eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام صبحت بخیر 😍🌸 پستای ما بیشماریمو دنبال میکردی؟ اگه آره بیا یه چیز جالب بهت بگم... بزن رو لینک 👇👇 https://survey.porsline.ir/s/tSvuKVDS 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب خدمت همراهان کانال دانشگاه حجاب🌱 بویژه نوجوون‌های گل و نازنین🌸 🔸چیزی که چند سالی هست همه‌مون شاهدش هستیم شکل گیری یه موج از عاشقان «گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک» و دین زرتشت بویژه در بین نوجوانان هست. 🔹و از نظرشون دین زرتشت انقد ناز و مهربون و گوگولی هست که نگو مخصوصا نسبت به بانوان! ✅ برای روشن شدن دوستان هر روز قسمتی از کتاب های این دین و رفتار زرتشتیان با زنان و دختران رو با هم مرور می‌کنیم!👇 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔻زن دشتان در تفکر زرتشتیان : زرتشتیان،دختران و زنان خود را در ایام عادت ماهانه (دشتان) در و نگه می داشتند.چون معتقد بودند زنان و دختران در این ایام،نجس و پلید هستند.* 😡 ❌حتما عکس ها باز شوند‼️ (وندیداد /فصل شانزدهم/زن دشتان و وظایف وی/ شستشوی زن دشتان با ادرار گاو و آب) 😱🤢 *مری بویس،زردشتیان باورها و آداب دینی آن‌ها،ترجمه عسکر بهرامی، ص۲۱۴ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅قهر زن و شوهر ممنوع ⛔️ 🔰 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب 🇮🇷
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 187 ستاره سهیل با صدای ظریفی و بلندی که شنید، چشمانش باز شد. _بلند شو ملاقاتی داری! رو
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 188 ستاره سهیل بالاخره به حرف آمد. صورتش در لباس نیلی که پوشیده بود حسابی دلش را لرزاند. _صبرینا خانم... من شما رو خوب می‌شناسم می‌دونم چه دختر معصوم و مهربونی هستی... لبش را گزید. دستش را روی قلبش گذاشت و فشار داد. می‌خواست قلبش را ساکت کند. صدای محراب را خوب نمی شنید. حتما اشتباه شنیده بود "صبرینا خانم"؟ "شما"؟ محراب درباره ساکت شد. فقط کمی از آخرین باری که دیده بودش نا آرام تر به نظر می رسید. _صَبــ... وسط حرفش پرید. با آن صدای خش دار خروسی اش! _تو...تو... ازینایی؟ و محراب دوباره سکوت کرد. دو دستی سرش را گرفت. _منو... بازی... دادی؟ حس می‌کرد در دو درونش زلزله ای بپا شده. محراب تلاش می کرد که توضیح دهد. _تو خیلی وقته بازی خوردی... خودت خبر نداشتی... من فقط اومدم که از این بازی کثیف بکشمت بیرون، قبل از اینکه کیش و مات بشی. و بعد از روی صندلی بلند شد. ستاره سرش را بالاتر گرفت. به نظرش رسید محراب چقدر از او بلندتر است. با التماس و خشم نگاهش می‌کرد. اشک های شیب دارش از زیر روسری سر می خوردند و گوشش را قلقلک می‌دادند. _من اومدم اینجا... که بهت بگم باهاشون همکاری کنی... به نفعته! با نگاهش محراب را تا دم در بدرقه کرد. محراب زنگ کنار در را فشار داد. در با صدای دَنگی باز شد. بعد با کمی مکث از اتاق خارج شد. نگاه خیس ستاره پشت در جا ماند. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓