوتونست بچه ام را به خودش وابسته کند . اما من پشیمان شدم و فصد داشتم ارتباطم را با او قطع کنم . ولی او مرا تهدید کرد. وگفت.... ادامه دارد👇 🥀۱۱ ص۲
.. وگفت باید با او در ارتباط باشم‌ 🥀🥀🥀🥀🥀 تا اینکه همسرم از این موضوع مطلع شد واز من خواست دست از این کار بکشم ودوباره به زندگی برگردم. اماااا مراد دست بردار نبود که نبود.من هم خامی کردم واز شوهرم طلاق گرفتم و مجبور شدم برای ازدواج با مراد تنها فرزندم را رها کنم‌.. 🥀🥀🥀🥀▪️ ازهمان اول می فهمیدم که زندگی ام را به چه قیمت کمی فروختم. او نه تنها به حرف هایش عمل نکرد بلکه ضرب وشتم و فحش و بد وبیراه گفتنش بیشتر شد. اما دیگر راه برگشتی نداشتم.. تحمل کتک ها و تهمت هایش را نداشتم. دیگر از وعده و وعیدهای دروغش خبری نبود.وحرف آخرش هم این بود.. " همین که هست:؛ نمی توانی برو". 🥀۱۲. ص۳
.. این حرف ها مثل پتکی بود که به سرم می خورد. می دانم که خود کرده را تدبیر نیست. ولی دیگر راه برگشتی نداشتم. از طرفی بایستی انتقامم را از او بگیرم. مرد قبلی اش که حرف های این زن را می شنید با اطمینان کامل گفت . دیگر علاقه ای به او ندارم.. 🔴🔴🔴♥️بله دوستان وقتی این داستان های وحشتناک را می خوانیم تازه به ارزش روایات و آیات وحقانیت و کلام خدا پی میبریم. 🔴🔴🔴🔴 از همین برخوردهای ساده. 🔴🔴🔴🔴شوخی های ساده. 🔴🔴🔴🔴نگاه های ساده..کار به جای باریک می کشد. اگر ماهم از لحاظ ایمان قوی باشیم.از دل دیگران که خبر نداریم شاید او دلش به لرزه افتاد... 🔴🔴🔴🔴با این رعایت نکردن ها فرصت زندگی سالم را از هیچ کسی دریغ نکنیم. به برکت ۵ صلوات هدیه به محضر حضرت زهرا سلام الله علیها. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم 🥀۱۳. تمام ص۴ منبع: درسنامه عفاف....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ شب جمعه... ✅ شب زیارتی امام حسین علیه السلام... کلیپ...بسیار زیبا.... 🍁هدیه به محضر شهدای کربلا وهمه اموات ۵ صلوات لطفا. 🍁اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی بعضی روزا و شبها لطف خاصی دارند.
مثل امشب
شب جمعه. شب زیارتی اباعبدالله الحسین علیه السلام. شبِ شبهای کربلا.
امشب شب رحمت و مغفرته. شب بیداری. شب حرف که نه.شبِ صحبت و هم نشینی کردنِ با صاحب کربلاست
فطرس ملک، با کوله بارِ عشق اومده روی زمین.تا سلامِ پراز محبت شما ومارو ببره خدمت آقامون...
حسین جان. ما که قابل سلامِ به تو نیستیم. امااااا سلام. سلام اربابم. بدون آقا دوسِت دارم