#گزارش
#بینالملل
💯تغییر لباس مهمانداران هواپیمایی اوکراینی به سمت #پوشیدگی.فقط اگه اون روسری های روی دوش شون رو سرشون کنن دیگه عالی می شه
🛫مهمانداران زن شرکت هواپیمایی اسکایآپ با لباسهای فرم شامل دامن و کفشهای پاشنهدار خداحافظی میکنند.
💄ماریانا گریگوراش، رئیس شرکت هواپیمایی اسکایآپ میگوید: «زمان تغییر کرده است و زنان تغییر کردهاند.» وی ظاهر جدید، مدرن و راحت را جایگزین پاشنه بلند و رژ قرمز و دامن معرفی میکند.
👠مهماندار ارشد هواپیمای اسکایآپ هفته گذشته به رویترز گفت: «کفشهای پاشنه بلند زیبا به نظر میرسند، من بحثی ندارم اما پاها در پایان پرواز دچار درد و تورم میشوند. کفشهای کتانی عالی هستند.»
📌اخیرا از این دست اخبار که زنان خارجی از پوشش نامناسب بخاطر مشکلاتی که بوجود آورده براشون ناراضی هستن و موفق به تغییر پوشش نامناسب تحمیلی شده اند زیاد شنیده می شه.خوشبختانه دنیا داره به سمت پوشیدگی میره اما متأسفانه بعضی ها در ایران می خوان راه اشتباهی که زنان غربی رفتن رو برن
🌐منبع:https://www.sproutwired.com/the-flight-attendants-uniform-at-the-ukrainian-company-consists-of-sneakers-and-trousers-from-them/
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
4_300608373114536055.mp3
24.04M
🦋هنر زن بودن (قسمت2 )
♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن:
🚫_جایگاه خود را نداند.
🚫_به زن بودنش افتخار نکند.
🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند.
✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
#هنر_زن_بودن
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌾حقالناس🌾
🔻حقالناس فقط دزدی و خوردن پول دیگران نیست ...
🔻گاهی حقالناس همان لغزش نگاه مرد غریبهای کم تقواست که خیره به موهایت و محو آرایش و ظاهر دلفریبت شده!
🔻حقالناس همان دلهرهی بانوایست عفیف که نگاه شوهرش حتی بقدر لحظهاے ناخواستہ درگیر عشوه و چهرهی آراستهی تو شده ...
🔻حق الناس همان فکرِ گناهی است که آلوده میکند فضای ذهن آن پسری که تازه به سن بلوغ رسیده و مهارت کنترل شهوت را نیاموخته و توانایی ازدواج ندارد
وقتی تو را با تمام جلوهگریها ، موهای پریشانت ، میببیند...
🔻حق الناس همان ثانیهایست که مردی زیبایی ظاهری اندک زنش را با تو مقایسه میکند و "تو" به مدد وسایل آرایشی و عملهای جراحی از او میبری ...
🔻حق الناس بذر حسرتے است که با هفتقلم آرایش و هزینههای هنگفت ؛ بر دل دخترکانی که از زیبایی ظاهری کمبهرهاند میکاری
❤️بانو❗️حیف ِ وجود باارزشت که با این حق ها به گردنت، آلوده شود ...
ریحانه وار پاسدار پاکیات باش ❤️
#تولیدی_کامل | #حق_الناس | #پروفایل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تحول عاطفه خانم گل💐
میترسیدم برنامتونو ببینم متحوّل بشم😳
#ازلاک_جیغ_تاخدا🌟
#تصویری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴 محدودکردن زن کج فهمی است
💠: رهبر انقلاب اسلامی:
👩👧👦"عدهای بد و یا کج فهمیدند؛ یک عدهای مغرض هم از این کج فهمی استفاده کردند؛ کأنّه یا باید زن، مادر خوب و همسر خوبی باشد یا باید در تلاشها و فعالیتهای اجتماعی شرکت کند؛ قضیه اینطوری نیست؛ هم باید مادرِ خوب و همسر خوبی باشد، هم در فعالیت اجتماعی شرکت کند.
فاطمهی زهرا (سلاماللهعلیها) مظهر چنین جمعی است؛ جمع بین شئون مختلف. زینب کبری نمونهی دیگر است."
@Clad_girls
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸خادم شهدا
☡بزگترین خطرمد⬅برهنگی تدریجی بشر
☡مراحل پسرفت عفاف وحجاب در 3⃣دهه گذشته کشور
1⃣ دهه 70:کوتاه شدن روسری های
بانوان
2⃣ دهه 80:کوتاه شدن مانتوهای برخی بانوان
3⃣ دهه 90:کوتاه شدن شلوارهای آقایون وبانوان❗❗
✖وسال1400:کم لباسی بشریت❌
💠کلام زیبای قرآن درارتباط باحجاب
🌷مواظب باشیدشیطان لباستان را نگیرد.(27/اعراف)
❌اقدام حداقلی ما👈تماس با روابط عمومی دولت و درخواست ورود جدی و فوری ارگانهای دولتی(صمت، نیروی انتظامی، ارشاد و...)به اوضاع پوشش بانوان
📞وزارت کشور :02184861
📞بخش ححاب و عفاف وزارت کشور: 02184867405
🏴@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🌸خادم شهدا ☡بزگترین خطرمد⬅برهنگی تدریجی بشر ☡مراحل پسرفت عفاف وحجاب در 3⃣دهه گذشته کشور 1⃣ دهه 70
🔹درصورت تمایل هرگونه پیگیری خودرابالینک زیربه اشتراک بگذاریدومشوق ما درپیگیری جدی تراین مسائل باشید.
@Donyayefani200
لینک ارسال نظرات شما در کارگروه مطالبه گری :
@ZohorAshgh
#تولیدی
#مطالبه_گری
🏴@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم متن شبهه: اگر الکل ۹۰۰ سال قبل توسط زکریای رازی کشف شده پس چطور اسلام ۱۴۰۰ سال قبل آ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم
🎥 اگر رضاشاه قره سو رو به آتاتورک و ترکیه نبخشیده بود!!!
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸🍀🌸
نوبتی هم که باشه نوبت شما پدر و مادر عزیزه
که یه تغیری در روش تربیتی تون بدین😉
بعله درست شنیدید!
حالا چرا🤔
به این خاطر که نسل جدید هیچ چیزی رو بی دلیل نمی پذیره 😬
برای همین شما مادر یا پدر گل
قبل از اینکه بگی دختر قشنگم چادر بپوش
باید توضیح بدین که چرا چادر باید پوشید؛ چرا حیا و عفاف لازمه...
قبل از اینکه بگی پسر عزیزم به دختر مردم نگاه نکن باید بگی چرا و چطوری نگاه نکنه ...
اینا همه سوال هایی هستن که اگه رو هم بمونه درست مثل شب امتحان یقه آدمو میگیره...
حق میدم بهتون ،چون با وجود فضای مجازی و رسانه های مختلف تربیت مقوله سختی شده...
اما شدنیه ..
کافیه تلاش کنید🌸🌸
خدا هوای مامان بابا ها رو زیاد داره🙃
⬅️درادامه به شما پدر و مادرا چند تا راهکار عملی ارائه میدیم
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#احکام_نوجوان
🧕من یک دختر خانم هستم و عکس معمولی صورتم رو با حجاب به عنوان تصویر پروفایل کاربری در فضای مجازی گذاشتن چند نفر به من تذکر دادند لطفاً بگید که کار من چی میشه⁉️
✅پاسخ در تصویر بالا☝️
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#داستان | #داستانک 📖
تقریبا دوسالی میشه همو ندیدیم اگرهم می دیدیم تصویر کاملی نداشتیم از پشت ماسک و با فاصله اجتماعی 🧕..... 🧔........ 👩🦱....... 👱♀️
این بار عمه جون همه فامیل و به باغشون تو شهریار دعوت کردن 🏞️
یه عده گفتن دوره، یه عده گفتن تو این کرونا چه لزومی داره؟! یه عده که قبل کرونام قهر وکدورت و کینه علت نیومدن شون بوده و هست همچنان از خودشون رونمایی نکردن🙋♂️
خلاصه ما سی چهل نفر که اومدیم و جمع شدیم؛ خانواده محسنی و فراهانی هستیم و خانواده ی شایان و توکلی.
ما و محسنی ها مقید و بلعکس توکلی ها و خانواده شایان، شعارشون"آدم باید دلش پاک باشه" بوده و هست.
وسوال من از کودکی اینکه چرا این دل پاک در ظاهرشون رسوخ نکرده؟
سپیده که پاچه تنگ شلوارش عجیب فاصله روتا مچ پاش رعایت کرده بود🦶به سمت مرتضی رفت وگفت:خب مرتضی دانشگاه چه خبر می رسی درس بخونی یا اونجام ستاد امر به معروف زدی؟
صدای خنده دسته جمعی....
وقتي مرتضی فاصله خودشو با سپیده دید سرش و پایین انداخت و به دکمه پیراهنش خیره شده بود.
یباره سرش و بالا گرفت و با لحن جدی گفت:"عه کلاغه رو!"
تا سپیده سرشو چرخوند، مرتضی دوییدو بین مازیار و نیما روی مبل خودشو جا کرد و گفت:والا ما که داریم درس می خونیم ولی یه عده دانشگاه رو با ... اشتباه گرفتن.
سپیده شالش رو که رو دستش آویزون بود کشید و مچاله کرد و به سمت مرتضی پرت کرد.
-چرا فرار می کنی مگه چیکارت کردم؟!
مرتصی باخنده گفت:از پرتاب ونشونه گیریت کاملا معلومه کاری نداشتی باهام.
سپیده:واقعا که بی جنبه ای😠
مازیار بلند شد و از پسرا جدا شد به سمت سپیده رفت.
-ول کن بابا این برادرا نمی زارن دو دیقه مثل بچگی هامون خوش باشیم.
مرتضی دستاشو کشید جلو و گفت:من از خدامه مثل بچگی ها باشیم
بیا پسرا با پسرا،🧔🤵🙋♂️🤵
دخترا با دخترا🧕👩🦱👱♀️🧕
سپیده:آقا کوچولو شما دیگه خرس گنده شدی عزیزم. دلت باید پاک باشه. حالا انگار ما گفتیم. مثل بچگی ها ما میخواییم خاله بازی کنیم پسرا کشتی و فوتبال ... زنونه مردونش کرد سریع
______________________
من خواهر مرتضی هستم، وقتی مشغول پذیرایی بودم حواسم به این گپ وگفتا بود ولی واقعا نمیدونستم چی بگم.
مخصوصا جملهی "آدم دلش پاک باشه" که حالم از شنیدن این جمله بد میشه.
بنظرتون چی بگم، این بحث تو گروه فامیلی مون بد جوری داغ شده.
نظرشماچیه؟!
نظرتونو بفرستین برام🙂
🆔 @Shhmbk
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓