eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
#آنتی‌شبهہ 🔶 دیدار دانش آموزان و دانشجویان با #رهبر انقلاب اسلامی در آستانه 13 آبان... 🌸 روز #دانش‌آموز مبارک باد 🌸 🎓دانشگاه حجاب🎓 💕 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 💕
هدایت شده از دانشگاه حجاب
🔴 زمانت باش 🤔 با خودم میگفتم : ✍ سردار سلیمانی تا آخرین نفس در رکاب واسه ، و هاش جنگید ؛ هیچ وقت خسته نشد ، هیچ وقت پا پس نکشید. سردار سپاه بود ، به وظیفش عمل کرد و در نهایت با شهادت رستگار شد. 😔 اما من چی ؟! من چه کار واسه دینم واسه وطنم ، واسه آرمان هام کردم ؟! ✍ آره شاید وظیفم اسلحه دست گرفتن نباشه ، اما هیچ دیگه ای هم ندارم؟! اگه وظیفم خوندنه واقعا با تموم توانم درس خوندم؟! توی جنگ چه کردم؟! در عرصه کاری که باید و شاید کردم؟! 😔 همیشه هنوز کاری نکرده خسته بودم؛ نه معنویت درستی! نه دین و ایمون کاملی! نه کار ای! همیشه به فکر منافع خودم بودم!! هیچوقت از پس خودم بر نیومدم تا چه برسه به جامعه. 📢 امروز سردار در عین حال که غم بزرگی برای همه ما بود شاید یه تلنگری هم به امثال بنده بود که: ☝️ آهای فلانی من ِقاسم به وظیفم عمل کردم تو برای امام زمانت چه کردی؟! مبادا حسین زمان تنها بمونه. پاشو! به خودت بیا! نذار دیر بشه . . . 🛡 قبل از گذشتن از سیم خاردارهای دشمن باید از سیم خاردار نفس گذشت 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓 🔳 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🏴بنده حوائج یک ساله ی خود را در ایام فاطمیه میگیرم. معظم انقلاب : برخی گله میکنند که چرا با این کسالت جسمی ،اینقدر برای مراسم وقت میگذارید؟ و از اول تا آخر مجلس و را مینشینید؟ ✔️اینها نمیدانند ، را در شب های فاطمیه میگیرم. شهادت حضرت زهرا سلام الله تسلیت باد. 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌺 تبریک به عزیزتر از جانم 🌺 تبریک به نجیب و فهیم ایران 🌺 تبریک به کسانی که با مشارکتشان کشور را بیمه کردند 🌺 تبریک به آقای 🌺 تبریک به همه آن‌هاکه ۸ سال دردو رنج کشیدند ولی تلاش کردند و روشنگری و امید داشتند به آینده 🎊خجسته باد این پیروزی 🇮🇷🌺🇮🇷 ✨خادم امام هشتم ✨ روز هشتم دهه کرامت ✨رئیس جمهور هشتم ایران شد ✨پیشاپیش ولادت امام هشتم مبارک🎊 ✌️پیروز این میدان،مردم غیور ایران 🌸 @‌hejabuni ‌‌| دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 💠 در این قحط #آب، چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و در هوای بهاری حضور حیدر
✍️ 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالی‌که تنها یک بطری آب و بسته‌ای آذوقه سهم‌شان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. 💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن‌عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره‌اش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!» 💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه امشب هم نمیشه!» عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«ان‌شاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر را به چشم دیده بود که جواب خوش‌بینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزاده‌ها انقدر تجهیزات از پادگان‌های و جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلی‌کوپترها سالم نشستن!» 💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، چطور جرأت کردن با هلی‌کوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمی‌شد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش می‌گفتن و همه دورش بودن، یکی از فرمانده‌های ایرانه. من که نمی‌شناختمش ولی بچه‌ها می‌گفتن !» لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :« ایران فرمانده‌هاشو برای کمک به ما فرستاده !» تا آن لحظه نام را نشنیده بودم و باورم نمی‌شد ایرانی‌ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده‌اند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟» 💠 حال عباس هنوز از که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمی‌دونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو داعش حتماً یه نقشه‌ای دارن!» حیدر هم امروز وعده آغاز را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم می‌خواهد با آمرلی صحبت کند. 💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمی‌دانستیم کلام این فرمانده ایرانی می‌کند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله‌ها را سر هم کردند. غریبه‌ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله‌ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشی‌ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو می‌بریم همون سمت و با می‌کوبیم‌شون!» 💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط کن!» احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمی‌ترسید و برایشان خط و نشان هم می‌کشید، ولی دل من هنوز از داعش و کابوس عدنان می‌لرزید و می‌ترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم. 💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با ده‌ها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب می‌شد از خواب می‌پریدیم و هر روز غرّش گلوله‌های تانک را می‌شنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز را می‌کوبید، اما دل‌مان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه بر بام همه خانه‌ها پرچم‌های سبز و سرخ نصب کرده بودیم. حتی بر فراز گنبد سفید مقام (علیه‌السلام) پرچم سرخ افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم. 💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل حیدر را نمی‌دانستم که دلم از دوری‌اش زیر و رو شده بود. تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس گرما گرفتم و حالا از داغ دوری‌اش هر لحظه می‌سوختم. 💠 چشمان و خنده‌های خجالتی‌اش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بی‌صدا می‌بارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را بگذاریم. ساعتی به مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓