والدین موفق_جلسه 1.mp3
9.78M
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
🌼سال نو مبارک🌼
🔈#والدین_موفق
🔸 جلسه ۱
🔹 موضوع : جایگاه و اهمیت خانواده
🎵دکتر سید عظیم قوام
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨صحبتهای جالب دختر تازه مسلمان نیوزلندی که به گفته خودش برای حفظ حریم زن بودنش، مدل بودن را رها کرد.✨
👌اسلام آوردن یعنی اینکه به فطرت پاک اولیه ات برگردی.
👌خروج از عفاف در حقیقت خروج از حریم زن بودن است.
📝 ترجمه و زیرنویس کار یکی از همراهان همیشگی کانال دانشگاه حجاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💞 یک جا مرد کوتاه بیاید یک جا زن
🌼 رهبر انقلاب: این طور نیست که بگوییم همه جا خانم باید از آقا تبعیت کند؛ نخیر. چنین چیزی نه در اسلام داریم و نه در شرع.
یا مثل برخی از این #اروپا ندیده های بدتر از اروپا و مقلد اروپا، بگوییم که زن بایستی همه کاره باشد و مرد تابع باشد. نه این هم غلط است.
بالاخره دوتا #شریک و دوتا #رفیق هستید. یک جا مرد کوتاه بیاید، یک جا زن کوتاه بیاید. یکی این جا از سلیقه و خواست خود بگذرد، دیگری در جای دیگر، تا بتوانید با یکدیگر زندگی کنید.
#سبک_زندگی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨
↯✉فصل بہـ🌸ــارِبےتوزمستونھ...
✨یابالحــــــــــسن✨
❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨
#تولیدی | #استوری | #امام_زمان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_هفتاد_و_يكم میوه هارو خشک میکنم و تو ظرف میذارم. با صدای زنگ به
#ادامه_قسمت_هفتاد_و_یکم
_ اره. چطور ؟
عمو:هیچی. همینطوری. راستی یه سوال. تو چرا بعد از آرمان با کسی دوست نشدی؟
با شنیدن اسم آرمان استرسم بیشتر و تمام وجودم پر از نفرت میشه . همه خاطرات بد ، برام دوره میشه ، اما بدترین چیز اینه که من هنوز به امیرحسین حقیقت رو نگفتم و فوق العاده از بیانش میترسم.
_ چطور مگه؟ شما که میدونید من اهل این چیزا نبودم و نیستم .
عمو: اها. باشه. عمو جان من الان کار دارم حالا بعدا بهت میزنگم.
_ باشه. خوشحال شدم. به زن عمو سلام برسونید.
عمو_باش. بای
تلفن رو قطع میکنم و کیفم رو دوباره از روی شونم برمیدارم که گوشی رو توش بزارم که چشمم به کسی میخوره که شروع تمام اتفاقات تلخ زندگیم رو رقم میزنه. کیف و گوشی روی زمین میوفتن . امیرحسین سریع به طرفم برمیگرده و با تعجب بهم نگاه میکنه .
امیرحسین : چی شد؟
با بهت و ترس سرم رو تکون میدم و زیر لب زمزمه میکنم: هیچی.
امیرحسین خم میشه و گوشی و کیفم رو از رو زمین برمیداره. چند ثانیه با آرمان چشم تو چشم میشم ، پوزخندی میزنه و سریع از اونجا میره. امیرحسین بلند میشه، کیف و گوشی رو دستم میده و مسیر نگاهم رو دنبال میکنه. اما به جایی نمیرسه.
امیرحسین :حانیه سادات. چی شده؟ چرا رنگت پریده؟
برای اولین بار جمع از روی اسمم برداشته میشه ، احساس میکنم امیرحسین هم خیلی به هم ریخته ، انگار که استرس اون بیشتره ، یه لحظه با فکر کردن به این که ممکنه از دستش بدم حالم بد میشه، پاهام توانشون رو از دست میدن و در اخرین لحظه به پیرهن امیرحسین چنگ میزنم ........
ترسم نرسد بي تو به فردا دل من
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part36_جان شیعه اهل سنت.mp3
5.65M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(36)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#تلنگرانه
وقتی میخوایم بریم مسافرت خونه رو مثل دستهی گل میکنم ..تا اگه یوقت حادثهای برام پیش اومد آبروم پیش کسانی که بعد مرگم خونه زندگیمو میبینن نره!
چقد حواسم به خونهی دلمه که از آلودگی و گناه پاک باشه؟ چقد نگران صحرای محشر و ریختن آبروم پیشگاه حضرت زهرا (س) هستم؟🤔
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#مشوق_حجاب_نوروزی 🎏
💟عید نوروز و فضای صمیمانه ای که بر روابط با دوستان و اطرافیان در این ایام حاکم است، فرصت مناسبی را ایجاد خواهد کرد تا قدمی هرچند کوچک برای ترویج حجاب برداریم😍
💖 1-برای تبلیغ حجاب خوب فکر کنید و نکته بین باشید: ابتدا یک قلم🖊 و کاغذ📝 بردارید و حداقل یک ساعت در مورد چند و چون آن خوب فکر کنید. سعی کنید خودتان را به جای کسانی بگذارید که حجاب را رعایت نمی کنند، در اینصورت دوست دارید با شما چگونه رفتار شود؟! باید خوب فکر کنید، عجله نکنید و از کارهای شتابزده که امروزه در جامعه بسیار انجام می شود و به یک ضد تبلیغ تبدیل شده است؛ اجتناب کنید.
ادامه دارد•°•
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✍ چه قدر خوب میشد چند خانمی که مسلط به زبان انگلیسی باشن برای بخش بین الملل دانشگاه حجاب به کمکمون میومدن.
📱@mokhtari9091
🚌⃢⃟🍊
دوست خوبِ من🍊
از حرفهایی كه مردم دربارهت میزنن نگران
نشو.
⇦ فقط به این فکر کن که داور خداست
؛ من در برابر اون رو سفيدم یا نه؟
بزار اين خطکش؛ معیار قضاوت زندگیت باشه تا بیراهه نری!
اصلا بزار آدما هرسازی دلشون میخواد بزنن، تو جایِ رقصیدن، هندزفری بزار صدای خدا رو گوش کن✨
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چرا_چادری_شدم؟
سلام
پرسیدین چی شد که چادری شدم؟
هیچی
به سن تکلیف رسیدم💙😁😍
خودم گفتم، والدینم هم منو بردن مغازه، با اینکه کم دست بودن من گرونترین پارچه رو انتخاب کردم اونا هم برام خریدن
مادرم خیاط هستن
خودشون برام دوختنش
توی مدرسه تقریبا هیچکس نمیپوشید. من بابت این باید به همه جواب پس میدادم. اما خودم دوست داشتم. خانواده هم ازم حمایت کردن. اولش کلاس اولی خریدم. پوشیدم. جمع کردنش برام خیلی سخت بود. اما بازم دوستش داشتم. دیگه همه خانواده بسیج شدن که فاطمه کوتاه بیا دو سال صبر کن بعد بپوش. و تقریبا ازم گرفتنش 😄
منم بچه بودم. دلم میخواست بپوشم ولی زورم بهشون نمیرسید. دلیل آوردن بلد نبودم اما دوستش داشتم.
دوست داشتم پوشیده باشم. یه حس فطری قوی بود. که چون لجباز هم بودم و اعتمادبهنفس و عزت نفسم بالا بود مزید بر علت شد موفق شدم ۹ سالگی بپوشمش
سن الان ۳۲
شهر کنگاور از استان کرمانشاه
ــــــــــــــــــــ
ارسال خاطرات: @f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#ادامه_قسمت_هفتاد_و_یکم _ اره. چطور ؟ عمو:هیچی. همینطوری. راستی یه سوال. تو چرا بعد از آرمان با
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتاد_و_دوم
چشمام رو باز ميكنم. به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم. "صداي قرآنه؟ آره . فكر كنم . اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ "
با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ، چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه با آرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن .چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه.
اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم همزمان با چشم هاي اميرحسين ، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه.
چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه _ خوبي؟
صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم . دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم ؛ سرم.
اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود .
با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم.
امیرحسین : درد داره؟
_ یکم ولی نه به اندازه سری قبل .
امیرحسین : راستش، چیزه ....هیچی فقط حلال کنید .....
فکرای مزاحمی که با این حرفش به مغزم هجوم اوردن رو کنار زدم و
با تعجب و پرسشی نگاش کردم. چطور؟ چیزی شده ؟
امیرحسین: نه نه. نگران نشین. آخه آخه سِرُمِتون رو من وصل كردم گفتم حلال كنيد اگه.....
حرفش رو قطع ميكنم _ نه نه. ممنون. من كلا تو سرم وصل كردن مكافاتم.
با صداي زنگ در از جام بلند ميشم. بي حوصله به سمت پذيرايي ميرم . با صداي نسبتا بلندي مامان رو صدا ميكنم بعد از اينكه به نتيجه اي نميرسم به سمت آيفون ميرم. با ديدن چهره اميرحسين بعد از چند روز لبخندي مهمون لب هام ميشه. در رو ميزنم و گوشي اف اف رو برميدارم.
_ سلام. بفرماييد.
اميرحسين: سلام. مزاحم نميشم. ميشه يه لحظه بيايد تو حياط فقط لطفا.
_خب بفرماييد داخل.
اميرحسين:كارم كوتاهه طول نميكشه.
گوشي آيفون رو ميزارم ، چادر رنگي مامان رو برميدارم و ميرم تو حياط. با ديدن اميرحسين كه چند شاخه گل رز گرفته بود جلوي صورتش ذوق ميكنم ، كمي ميپرم و دستام رو به هم ميزنم:واي مرررررسي.
اميرحسين ميخنده و گل هارو به طرفم ميگيره و با لبخند ميگه :بفرماييد ، تازه متوجه حركت ضايع خودم ميشم. چشمام رو روهم فشار ميدم و ميگم_ ببخشيد . من گل رز خيلي دوست دارم ، ذوق زده شدم.ممنون
اميرحسين: قابل شمارو نداره.
گل هارو ازش ميگيرم و تعارف ميكنم كه بياد تو اما قبول نميكنه. بعد از چند ثانيه چهرش جدي ميشه و ميگه _ راستش ، اين چند روزه تلفن همراهتون خاموش بود ، نميخواستم مزاحم منزل هم بشم ، نگران شدم اومدم ببينم چيزي شده؟
تو دلم فقط قربون صدقه لفظ قلم حرف زدن و نگران شدنش ميرفتم و به خودم فحش ميدادم كه چرا باعث اذيت و نگرانيش شدم.
_ نه. چيزي نشده ببخشيد اگه باعث نگرانيتون شدم.
"اي واي. اره جون خودت. چيزي نشده. همش دروغ بگو فقط "
اميرحسين: خب خداروشكر. پس من ديگه رفع زحمت ميكنم.
_ اختيار داريد. ممنون كه اومديد. راستش.....راستش.....
اميرحسين:راستش؟
_ هيچي
اميرحسين: هيچي؟
_ اره
اميرحسين: راستش؟
_ دلم براتون تنگ شده بود.
بدون اينكه منتظر عكس العملي از جانب اميرحسين باشم ميگم خداحافظ و با حالت دو سريع ميرم تو خونه. در رو ميبندم و پشت در ميشينم. دستم رو ميزارم رو قلبم كه تند تند خودش رو به اين ور و اون ور ميكوبيد. "واااااي داشتم گند ميزدما. "
اين چند روزه از ترس آرمان گوشیم رو خاموش کرده بودم ، هرچقدر هم که با تلفن خونه به عمو زنگ میزدم خاموش بود. سریع به اتاق میرم ، گوشیم رو از کشوی دراور بر میدارم و روشنش میکنم. 25 تا تماس بی پاسخ از امیرحسین و 5 تا شماره ناشناس. گوشی رو قفل میکنم و روی میز میذارم ، به سمت پذیرایی میرم که صدای زنگ باعث میشه برگردم. همون شماره ناشناس
"نکنه امیرحسین باشه"
دایره سبز رنگ رو به قرمز میرسونم و گوشی رو کنار گوشم میگیرم.
_ بله؟
با پیچیدن صدای نفرت انگیز آرمان تو گوشی ، سریع تماس رو قطع میکنم و چند دقیقه فقط به صفحه گوشی خیره میشم.
#ادامه_قسمت_هفتاد_و_دو
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
ج26هنر زن بودن7-4-94.mp3
32.4M
✅ *سلسله لوازم جلسات _ هنر زن بودن _ جلسه بیست و ششم*
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❣شـــــهیدانہ❣
یاد شهید امربه معروف علی خلیلی بخیر که همیشه میگفت:
تنهاراهرسیدنبهسعادت،بندگیخداست...
آخرش هم همین جمله کوتاه اما عمیق، شد نقش زیبای سنگ مزارش...
سوم فروردین سالگرد شهادت شهید امربه معروف #علی_خلیلی گرامی باد.🌹🕊
#واجب_فراموش_شده
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
اولینبار تو حرم شما چادر به سر کردم آقاجان🌱
💚تومراچادرےخواستہاے
#چهارشنبههایامامرضایی
#تولیدی | #پروفایل
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓