@hejabuni.mp3
2.99M
#تلنگر
❗️گام های شیطان
اولش:ببخشید یه سوال داشتم...
#حجاب
#تولیدی
#خانم_حجتی
#صوت_ساندویچی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌹 #خاطرات_جنگ
💉 این قسمت: #پزشکان
میزد توی سرش و زار میزد. زنش را نشان میداد که روی برانکارد بود و پشت سر هم چیزی میگفت.
رضا گفت: «ببین چه عجز و التماسی میکنه!»
گفتم: «مگه کردی بلدی؟»
گفت: «بلدی نمیخواد»
□
کردستان اوضاع فرق داشت راه نبود آمبولانس اصلا به کار نمیآمد. خیلی جاها هلیکوپتر هم نمیتوانست بنشیند. کسی مجروح میشد روی دست میماند.
•••
انداخته بودش پشت قاطر. دستهایش اینور آویزان بود، پاهایشان آنور!
گفت: «پریروز گلوله خورده، ناامن بود از بیراهه اومدیم. با چه بدبختی! بس که بوران بود... آقای دکتر حالا خوب میشه؟»
پوستش چروک شده بود. قهوهای قهوهای...
یکی دو روزی بود مرده بود.
□
یک اورژانس بود و ۴ تا دکتر...
نصف شبها که مجروح میآوردند اولین دکترِ دم دست را بیدار میکردند تا بیاید بالای سر مجروح. او هم همیشه از همه دمِ دستتر بود.
حالا باز هم بگویم یک اورژانس بود و ۴ تا دکتر؟؟
یک اورژانس بود و فقط یکی او...
□
مجروح بود. روز اول محلم نمیگذاشت.
روز دوم دیدم میپرسد: «صدر اسلام چطور درد زخمیها را ساکت می کردند؟»
انگار برایش عار بود بگوید درد دارد...
□
اسم واکسن زدن که آمد، بعضی رزمندهها جیم شدند...
طرف از توپ و تانک نمیترسید، از آمپول میترسید!!
□
گفتم: این خونریزیش خیلی شدیده خون میخواد.
گفت: خون نداریم اینجا.
گفتم: من نمیدونم! این اینجوری یک ساعت هم دووم نمیاره...
گفت: حالا گروه خونیش چی هست؟
گفتم: A
گفت: بذار ببینم چیکارش میتونم بکنم
•••
شده بودیم بانک خون!
من گروه خونیم O ، علی A ، مرتضی AB
رنگ همهمان گچ...
□
استخوان های مچ دستش زده بود بیرون. دوتا انگشتش هم قطع شده بود.
گفتم: «اون طرفو نگاه کن تا دستتو بشورم.»
خندید. گفت: «نه میخوام ببینم چه جوری میشوری»
شستم ولی وسطش طاقت نیاوردم. پرسیدم: «مگه دردت نمیاد؟»
گفت: «دردشم لذته...نیست؟»
□
بهش خون زدیم. چیزی گفت. یکی از بچهها که عربی میدانست گفت: «میپرسه خون ایرانیه؟»
گفتیم: «خب، نعم!»
اخم کرد. با اون حال بیحالیش سوزن را کشید بیرون.
چند ساعت بعد هم تمام کرد!!
□
از صبح هر چی عراقیِ زخمی آوردند دادیم او عمل کرد. شاکی شد.
گفت: «بهشتیهاش رو خودتون عمل میکنید، جهنمیهاش رو میدید من؟!»
□
داشت بخیه میزد.
پرسید: «ساعت چنده»
گفتم هفت!
گره زد و گفت: «بقیشو شما بزن»
پاشد کج ایستاد کنار دیوار. من هم نشستم به بخیه زدن.
یه لحظه پاشدم یه سوزن دیگه بردارم، دیدم قنوت گرفته...
□
از بی بی سی آمده بودند بازدید منطقه. دنبال مدرک بودند که عراق شیمیایی میزند یا نه!
توی راه گفتم: «بیا این هم مدرک»
خودشان شیمیایی شده بودند...
□
پاش زخمی شده بود. رفتم معاینهاش
کنم.
گفت: «این تابلو رو از اینجا بردارید»
نگاه کردم دیدم روش یک جمله از امام نوشته که: «قطع وابستگی از اجانب...»
گفت: این «قطع» رو که میبینم حس میکنم میخواید پامو قطع کنید...
□
تهران بودیم، یکی را آوردند اورژانس. طرفهای چهارراه سیروس (منطقهای معروف در تهران) چاقو خورده بود.
انترنِ کشیک فوری بخیه زد، پانسمان کرد و مرخصش کردند...
همه اینها یک ربع هم نکشید!
رزیدنتِ سال بالا شاخ درآورده بود. میگفت: «خوب دستش تنده ها»
گفتیم: «بعله...جبهه بوده»
📗 از: مجموعه «روزگاران» / کتاب پزشکان
🌸 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🎓
neizeh va shahid.mp3
1.6M
#صوتی 🎵
🔸 حاج عبدالله ضابط:
دیدیم پامیکوبه با گریه داد میزنه: یاحسین...
• ماجرای تفحص عجیب یک شهید سر به نی!
🌸 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🎓
#معرفی_نرم_افزار 📱
🖇 نام نرم افزار : حجاب و عفاف در گفتار ائمه علیهم السلام
ارائه شده توسط : همراه ما
📌احادیثی از زبان ائمه و داستان هایی در زمان ایشان در مورد حجاب ، عفاف ، حیا و... را بیان میکند. ✅
💠«حجاب و عفاف از گفتار ائمه (ع)» را در بازار اندروید ببینید:
http://cafebazaar.ir/app/?id=hamrahma.hijab.saeidmohammad&ref=share
#نرم_افزار_خوب
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
#غرب_نو
#تولد_دوباره
📊سالانه ۵۰۰۰ نفر در انگلیس #مسلمان می شن که اکثر اونها #زن هستند
"آیونی سالیوان" نویسنده انگلیسی :
💢در سال ۲۰۰۱ با یک مرد #مسلمان اردنی ازدواج کردم.اوایل یک زندگی غربی داشتیم و به کافه بار و کلوپ می رفتیم تا اینکه چند واحد زبان عربی برداشتم و یک نسخه قرآن به زبان انگلیسی گرفتم
✔من خودم را درحال خواندن کتابی یافتم که می گفت گواهی اثبات وجود "خداوند" در زیبایی بی نهایت و تعادل و هماهنگی مخلوقات نهفته است
✔در #اسلام احتیاج نیست برای آمرزش گناهان به کشیش مراجعه کرد یا فقط در مکانی خاص به عبادت پرداخت
من شروع کردم به انجام تکالیف اسلامی مثل:روزه ، کارهای خیر، #حجاب و... من دیگه این کارهارو محدودیت برای آزادی فردیم نمی دیدم
💯من تنها زن #محجبه دهکده محل سکونتم هستم .مردم وقتی من رو می بینن ازم می پرسن که آیا تحت شیمی درمانی هستم و موهام رو از دست دادم که سرم رو می پوشونم
🌐منبع:https://amp.theguardian.com/world/2013/oct/11/islam-converts-british-women-prejudice
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
@hejabuni.mp3
488.6K
🌸این قسمت 👈دوست
🖇دوست می تونه چکارایی بکنه ؟
#حجاب
#تولیدی
#استاد_حکیمی
#صوت_ساندویجی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#خاطرات_جنگ
این قسمت: #پرستاران
بالای سرش که رسیدم حالش خیلی بد بود. دیگر به جایی نمیرسید. این جور وقتها اول با دستمالی، چیزی، خاک صورتشان را پاک میکردم. خمپاره که میخوردند یا روی مین که میرفتند صورتشان از خاک شناخته نمیشد.
اول چشم هایشان را پاک میکردم که بتوانند بازش کند.
پلک که باز کرد گفتم: «حرفی - پیامی اگر داری بگو»
بریده بریده گفت: «به حرفای این پیرمرد (امام) گوش کنید. حجاب... حجابتون رو هم...»
◽️
کور شده بود. دوتا چشمش از حدقه در آمده بود. هیچ کاری نمیتوانست بکند. راه هم نمیتوانست برود.
من دستم را انداخته بودم دور کمرش.
یکی از بچهها در آمد که «چرا اینطوری راهش میبری؟»
گفتم: «خب نمیبینه، دارم کمکش میکنم»
گفت: «با این صمیمیت؟! مثل اینکه نامحرمهها»
فوری دستم را کشیدم. اصلا حواسم نبود که طرف مرد است.
◻️
وقتی آوردندش حالش خیلی بد بود. دکتر معاینهش کرد. پرسید: «کجات بیشتر درد میکنه؟»
جواب نداد.
دکتر دوباره پرسید. باز هم جواب نداد.
خیره شده بود به یک گوشه و پلک نمیزد.
دکتر رو به من کرد و گفت: «یکم که حالش بهتر شد زخم رو بخیه و پانسمان کنید. تا اون موقع شاید زبونش باز بشه»
دکتر که رفت دوباره پرسیدم: «برادر بگو کجات بیشتر درد میکنه که ما زودتر کمک کنیم»
بازم جواب نداد. خیره شده بود به همون گوشه.
نگران بودم. نمیدانستم مشکلی پیدا کرده یا دارد لج بازی میکند.
رفتم سِرم بیاورم. وقتی برگشتم گفت: «ببخشید خواهر. داشتم نماز میخوندم. حالا بفرمایید. من درخدمتم»
◻️
روحیهی همه خیلی خوب بود. مخصوصا ما زنها. گاهی ۴۸ ساعت، ۷۲ ساعت بعضی وقتها ۴ شبانه روز پشت سر هم کار میکردیم اما وقتی به هم میرسیدیم انگار صد سال بود همدیگر را ندیدهایم. هم را بغل میکردیم. میبوسیدیم. احوالپرسی میکردیم. با هم شوخی میکردیم. میخندیم. حتی در اوج خستگی برای هم جوک تعریف میکردیم و از خنده ریسه میرفتیم.
هرکی که میدید انگشت به دهان میماند.
◻️
دوتا پایش قطع شده بود. تازه آورده بودندش. سرمش را زده بودم و داروهایش را هم داده بودم. حالا باید میرفتم سراغ مریضهای بخش.
از در که میرفتم بیرون گفت: «خانم ببخشید میخوام یه چند کلوم براتون وصیت کنم. چندتا پیغوم که برسونید به خونوادم.»
گفتم: «همین الان برمیگردم»
ولی کارم طول کشید.
•••
برگشتم پیشش. رویش را کرد آن طرف. باهام قهر کرده بود.
گفتم: «شرمندهام. وقت داروهای چندتا از رفقاتون بود. منظور خاصی نداشتم. کوتاهی شده میبخشید»
رویش را کرد به من خندید. نشستم لب تختش. گفتم «سراپا گوشم»
◻️
میخواستم بروم حقوق بگیرم. بانک آن سر شهر بود. چیزی هم به آخر وقت نمانده بود.
تا خواستم از بیمارستان بیایم بیرون دیدم دوتا از پرستارها سر گم شدن یک سینی دعوایشان شده. تا پادرمیانی کنم و آشتیشان بدهم دیر شد. از خیر حقوق گرفتن گذشتم و گذاشتم برای فردا و راه افتادم سمت خانه. یکهو سر و کله هواپیماها پیدا شد و چندجا را بمباران کردند، از جمله همان مسیر بانک را...
◻️
بمباران شدید بود. ۳۶ ساعت بود هواپیماها توی آسمان بودند و دست بردار هم نبودند. پرسنل و کادر بیمارستان و مریضهای طبقه دوم را منتقل کرده بودیم پایین.
فقط گاهی که چیزی لازم میشد. یکی داوطلب میشد و میرفت میآورد.
چند بار هم من خودم رفتم. سخت بود. تمام بخشها خالیِ خالی بود. آدم ناخواسته ترس برش می داشت.
یک بارش دیدم یکی از کاروَرزها تخت دختر بچهای را که نمیتوانسته بیاید پایین کشانده وسط اتاق و رویش خوابیده که اگر بمباران شد، آوار و شیشه اول روی او بریزد. رفتم جلو دیدم چشمهایش بسته است و لبهایش میجنبد...
◻️
خرمشهر دیگر خالی بود. مخصوصا دیگر زن و دختری دیده نمیشد.
شبها چند تایی میرفتیم از جلوی سنگرها و خانهها رد میشدیم.
یکبار وقتی از جلوی یه چادر رد میشدیم یک نفر آمد بیرون گفت: «خواهر شما اینجا چیکار میکنین تو منطقه؟»
گفتم: «خب ما هم داریم میجنگیم. اومدیم به شما کمک کنیم»
یک نیروی عجیبی گرفت. کلی خوشحال شد. گفت: «حس میکنم مادر و خواهر خودم اینجان»
◻️
یک شور و حالی داشتیم که نگو. فقط میخواستیم تا آنجا که میشود یک نفر بیشتر زنده بماند. دیگر مهم نبود که کفش و مقنعهمان خونی شود. حالیمان نبود. برانکارد هم نبود. هر مجروحی که شهید میشد فوری بغل میزدیم و میبردیم سردخانه. دکتر و پرسنل و رئیس بیمارستان هم نداشت. همه اینجوری بودند...
◻️
می گفت: «الگوی ما دو نفر بودند. یکی حضرت زینب، یکی هم پیرزنی که یک تخم مرغ را که تمام داراییاش بود، داده بود به جبههها...»
پیرزن را توی تلویزیون دیده بود.
📘 از: مجموعه روزگاران / ۴- کتاب پرستاران
♥️ اگر تمایل دارید دیگر خاطرات جذاب این کتاب را بخوانید:👈 http://bit.ly/2lkUrRB
🌸 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🎓
nojavan.mp3
1.51M
#صوتی 🎵
🔹 حاج عبدالله ضابط:
توی ۱۳ سالگی باید از خدا بخوای تا بتونی بزرگمرد یا بزرگبانو بشی...
• ماجرای شهیدی که در ۱۴ سالگی رئیس هیئت شد و شش ماه زیر شکنجه مقاومت کرد...
🌸 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
💢 #حجاب فقط واسه ما بده😕
✡دادگاه #اسراییل کلینیک دندانپزشکی واقع در شهر "نتانیا" که از استخدام دندانپزشک #محجبه خودداری کرده بود ۱۱/۳۷۳$ 💵جریمه کرد
😂حقوق بشر آمریکایی کجا رفت⁉️
🌐منبع:
https://www.haaretz.com/israel-news/.premium-israeli-court-fines-dental-clinic-that-rejected-applicant-for-wearing-a-hijab-1.7811765
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓